ورود به آوانگارد

در ستایش آزادی

مروری بر کتاب هیچ دوستی به جز کوهستان نوشته‌ی بهروز بوچانی

فاطمه فضل اللهی
دوشنبه ۵ آذر ۱۴۰۳

هر مفهومی زمانی که از دست می‌رود برای انسان اهمیت پیدا میکند؛ زندانی در زندان به اهمیت آزادی پی می‌برد.

 کتاب هیچ دوستی به جز کوهستان[۱] روایت بهروز بوچانی از روز‌هایش در زندان جزیره‌ی مانوس است. او قصد مهاجرت غیر قانونی به استرالیا را داشت که توسط گارد نیروی دریایی استرالیا دستگیر و به جزیره‌ی مانوس تبعید شد.

او تجربه‌ی سفری پر مخاطره برای خارج شدن از مرز و سپس زیستن دردل زندانی مخوف را -که بی شباهت به دوزخ نیست- به ما می‌دهد.

هدف اصلی او از نوشتن این کتاب بر ملا کردن اقدامات وحشیانه‌ای ست که سیستم زندان مانوس نسبت به زندانیان اعمال می‌کرده است آن‌گونه که هدف آن‌ها را اینطور بیان می‌کند:«هیچ کس نمی‌بایست احساس می‌کرد که کرامت انسانی دارد.»[۲]

او فقط به نقد سیستم زندان نمی‌پردازد بلکه به نقد زندانیان که همان انسان‌های همنوع و همدرد‌ش بودند نیز می‌پردازد؛ اما در نهایت باز هم مسبب آن را سیستم زندان می‌داند:« بدبینی زندانی به برادر زندانی اش خاصیت هر زندانی است، اما از طرفی این هدف اصلی سیستم حاکم بود تا زندانی ها در اوج بد‌بینی تنها و تنها تر شوند و در نهایت فروپاشی و سقوط شان را جشن بگیرد.»[۳]

یکی از ویژگی‌های کتاب این است که هیچ کدام از شخصیت‌ها اسم ندارند و بوچانی آن‌ها را طبق صفات ظاهری یا اخلاقی‌شان نام گذاری کرده؛ با این‌ کار شخصیت‌ها تبدیل به تیپ‌هایی می‌شوند که از هویت واقعی خود فراتر رفته و به هر کسی که در دنیای حقیقی، آن ویژگی‌ها را دارد قابل اطلاق می‌شوند.

او بعضی از مفاهیم فلسفی را در جملاتی ساده بیان می‌کند؛ زمانی که به آن‌ها بیشتر فکر کنیم به عمق‌شان پی می‌بریم‌.

در جایی که هر لحظه رخ دادن پیشامد ناگواری برایش محتمل است  و او توانایی جلوگیری از آن را ندارد می‌گوید:

« آدم گاهی با تصور بدترین اتفاقی که ممکن است برایش پیش بیاید خودش را سرگرم می‌کند و آنگاه احساسات هولناک آرام آرام جای شان را به بی خیالی می دهند.»[۴]

بعضی از زندانی‌ها خودشان را به بی‌خیالی می‌زدند، جشن می‌گرفتند،‌ می‌رقصیدند تا لحظه‌ای غم هایشان را فراموش کنند اما او خودش را در بین آن جمعیت غریبه حس می‌کرد و رفته رفته محیط کوچک زندان هم برایش کوچک تر شد و به درون خود کوچ کرد.

در جای جای کتاب به هویت کردی خود اشاره می‌کند و محیطی که در آن بزرگ شد، مشکلاتی که کردها در طی سالیان متحمل شدند، افسانه هایی که در زمان کودکی می‌شنید از مواردی هستند که او سعی در معرفی‌اش دارد.

در اهمیت آزادی برای زندانیان می گوید:« زندانی همیشه هویت خودش را با مفهوم آزادی شکل می دهد.»[۵]

زندانیان همواره در رویاهایشان تصویری را می‌بینند که در آن آزادند و برای کوچکترین امکاناتی که یک انسان عادی در زندگیش دارد ساعت‌ها خیال پردازی می‌کنند و خود را با آن خیالات سرگرم می‌کنند.

در جایی از کتاب بوچانی از تجربه‌ی دندان درد وحشتناکش می‌گوید و اینکه دسترسی به دارو و هیچ ماده‌ی آرامش بخشی نداشته و از شدت درد به خود می‌پیچیده‌است؛ اما زمانی که صدای ناله های زندانی دیگری را که در وضعیتی بد ‌تر از وی به سر می‌برده را می شنود به خود اجازه‌ی ناله کردن نمی‌دهد:«شاید وقتی تنه‌ی دو درد با دو سرچشمه‌ی متفاوت به هم بخورد، یکی باید از شدت و قدرتش بکاهد.»[۶]

او از محیط کثیف آنجا می‌گوید؛ از بی رحمی‌هایی که نسبت به آن‌ها اعمال می‌کردند، از بی رحمی‌هایی که خود زندانیان نسبت به یکدیگر داشتند و برای مقداری غذای بیشتر همدیگر را زمین‌ می‌زدند و صف ها را به هم می‌ریختند. اما در این بین گاهی اتحاد هایی شکل می‌گرفت و زندانیان که از شرایط اسف بار محیط خسته شده‌ بودند اعتراض هایی دسته جمعی می‌کردند که با شدید ترین اعمال خشونت ها از سمت سیستم مواجه می‌شد و بعد از آن زندانیان نا امید و منفعل می‌شدند.

تنها چیزی که در آن وضعیت حیاتی بود از دست ندادن امید بود: « کافی بود یک نفر برای لحظه‌ای تسلیم هولناکی زندگی شود، دنیا مقابل چشمانش تیره و تار می‌شد.»[۷]

امید به زندگی و آزادی را در سطر سطر این کتاب می‌بینیم، بهروز بوچانی لحظه‌ای از خیال آزادی بیرون نمی‌آید، او ایمان دارد که روزی آن سوی میله های زندان را می‌بیند و با تک تک سلول‌هایش برای آن روز لحظه شماری می‌کند.

هیچ دوستی به جز کوهستان

نویسنده: بهروز بوچانی ناشر: چشمه قطع: شمیز،رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: ناموجود

۱:بوچانی، بهروز، هیچ دوستی به جز کوهستان، چاپ دوازدهم، تهران: نشر چشمه (۱۳۹۸)

۲: ص۱۳۳

۳: ص ۸۸

۴:ص۲۱۷

۵:ص۲۰۷

۶:ص۱۷۴

۷:ص۲۲۰