نوال مروان در سن 65 سالگی از دنیا رفته است. وکیلش، هرمیل لوبل، مأمور باز کردن و اجرای وصیتنامهاش است؛ پس فرزندان نوال را فرامیخواند و وصیتنامهی مادرشان را میخواند. ژان و سیمون در آغاز، توجهی به مرگ مادر و وصیتش ندارند. بزرگترین دلیل ناراحتیشان از نوال این است که در ۵ سال آخر عمرش هیچ حرفی نزده است؛ اما درهرحال هرمیل وصیتنامه را میخواند و در طی آن معلوم میشود که نوال خودنویس مشکیاش را به هرمیل، کت متقال سبزرنگِ شمارهی ۷۲ را به ژان و دفتری قرمز را به سیمون بخشیده است. در بخش انتهایی وصیتنامه پاراگرافی راز آمیز و مبهم وجود دارد؛ نوال دو نامه نوشته و هریک از آنها را در یک پاکت مجزا گذاشته است؛ اما نامهها برای ژان و سیمون نیستند. یکی از نامهها برای برادرشان و دیگری برای پدرشان است؛ برادر و پدری که همین الان از وجودشان مطلع شدهاند. نوال در وصیتنامه نوشته «هنگامیکه پدر و برادرتان را یافتید، این نامهها را به آنها بدهید؛ پس از این کار «سکوت» میشکند و نامهی سومی به شما داده خواهد شد؛ نامهای خطاب به خودتان.»
آتشسوزیها[1] به این شکل آغاز میگردد. نمایشنامهای که رفتهرفته از فضای واقعگراییاش دور میشود و لحظهبهلحظه اتفاقات غیرمنتظرهای در آن رخ میدهد. نوال ملیتی لبنانی دارد که به خاطر جنگ مجبور به مهاجرت به کانادا شده است. این ملیت لبنانیِ نوال مطمئناً به داستان زندگی خود نویسنده مرتبط است؛ وجدی معود ملیتی لبنانی دارد و در کودکی به علت جنگ داخلی لبنان از کشورش به فرانسه و سپس کانادا مهاجرت کرده است. در هستهی مرکزی آتشسوزیها میتوان تاثیر جنگ داخلی لبنان را دید. این جنگ، یک جنگ داخلی چندوجهی بود که از 1975 تا 1990 طول کشید و در طی آن 120 هزار نفر کشته شدند و یکمیلیون نفر لبنان را ترک کردند. حتی تا سال 2012 همچنان 76 هزار نفر آواره بودند. نوال مروان هم یکی از قربانیان این جنگ است و یکی از جنبههای این داستان، روایت بازماندگان جنگی است؛ اما داستان تنها به همین درونمایه ختم نمیشود. درونمایهی عشق و شرف و خونخواهی نیز داستان را در بر گرفته است. ، نمایندهی زنان مبارز است؛ مبارزی کهسلاحش تفنگ نیست؛ سلاحش نصیحتی است که مادربزرگش در کودکی به او کرده است:
« هیچوقت قبول نکن؛ اما برای قبول نکردن باید حرف زدن بلد باشی. پس جرئت داشته باش و خودت رو قوی کن. پس به حرفای این پیرزن در حال مرگ گوش کن: خواندن یاد بگیر! نوشتن یاد بگیر! حساب کردن یاد بگیر! حرف زدن یاد بگیر! درس بخوان! برای اینکه مثل ما نشی، این تنها شانسته. به من قول بده.»[2]
در ادامهی راه، سَودا با نوال دوست میشود و آنها باهم برای هدفی یکسان تلاش میکنند. نوال سلاحش را در اختیار سَودا نیز میگذارد:
« نوال ( به سَودا): این شد الفبا؛ با بیستوهشت حرف، بیستوهشت صدا. اینا مثل ابزار جنگان. مثل گلوله میمونن. تو باید همیشه خوب بشناسیشون. جوری که اونا رو یکی بعد از دیگری قرار بدی و باهاشون کلمه بسازی.»[3]
داستان آتشسوزیها سرشار از اتفاقات غیرمنتظره است. شیوهی روایت نویسنده هم جذابیتی مضاعف به آن بخشیده است. معود خط زمانی را به هم زده است؛ بنابراین وقایع به ترتیب زمانیشان رخ نمیدهند؛ همچنین در بعضی جاها زمانها باهم ترکیب میشوند و از انحلالشان دادهای جدید شکل میگیرد. مثلاً در جایی نوال ۱۴ ساله را همزمان با فرزندان ۲۲سالهاش میبینیم و درجایی دیگر، نوالِ ۱۴ساله و ۴۰ ساله و ۶۵ ساله همزمان دیده میشوند. جنبهی قدرتمند روایتگریِ معود در همین تکنیکهایش نهفته است. به عنوان مثال، ژان و سیمون میخواهند از عمل به وصیت مادرشان امتناع کنند؛ اما در صحنهی ۳ [4] که ژان در حال تدریس در کلاس است و سیمون در حال تمرین بوکس در باشگاه، آشفتگی و به هم ریختن اوضاع عادی زندگیشان را میبینیم؛ نوسان سریع میان «کلاس» و «باشگاه تمرین بوکس» هم این آشفتگی را تشدید میکند.
دیگر شیوهی خاص داستانگویی وجدی معود،حضورِ غائبِ نوال است. نوال پس از مرگش در لابهلای نامهها، متن شهادتش در دادگاه و همچنین صدای سکوتش حضور دارد. پرستار سالهای پایانی زندگی نوال، ۵۰۰ ساعت از صدای سکوت او را ضبط کرده است. همین حضور غائب نوال، نیروی محرکهی بخش اعظمی از داستان است.
آتشسوزیها سرشار از جزئیات ریزودرشت است. جزئیاتی که در ابتدا ممکن است کمی پراکنده و اضافی به نظر برسند؛ اما با گذر زمان و پیشرفت داستان، تمام جزئیات در کلیتی واحد گرد هم میآیند و با پیوند عمیقی به وحدت میرسند. درونمایهی آن در نگاه اول لبنانی به نظر میآید؛ اما آرامآرام تمام خاورمیانه را در برمیگیرد و پیوندی عمیقی میان تمام مردمانش برقرار میکند؛ بهنحویکه برای ما نیز تبدیل به داستانی آشنا و ملموس میشود.
بخشی از کتاب
« نَوال: و من، من چهطوری میتونم بدون تو زندگی کنم؟ اون ترانهای رو که خیلی وقت پیش، وقتی که نوجوون بودیم یاد گرفتیم و میخوندیم، خاطرت هست؟ اونوقتا فکر میکردم میتونم پسرم رو پیدا کنم.
[ترانه عربی «الاطلال – خرابهنشینی» اُمكلثوم را با هم میخوانند.]
هر وقت که دلت برام تنگ شد، این ترانه رو بخون، هر وقتی هم که به جرئت و شهامت احتیاج داشتی، حروف الفبا رو تکرار کن. من هم هر وقت که به شهامت احتیاج داشتم، میخونم، آواز میخونم، سَودا، همونجوری میخونم که یادم دادی بخونم. اون وقت، صدای من میشه صدای تو، و صدای تو صدای من. اینجوری برای همیشه با هم خواهیم بود. هیچ چیزی قشنگتر را از با هم بودن نیست.»[۵]
[1]- آتشسوزیها؛ وَجدی مُعَوَد؛ ترجمهی محمدرضا خاکی؛ انتشارات روزبهان؛ تهران؛ 1395
[2]- (معود 1395:52)
[3]- (معود 1395:71)
[4]- (معود 1395:34)
[۵]- (معود 1395:۱۱۴)
مطالب پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی