"من این سوال را پرسیدم : چگونه میتوانم درباره ذهن خودم فکر کنم وقتی این ذهن من است که عمل فکر کردن را بر عهده دارد؟ پس آیا این ذهن من است که وانمود میکند من هستم که درباره آن فکر میکنم؟
این روزها نمیتوانم به کسی اعتماد کنم، مخصوصا خودم. من وجود خودآگاهی هستم که به طرز مرموزی به وجود آمده و یکی از میلیاردها بودن جای خوشحالی ندارد."
آیا ذهن مارا کنترل می کند یا این که ما آن را کنترل می کنیم؟ آیا می توان برای شناخت خود، ذهن را تحت نظر گرفت؟ اگر ذهن خود را آگاهانه زیر نظر بگیریم با چه چیزهایی روبرو می شویم ؟
این ها سوالاتی هستند که با خواندن رمان مغز اندرو ممکن است برای مخاطب ایجاد شود و در انتهای رمان می توان به جواب هایی مناسب خود رسید.
اندرو یک متخصص علوم شناختی (دانش شناخت ذهن) است که علاقه بسیاری به عملکرد ذهن، مخصوصا ذهن خودش دارد، رمان درواقع گفتگویی میان او و یک روانکاو است و فجایعی را شرح می دهد که در زندگی اندرو رخ داده و از آن به عنوان "مصیبتی ناخواسته" یاد می کند. داستان از جایی شروع می شود که اندرو قصد دارد بچه اش از همسر دومش را که به تازگی فوت کرده ، به همسر اولش بسپارد؛ چون خودش نمی تواند از او نگهداری کند. این رمان فراتر از شرح اتفاقات و رمان های معمولی ست و بیشتر صدای تک گویی های درونی اندرو درباره زندگی خودش و بیان دیدگاه های او درباره همه آن اتفاق هاست. این تک گویی ها که بیشتر رمان را فرا گرفته است، همان صحبت های ذهنی پریشان همه آدم ها در طول روز است که اینجا به آنها پرداخته شده و از طریق آن ها داستان بیان می شود.
نحوه روایت مانند بحث ها و مکالمه های درون ذهن است؛ پریشان و نامنظم و گاهی فرق بین حقیقت و توهم آشکار نیست. همچنین سعی شده، فضایی ایجاد شود که مخاطب بتواند به کمک شخصیت اصلی رمان _که اتفاقا متخصص علوم شناختی (ذهن شناسی) است_ ذهن اندرو را زیر نظر بگیرد و نحوه برخورد ذهن با اتفاقات روزمره را به ما نشان دهد که اصولا به آن توجهی نمی کنیم. در قسمت هایی از رمان، اندرو خودش را به صورت سوم شخص خطاب می کند که ممکن است بیانگر صحبت های ذهن اندرو باشد. یعنی همان طور که ما ذهن را زیر نظر می گیریم ذهن هم ما را زیر نظر می گیرد و آیا اصلا فرقی بین این دو وجود دارد؟
ادگار لارنس دکتروف علاوه بر این که باعث می شود مخاطب به صورت ناخودآگاه در جایگاه شخصیت اصلی قرار بگیرد و اتفاقات را مرور کند، مرحله ای فراتر آن، یعنی نحوه ی فکر کردن و جهت گیری درباره ی اتفاقات را به صورت دقیق و جزئی در اختیار مخاطب قرار می دهد به صورتی که مخاطب می تواند آن ها را با طرز تفکر خود جایگزین کند و این که آیا وقایع بیرونی تحت تاثیر نوع نگاه و تفکر ما است یا نه را بسنجد. همچنین این که آیا خاطرات همان گونه اتفاق افتاده اند که ما آنها را به یاد داریم، و یا برداشت ما از خاطرات وابسته به ذهنمان است؟
یکی از مسائلی که برای خود اندرو جالب است ذهن جمعی است که در بعضی حشرات و حیوانات دیده می شود؛ مانند مورچه، زنبور، ماهی و پرندگان. در یک دسته ماهی همه ماهی ها در یک لحظه تغییر مسیر می دهند، پرندگان در کوچ گروهی بدون وجود رهبر در الگوهای مختلف بدون کوچکترین بی نظمی پرواز می کنند و همان طور که او می گوید ذهن یک کلونی مورچه، خود آن کلونی است. مورچه ها راهکارهای شیمیایی برای همه چیز دارند و ذهنشان خارج از بدنشان است. اکثر انسان ها نیز کارهای گروهی می کنند و سعی دارند در زیر مجموعه جامعه ای قرار بگیرند تا بتوانند با خیال آسوده با دستور عمل های آن زندگی کنند؛ اما او معتقد است که انسان ها در آرزوی ذهن جمعی حیوانات هستند و گاهی تقلیدی مضحک از این ذهن جمعی می کنند زیرا این امر به افراد اجازه می دهد که از تصمیمات سخت و فکر کردن در مورد مسائل غیر قابل حل بپرهیزند.
روند داستان طوری پیش می رود که قضاوت مخاطب در برداشت از اتفاقاتی که داخل رمان رخ می دهد بسیار مهم است و دکتروف با این کار تا حدی مخاطب را دعوت به زیر نظر گرفتن نحوه عمکرد ذهن خود می کند. دکتروف با نوشتن این رمان علاوه بر خودش مخاطب را نیز به چالش می کشد.
یکی دیگر از مسائلی که این رمان به صورت نامحسوس به آن پرداخته، مسئله جبر و اختیار است، جایی در رمان گفته می شود " ما باید مراقب ذهن هایمان باشیم، آن ها قبل از ما برایمان تصمیم می گیرند." اندرو به عنوان یک متخصص علوم شناختی بر این باور است که اختیار وجود ندارد؛ اما بر اساس این باور هم زندگی نمی کند و به صورت طنز پیشنهاد می کند که باید مراقب ذهن هایمان باشیم.
این رمان جدا از این که درباره ی "زندگی" اندرو باشد نگاهی درونگرا به خود اندرو دارد و به صورتی واقع انگارانه زندگی اندرو را از صافی ذهن و تجربیات زندگی و باورهای او رد کرده طوری که مخاطب بتواند زندگی ای را تجربه کند که اندرو تجربه کرده و وقتی اندرو از ذهن به عنوان زندانی برای مغز(جسم) یاد می کند مخاطب می تواند منظور او را درک کند و این سوال را مطرح کند که شناخت انسان از خودش ممکن است یا خیر؟ و اگر بله، چگونه؟