طبیعت و چیزهای مربوط به آن همیشه انسان را شگفتزده میکنند و حتی با پیشرفتهای دنیای امروز باز هم انسانها رازهای طبیعت را به طور کامل نمیدانند. میل به جستجو و شناخت محیط از بدو تولد تا آخرین لحظه زندگی، همراه با انسان است. درگذشته هنگامی که دلیل علمی برای یک رخداد طبیعی را نمیدانستند به جهان خیال و داستان پناه میبردند. کسوف را پدیدهای وهمانگیز و بدشگون میپنداشتند و هر از چند گاهی قصه و افسانه تازهای درباره نیمهتاریک ماه متولد میشد. برای قرنها انسان کشتی میساخت و به دنبال سرزمین موعود و یک خشکی تازه به دریا میزد.
«کاشفان قطب – آدم از روایتهایشان اینجور برداشت میکند – در قطب دنبال شکلی از تعالی میگشتند. بساطت و خلوص جذبشان میکرد. راه میافتادند تا در سرزمینهایی بکر کارهایی درخشان انجام دهند. بیپیرایگی زمین میگرفتشان. زیباییِ تهی آن را ستایش میکردند که گویی حالتی معنوی یا روحانی است؛ «سرسراهایی یخی از تعالیِ سرد»، «قلههایی سربهفلککشیده که با برفی ابدی پوشیده شدهاند». فریتهوف نانسن از «سرگذشت سهمناک یخ» سخن میگفت، ژرف و خالص چون بیکران... نهایتِ جاودانگی گیتی و نقطهی مرگ جاودانهی آن». نثر قطبی جابهجا این مطلقها را احضار میکند، ایدههای «جاودانگی» و «کمال»، گویی این ایدهها جزئی از مناظر بودهاند که بهراحتی با چشم دیده میشدهاند.
من میگویم آنها تا حدی در جستوجوی امر متعال بودند و این تنها راهی بود که میتوانستند آن را بیابند، اینجا یا آنجا – در لابهلای ستیغها، تلنبار شده در گوشهوکنار روزها. آخر آنها هم آدم بودند – همهشان، حتی انگلیسیها – و علیرغم خلوص تصوراتشان، انسانیتشان را همراه خودشان به قطب برده بودند.»[1]
انی دیلارد در نوشتههایش دنبال معنا نیست؛ بلکه طبق عادت همیشگی ما انسانها، دست به جستجو و اکتشاف میزند. دیلارد در جستارهایش به دنبال هیجانهای آنی و ضربهزدنهای تکاندهنده به مخاطب نیست؛ بلکه تمام تلاشش را میکند تا خواننده را به تماشای جهان اطراف و گوش سپردن به سکوت، وادار کند. خواندن جستارهای دیلارد کار سادهای نیست؛ شما دقیقاً نمیدانید که کدام بخش متن برای نویسنده مهمتر بوده؛ یا اصلاً چرا باید آن جستار بخصوص را خواند و بالا و پایین متنهایش کجاست. نوشتههای دیلارد سراسر ابهاماند و همهشان از دل ساعتها تماشای ملالآور طبیعت پدید آمدهاند؛ مشاهداتی که در عین لطافت، رخوتانگیزند.
وهمی که زندگی را میبلعد
«مهی که قرار نیست محو شود در میدان دیدم موج میزند و سرریز میشود نمیتوانم آن را از آسمان ابری تمییز دهم، نمیتوانم مطمئن باشم که نور مستقیماً میتابد یا انعکاس است. وقتی مهی را میبینید که از جلوی جنگلی از کاج عبور میکند، آن چیزی که میبینید خود مه نیست؛ بلکه رگههایی از شفافیت است که مثل برق و باد توی هوا میگذرد؛ بنابراین فقط تکههایی از شفافیت را در بستر فراگیری از ابهام میبینم.
تاریکی و حضور چیزهایی که نمیبینیمشان همهجا ترسناک است. امروزه تخمین میزنیم که در هر مترمکعب از فضای بینکهکشانی فقط یک اتم در حال تکانخوردن است. پلک میزنم و خیره میشوم. کدام سیاره یا نیرو، دنبالهدار هالی را ناگهان از مدارش بیرون کشیده است؟»[2]
هیچ چیز آنجا نیست شامل پنج جستار روایی دربارهی صداهایی است که از طبیعت نمیشنویم؛ انی دیلارد، نویسندهی کتاب، بیشتر شهرتش را مدیون متنهای غیرداستانی و جستارهایی است که تاکنون نوشته است و حتی توانسته بهخاطر شیوهی روایت منحصر به فردش، برندهی جایزههای متعددی از جمله جایزهی پلیتزر شود.
دیلارد در جستار اول به سراغ مفهوم حیات و آن چه که زندگی مینامندش، میرود؛ او الزاماتی که فرهنگهای مختلف برای خوشبختی و سعادت به انسان دیکته میکنند را برمیشمارد؛ و بعد سراغ این حقیقت میرود که بهظاهر درستترین تعاریف از زندگی هم کامل نیستند؛ بلکه تمامی آنها تنها تکهای از واقعیت را در بر میگیرند که خود آن نیز وابسته به بافت زمان است. در نهایت هم همهی ما با راه و رسمی منحصربهفرد، عمر خود را طی میکنیم و زندگیمان با مرگ به پایان میرسد؛ اما سؤال اصلی کماکان باقوت باقی میماند: «بعدش چه؟»
جستار دیدن از مجموعه جستار زائر نهر کریک انتخاب شده است؛ کتابی که تحسینهای زیادی را برانگیخته و پلیتزر گرفته است. جستار دیدن ما را وادار میکند که یکبار دیگر با دقتی تمام به اطرافمان نگاه کنیم و این بار تمام تلاشمان را بکنیم تا تمامی جزئیات را ببینیم؛ دیلارد در جایی از این جستار دست به اعترافی دردناک میزند؛ او اعتراف میکند که بر خلاف باورهای ما، دیدن امری یادگرفتنی است و اکثر آدمها (از جمله خودش)، حقایقی که در دور و اطرافشان وجود دارد را بهخوبی نمیبینند؛ و گاهی مجبور میشوند که چندین بار بر سوژهی موردنظرشان تمرکز کنند، تا بالاخره بتوانند آن را از محیط اطرافش تشخیص دهند. دیلارد اذعان میدارد که شاید به همین خاطر باشد که کورهای مادرزادی که بیناییشان را به دست میآورند، چیزی جز نور و رنگ نمیبینند؛ زیرا که دیدن را نیاموختهاند.
در سفر اکتشافی به قطب، دیلارد دستبهکار عجیبی میزند؛ او تمام مصائب تاریخی کشف قطب شمال و آن تجربهی پرهیبت یخی را با حال و هوای مراسمی مذهبی در هم میآمیزد، تا قدرت ماورایی برف و سرمای بیپایان و مراقبهی معنوی کاشفان قطبی را بهخوبی به تصویر بکشد.
دیلارد در جستار چهارم، از دزدیدهشدن خورشید و تجربهی یک کسوف کامل صحبت میکند؛ در کسوف کامل، نویسنده تجربهی شخصیاش را روایت میکند، از رویداد طبیعی خاموششدن آسمان، ترسی که در آن لحظهی بیمانند به سراغش میآید و اینکه چه برزخی را پشت سر میگذارد.
در جستار آخر، ما با مردی آشنا میشویم که سعی دارد به یک سنگ حرفزدن یاد بدهد؛ در جستارِ آموزش مکالمه به سنگ، دیلارد توضیح میدهد که برخلاف برداشتی که در لحظه نخست در درون ما به وجود میآید، این مرد برای ساکنین جزیرهی محل سکونتش، آدمی بسیار محترم و عاقل تلقی میشود و همگی منتظر روزیاند که سنگ بالاخره زبان باز کند و تلاشهای مرد به سرانجام برسد. در ادامه دیلارد سعی دارد تا سکوت را در جایجای زندگی روزمرهمان بگنجاند و از لزوم سکون و سکوت صحبت کند؛ بهراستی که در این کار، موفق نیز شده است.
درباره ترجمه
ترجمه جستارهای روایی میتواند تجربه خواننده را بهطورکلی زیرورو کند؛ البته مسئله ترجمه تنها به این ژانر از ادبیات تعلق ندارد و هر اثری، باید وفادار به متن اصلی و هنرمندانه به زبان دیگر منتقل شود. اهمیت این موضوع در جستار روایی، لحن نویسنده و خودمانی بودن متن است. جستار روایی به دلیل ماهیت خود نیاز دارد تا ترجمهای نزدیک به زبان شخصی نویسنده داشته باشد. همین نکته موجب میشود تا کار سخت شود و مترجم باید تلاش کند تا روح نوشته را برهم نزند. محمد ملاعباسی برای بخش سخن مترجم کمی درباره کتاب و دستاوردهای ادبی و شخصی نویسنده میگوید و در قسمتی دیگر مسیر ترجمه اثر را تعریف میکند. نتیجه این تلاشها، متنی روان و دوستداشتنی برای مخاطب بوده است.
منبع: دیلارد، انی. 1397، هیچ چیز آنجا نیست، ترجمهی محمد ملاعباسی، تهران: نشر اطراف
[1]- دیلارد، 1397: 60
[2]- همان، 32