ورود به آوانگارد

روزی که شب و روز برابر می‌شوند

در ابتدا، انسان‌ها به شکل امروزی وجود نداشتند.

سپهر صانعی
سه شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳

در ابتدا، انسان‌ها به شکل امروزی وجود نداشتند. آن‌ها سه گونه بودند: مرد-مرد، زن-زن و مرد-زن. دو سر و دو صورت، چهار دست و چهار پا و ظاهری گرد داشتند. روزی بر علیه خدایان شورش می‌کنند و خدایان به جهت تنبیه، آن‌ها را از وسط نصف می‌کنند تا برای همیشه به دنبال نیمه گم شده خود بگردند.

این داستانی‌ست که افلاطون از جانب آریستوفان در کتاب رساله ضیافت خود نقل می‌کند. یکی از مضامینی که می‌توان از این داستان تمثیلی برداشت کرد این است که همه‌ ما ذات دوگانه‌ای داریم. مثل همان چیزی که در فرهنگ‌های قدیمی از آن به عنوان ثنویت یاد می‌کنند. یا در گفتارهای جدیدتر روانشناسی، از آن‌ها با نام آنیما و آنیموس یاد می‌کنند که به ترتیب بخش‌های مردانه و زنانه روان ما را تشکیل می‌دهند.

در آیین و فرهنگ ایرانی، این دوگانگی‌ها یا ثنویت بسیار مهم بوده تا حدی که بزرگ‌ترین جشن سال یعنی نوروز را در تاریخی برگزار می‌کردند که شب و روز برابر می‌شده است. این اتفاق تنها دوبار در سال رخ می‌دهد: آغاز بهار و آغاز پاییز. به عبارت دیگر، روزی که سیاهی و سفیدی با هم برابر می‌شدند و آن روز، فرخنده‌ترین روز سال شناخته می‌شده است.

با توجه به این فلسفه، نوروز می‌تواند بهانه‌ خوبی باشد برای تفکر و عمیق‌شدن در وجود و ذات این دوگانگی‌ها در روان و بخش‌های مختلف زندگی‌مان. پیشینیان‌مان با انتخاب این روز به عنوان شروع سال، این پیام مخفی را به ما داده‌اند که حواسمان به تعادل زندگی‌مان باشد. فراموش نکنیم که زندگی از بخش‌های روشن و تاریکی درست شده که در طول سال در هم نفوذ می‌کنند، مانند نماد یین و یانگ در فرهنگ چینی، اما در انتها، سال تمام می‌شود و این دو باز با یکدیگر برابر می‌شوند.

از طرف دیگر این بهانه خوبی‌ست که رفتارهای افراطی‌مان را بشناسیم و بدانیم که هر عقیده‌ای، ضد خود را نیز تولید می‌کند و از ترکیب این دو است که نتیجه‌گیریِ نهایی ارزشمند می‌شود و ما باید به عنوان انسانِ آگاه، مسائل را از همه‌ی نقطه نظرات بررسی کنیم.

این بینش و جهان‌بینی، شاید عیدی‌ای است که پیشینیان‌مان به صورت مخفی برایمان در نظر گرفته‌اند!