ورود به آوانگارد

دمی پس از فاجعه

درباره‌ی کتاب دانوب نوشته‌ی ماریا ایرنه فورنس

حجت سلیمی
دوشنبه ۵ آذر ۱۴۰۳

دانوب[1]ماجرای جوانی آمریکایی به نامپُلاست که برای انجام مأموریتی به‌ظاهر اداری راهی مجارستان می‌شود. او در بوداپست با دختر جوانی بنامایوآشنا شده و لحظه‌های خوب و شادی را با وی می‌گذراند. اندک‌اندک علاقه بین آن‌ها بیش‌تر می‌شود تا جایی که پس از پایان دوره مأموریتپُلاحساس می‌کنند که قادر به جدایی از یکدیگر نیستند. بنابراین جوان آمریکایی همه‌چیز را رها کرده و در مجارستان ماندگار می‌شود. باگذشت زمان و پس از ازدواج،پُلکه به بیماری ناشناخته‌ای مبتلا است به‌زودی از این کشور خسته شده و حتی در اوج بیماری،ایورا مقصر همه‌چیز می‌داند. سرانجام این زوج جوان تصمیم به مهاجرت به آمریکا گرفته وایوباوجود عشق بسیار به مجارستان و رود دانوب، با همه‌چیز و همه‌کس وداع کرده و راهی سفر می‌شوند.

دانوب در اولین قدم یک نمایشنامه‌ی ناواقعگرا است که نگارنده به‌صورت سفارشی و ضد جنگ آن را نوشته است؛ اما نکته‌ی جالب آنجاست که باوجود سفارشی بودن، دانوب درگیر فرم‌ها و قراردادهای کلیشه‌ای و شعاری نشده است. ماریا ایرنه فورنس این اصول زیبایی‌شناختی خاصش را به‌طورکلی از کلیشه‌ها و ژانرهای شعاری دور کرده و در عوض نوعی سبک روایتگری خاصی برای روایت از زخم‌های پس از جنگ انتخاب کرده است. برای هر تعویض صحنه، دودهایی به‌صورت قراردادی از صحنه بلند می‌شوند؛ تهدید‌ هسته‌ای کابوس انسان نیمه‌ی دوم قرن بیستم بود و این تعویض صحنه‌های با دود، یادآور ابر قارچی‌شکل معروفِ هیروشیما و ناکازاکی [2] است. بیماری مرموزی پُل و ایو را تهدید می‌کند؛‌ بیماری‌ای که دلیل و میزان کشندگی‌اش واضح نیست. اسلحه‌ای در وسایل پُل پیدا می‌شود که نشان از آن دارد که او مأمور مخفی آمریکا است.

جنبه‌ی بدیع در روایتگری خاص فورنس به اینجا ختم نمی‌شود. برخی از دیالوگ‌های نمایش علامت‌گذاری شده‌اند تا به نحوی خاص ادا شوند. نحوه‌ی خاص ادا شدنشان به‌این‌ترتیب است که یک‌بار دیالوگ‌ها به انگلیسی و دفعه‌ی دوم به مجارستانی از نوار پخش می‌شوند؛ لحن ادای دیالوگ‌ها مشابه لحن سی‌دی‌های آموزش زبان است؛ سپس بعد از مکثی کوتاه، بازیگران همان دیالوگ‌ را ادا می‌کنند. مکالمات آموزش زبان عمدتاً جملات و چیزهای ساده‌ای مثل سلام و احوالپرسی و اوضاع هوا هستند. جالب‌تر آنکه مکالمات خود نمایش هم به همین سادگی شکل می‌گیرند. عملاً دیالوگ‌های دانوب از «سلام، چطوری؟» شروع‌شده و با « دارم می‌میرم،‌ کمکم کن»‌ تمام می‌شود. این سادگی جذابیت اصلی کار را شکل می‌دهد؛ چراکه تمام آن وقایع هسته‌ای (که به‌خودی‌خود فاجعه بودند) و تأثیرات بعدی‌شان در همین مکالمات ساده گنجانده شده است.

آدم‌هایی که در دنیای دانوب زیست می‌کنند انسان‌های شریف و ساده‌‌ای هستند که دغدغه‌هایی عادی و معمولی مثل عشق، طرفداری از تیم فوتبال و علاقه به سینما دارند. آدم‌های ساده‌ای که خودشان به‌خودی‌خود در پی خودویرانگری نیستند؛ تنها در حال زیستن‌اند و یک نیروی ماورایی است که آن‌ها را به سمت نیستی سوق می‌دهد. شاید فاصله‌گذاری زیاد و ناگهانی‌ای که در نمایش گنجانده‌شده محلی برای قطع ارتباط احساسی با مخاطب و تلاش برای برقراری ارتباطی عمیق و متفکرانه است. بوداپست ،محلی که دنیای نمایشنامه در آن سپری می‌شود، در دنیای واقع یکی از تاثیرپذیرفته‌ترین مکان‌ّها از فاجعه‌ی چرنوبیل [3] است. پُل و ایو و تمام کسانی که در نمایش دیده‌ می‌شوند، انسان‌های ساده‌ای هستند که بر اثر یک فاجعه‌ای این‌چنینی زندگی‌شان به سمت تباهی می‌رود تا ذره‌ذره تمام شوند.


[1]- دانوب‌؛ماریا ایرنه فورنس؛ ترجمه‌ی حمید امجد؛‌ انتشارات نیلا ؛ تهران 1392

[2]- دو شهر معروفی که در خلال جنگ جهانی دوم در ژاپن توسط آمریکا بمباران شدند.

[3]- فاجعه‌ی چرنوبیل یک حادثه‌ی هسته‌ای بود که در تاریخ ۲۶ آوریل ۱۹۸۶ (۶ اردیبهشت ۱۳۶۵) در رآکتور هسته‌ای شماره‌ی ۴ در نیروگاه چرنوبیل که در نزدیکی در شمال اوکراین واقع‌شده بود، رخ داد.