کتاب بعد از پایان رمانی است با حجم متوسط و داستانی ساده و قابلپیشبینی؛ اما در خلال ماجراهای روزمرهاش، حرفهای مهم و قابلتأملی برای گفتن دارد. حرفهایی که سالهاست مکتوم ماندهاند و گویی ما در یک توافق جمعی خاموشی دراینباره را پذیرفتهایم؛ زنان که هستند، چه میگویید و چه میخواهند؟
دو زن شخصیتهای اصلی و پیشبرندهی قصهاند؛ منظر و رویا. منظر که سالها در سوئد زندگی کرده است، اکنون با انگیزههایی شخصی که بیشتر ناظر بر زندگی شوهرش، اسد، است به ایران آمده و قصد سفر به زادگاه او را دارد. رویا که خواهرزادهاش دوست نزدیک منظر است و ازقضا اهل تبریز هم هستند، ملازمِ این سفیر میشود. دیدار این دو با یکدیگر سطح بیرونی روایت را شکل میدهد.
رویا زنی است بیزار از کلیشههای عرفی و اجتماعی. او همواره سعی دارد آنطور که خود میخواهد زندگی کند، نه آنگونه که خانواده، فرهنگ و یا اجتماع از او انتظار دارند. او میخواهد از قیودی که ملاحظات بر دست و پایش بستهاند رهایی یابد، صادقانه و آزاد زندگی کند و حق او برای انتخاب سرنوشتش به رسمیت شناخته شود. «فهمیده بودم کنار آمدن با خواهری که تصمیم گرفته دنیای تو را به رسمیت نشناسد و کلنجار رفتن با معاشرتهای دستوپاگیر کار من نیست. همانجا وسط آشپرخانه، بیسروصدا با خودم عهد بسته بودم در زندگیام فقط کارهایی را بکنم که دوست دارم و بهشان اعتقاد قلبی دارم. از فرار محرمانهی روحیام قوت قلب گرفته بودم و نمیخواستم جزئیات نقشهام لو برود. فاطمه را میبوسیدم و میگفتم ماه دیگر حتما سر میزنم؛ اما میدانستم که به این زودیها به تبریز بازنمیگردم.»[1] این گریزِ از کنترلگری تا جایی او را آزرده است که اعترافاتی از این دست وادارش میکند: «دلم میخواست فاطمه زودتر شوهر کند و شرش را کم کند. پنج سال از من بزرگتر بود. میخواستم اتاق مخصوص برای خودم داشته باشم و هر غلطی خواستم بکنم. دیر بخوابم و دیر بیدار شوم. لباسهایم را پرت کنم یک تکهاش بیفتد وسط اتاق، یک تکهاش گیر کند به دستگیرهی در. [...] میخواستم نه در پیادهروهای محله که در خیابانهای بارسلونا راه بروم. عاشق بشوم. گیتار بزنم. آرتیست بشوم. مشهور بشوم. تیر بخورد به قلبم بمیرم.»[2]
با این همه، دیدن منظر و آشنایی با او رویا را تحت تاثیر قرار میدهد؛ چراکه منظر زنی است به مراتب صریحتر، آزادتر و خودکفاتر از او. انتظار میرود با یک زن فرنگرفتهی خنک و مقرراتی مواجه شویم، اما منظر ابدا چنین نیست. با کسی تعارف ندارد، به هر مسئلهای اهمیت نمیدهد، درگیر باید و نبایدهای خودساخته نیست، متکی به خود است و بی هیچ احساس شرمی خربزهاش را تا انتها به دندان میکشد! «ریزگفتارهای میز بغلی را که برایش نقل کردم خوردن را قطع کرد. "ببین من تمرین کردهام فقط چیزهایی را بشنوم که مستقیما خطاب به من گفته میشود و مال من است."»[3]
عمدهی سرمایهی روایی داستان صرف توصیف روحیات منظر و رویا و برخی شخصیتهای فرعی میشود و پرداخت نویسنده به ماجراهای پسِ پردهی رویدادهای در حال وقوع بسیار اندک است. خواننده تقریبا تا نیمهی کتاب اصلا نمیداند منظر با چه هدفی به ایران آمده است و با چه انگیزهای به تبریز میرود. تقریبا در ربع پایانی کتاب است که درمییابیم منظر برای دیدن اقوام و مشخصا برادر اسد آمده است. اسد در سالهای جوانی گرفتار ماجراهایی شده و به جبر فرار را بر قرار ترجیح داده است. در این سالها هرگز نخواسته یا نتوانسته است بازگردد؛ حتی به هنگام مرگ مادری که نبود اسد کمرش را میشکند. از طرف دیگر از زبان منظر میشنویم که اسد در تمامی این سالها لطفهای بیدریغی به او و دخترش کرده است و اکنون جبران این لطفها، بازگشت به گذشته، ماجراجوییهای شخصی و شاید محرکهای پنهان دیگری منظر را به ایران کشانده است.
چند کلامی دربارهی کتاب
نام کتاب و ارتباط آن با محتوای اثر بنابر گفتهی نویسنده از این قرار است که در داستان بعد از جستوجوهاست که اموری کشف میشوند و از این جهت میتوان خاتمهی ماجرا را «بعد از پایان» دانست. بعد از پایان یک رمان شخصیتمحور و گفتوگومحور است. اساس و ستونهای قصه را پرداختهای شخصیتی و طراحی گفتوگوها میسازد. این ویژگی نشان از آن دارد که نویسنده تسلط خوبی بر شخصیتهایی که آفریده است، دارد و در انتقال این شناخت از قلم قدرتمندی برخوردار است. وفی قصهاش را در دل سفر، معاشرت، همراهی و جستوجو روایت میکند. مهاجرت، هویت، روابط انسانی، دغدغههای اجتماعی و فرهنگی مربوط به حوزهی زنان، هجران و... از مضامین اصلی این کتاباند.
راوی داستان رویا است و داستان خط روایی منقطعی دارد، چنانکه از طریق سلسله گفتوگوهای عینی و ذهنی دائما در رفتوآمد زمانی است و از طریق این سیرورت دادههای خود را به خواننده انتقال میدهد.
نویسنده در چند جای معدود از زبان ترکی _که همانا زبان مادری خود اوست_ کمک گرفته است و ترجمهی فارسی جملات را در پاورقی آورده است.
از دیگر آثار فریبا وفی میتوان به کتابهایی چون ترلان، پرندهی من، رویای تبت، رازی در کوچهها، حتی وقتی میخندیم، ماه کامل میشود و... اشاره کرد. این نویسنده تاکنون موفق به دریافت جوایز متعددی شده است که از آن میان میتوان به جایزهی بهترین رمان سال 1381 بنیاد هوشنگ گلشیری، جایزهی بهترین رمان سال 1381 جایزهی ادبی یلدا، جایزهی ادبی لیتپرم آلمان در سال 2017، جایزهی بنیاد هوشنگ گلشیری در سال 1385، لوح تقدیر هفتمین دورهی جایزهی مهرگان ادب و... اشاره کرد. همچنین برخی از آثار او به زبانهایی چون انگلیسی، ایتالیایی، ترکی، آلمانی و فرانسوی و... ترجمه شدهاند.
[1]- وفی، فریبا، بعد از پایان، تهران، مرکز، 1396، 4
[2]- همان: 19 و 20
[3]- همان: 12
مطالب پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی