ورود به آوانگارد

داستان ناگوار بمب اتم و یا ادای دینی کوچک به قهرمان نوجوانیم، «هایزنبرگ»

مروری بر نمایشنامه‌ی کپنهاگ نوشته‌ی مایکل فرین

الناز کاظمی
جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳

«هایزنبرگ» و «بور» هر دو به نسل طلایی فیزیک تعلق دارند؛ اوایل قرن بیستم میلادی که سرعت کشف مقوله‌ای شگفت‌انگیز در برخی روزها، از تپش قلب نوزادان هم بیش‌تر بود. «ورنر هایزنبرگ»، دانشمند پر سودایی بود که علم فیزیک و جهان کوانتوم را رونقی بسیار بخشید و «نیلز بور» یا پدر فیزیک نوین، همان مردی است که کمک شایانی به درک ما از اتم کرد و توانست تجسم این دنیا را برای ما ساده‌تر کند.

اتفاق هولناکی همچون جنگ‌های جهانی، نه‌تنها زندگی میلیون‌ها انسان را به خطر انداخت؛ بلکه تاریخ پیشرفت علم را به‌کلی عوض کرد. دانشمندانی که روزی سر کلاس درس یکدیگر می‌نشستند در سال‌های جنگ، هر کدام متعلق به پرچم و جبهه‌ی مشخصی بودند. رخ‌دادن بحث‌های علمی که روزگاری جرقه اولیه پیشرفت جهان را روشن می‌کرد در زمان جنگ می‌توانست افشای برنامه‌های سرّی یک کشور و جاسوسی تلقی شود. کپنهاگ درست در قلب چنین روزگاری رخ می‌دهد.

هیچ قطعیتی وجود ندارد!

«حالا دیگه همه‌مون مرده‌ایم و خلاص شده‌ایم، بله، دنیا هم تنها دو چیز در مورد من به‌خاطر می‌آره؛ یکی اصلِ عدمِ قطعیت و اون ‌یکی، دیدارِ اسرارآمیزم با نیلز بور در سال 1941 در کپنهاگ. هر کسی عدمِ قطعیت رو ‌می‌فهمه، یا فکر می‌کنه می‌فهمه. اما هیچ‌کس سفر من به کپنهاگ رو نمی‌فهمه. بارها و بارها توضیحش داده‌ام. برای خود بور، برای مارگرت. به بازجوها و مأموران اطلاعات، به روزنامه‌نگارها و تاریخ‌نویس‌ها. هر چی هم

بیش‌‌تر توضیح داده‌ام تردید و عدم قطعیت عمیق‌تر شده. خب، خوشحالم که می‌تونم یک‌بار دیگه توضیحش بدم؛ حالا که همه‌مون مرده‌ایم و رفته‌ایم؛ حالا که دیگه نه کسی اذیت می‌شه، نه به کسی خیانت می‌شه.»[1]

نمایشنامه‌ی کپنهاگ سه کاراکتر آشنا دارد؛ «هایزنبرگ»، «بور» و همسرش «مارگرت». داستان به معمایِ ملاقات «هایزنبرگ» و «بور» در سال 1941 باز می‌گردد. ملاقاتی اسرارآمیز در کپنهاگ که بر سر دلیلش، بحث‌هایی وجود دارد و مانند مسئله‌های باز، هنوز پاسخی برای آن پیدا نشده است.

در دهه‌ی 1920 میلادی، این دو دانشمند برای اولین‌بار با یکدیگر ملاقات می‌کنند. از همان ابتدا نیرویی نامرئی آن‌ها را به‌سوی یکدیگر می‌کشد. هوش و استعداد «هایزنبرگ» در عین جوانی، راه را برای او هموارتر می‌کند تا آنجا که به‌عنوان همکار، در آزمایشگاه «بور» مشغول به کار می‌شود. «هایزنبرگ» برای «بور» و همسرش مانند عضوی از خانواده می‌ماند؛ پسری از چند فرزندشان که از قضا شباهت بیش‌تری به پدر دارد. گویی آن‌ها مالکان شراکتی خانوادگی باشند که «بور» رئیس‌کل آن است و «هایزنبرگ» مدیرعاملش.

شما در طول اثر با سیری خاطره‌انگیز شبیه به ورق‌زدن آلبوم عکس‌های خانوادگی سروکار دارید. آن‌ها از اولِ اول شروع می‌کنند تا به آخرِ آخر برسند. از ابتدایی‌ترین ملاقات‌ها و برخوردها می‌گویند، تا تمامی دستاوردهایی که به نام خود، به جهان شناسانده‌اند. از پرالتهاب‌ترین دوران تاریخ[2]، ظهور هیتلر و متحدانش صحبت می‌کنند. «هایزنبرگِ» سفیدپوست و یهودی، حاضر نیست مردی بی‌وطن باشد. تصمیم دارد آن‌قدر بماند تا پس از سقوط «هیتلر» و هیاهوی جنگ، آلمان را از نو بازسازی کند. زمانی را بازگو می‌کنند که دیگر دیدار‌هایشان امن نبوده است و اجازه نداشتند؛ مانند گذشته، با یکدیگر به پیاده‌روی بروند و در هر قدم جهان را به شکوفایی قله‌ی علم نزدیک‌تر کنند.

این همان نقطه‌ای از زندگی است که نفرین و بلا به سراغ انسان می‌آید و او در سراشیبی تندی به چاه بیچارگی سقوط می‌کند. «هیتلر» پروژه‌ی ساخت بمب اتم را، در زمانی که بیش‌تر دانشمندانش به آمریکا گریخته‌اند، به  تنها فرد باقی‌مانده که ممکن است از پس آن بر بیاید، «هایزنبرگ» محول کند. از طرفی دانشمندان پناه گرفته در آمریکا، حالا قدرت و آرامش کافی دارند که دور از رگبارِ موشک‌ها، برای پایان‌دادن به جنگ، پیشبردِ علم، طمعِ جاودانگی و یا هر دلیلی که در ذهن دارند، بمب اتم را بسازند و سرنوشت جهان را رقم بزنند.

نمایشنامه حول دیدگاه‌های مختلف شخصیت‌ها و سوءتفاهم‌هایشان می‌چرخد. هر کدام حرفشان را با بدبینی به‌مثابه چاقو، به روح دیگری وارد می‌کنند. زن و شوهر[3]، «هایزنبرگ» را به پست‌ترینِ گناهان، یا همان خیانت محکوم می‌کنند. «هایزنبرگ»ـی که در وطن ماند و ساختن بمب اتم را به تعویق انداخت؛ تمام تلاشش را کرد که اوضاع از آن‌چه که بود، شوم‌تر نشود. در نهایت دشمن بمب را بر سر ساکنان دو شهر ژاپنی[4] فرو ریخت و بزرگ‌ترین جنایتِ علمیِ تاریخ را رقم زد. با این‌حال این «هایزنبرگ» بود که از جانب تمام جهان، حتی «پدرش»، طرد شد.

و ارواح همیشه زنده

«و وقتی دیگه چشم‌های همه‌مون بسته شده، وقتی حتی اشباح هم رفته‌ان، از دنیای عزیز ما چی باقی می‌مونه؟ دنیای ویران و بدنام شده‌ی ما؟»[5]

یکی از ویژگی‌های بسیار مهم کپنهاگ میزان وفاداری‌اش به واقعیت است. عموماً در نمایشنامه‌هایی که از اشخاص حقیقی استفاده می‌شود در جایی از مطلب، نویسنده واقعیت را با عنصر خیال درمی‌آمیزد و داستان را مطابق میل خود پیش می‌برد. مایکل فرین اما تلاش کرده است تا اختلاف میان قصه و واقعیت را به کمترین حد خود برساند. فرین با مطالعه‌ی زندگی‌نامه، نوشته‌ها و نامه‌های ردوبدل شده میان این دو فیزیک‌دان، کپنهاگ را خلق کرده است. فرین ادعا می‌کند که تنها روایتگر حوادث بوده است و این دیالوگ‌ها خارج از شخصیت این دو فیزیک‌دان و همسر بور نیستند. دو موضوع فیزیک و سیاست که پی‌رنگ اصلی داستان هستند به زبانی ساده در خط‌به‌خط نمایشنامه حضور دارند. مایکل فرین برای کنترل ذهن مخاطب و توضیح فضا به زبان ساده از الگوها و نمادهای مختلفی استفاده می‌کند. پلات به‌صورت خطی جلو نمی‌رود و همچون تئوری‌های فیزیک، زمان و مکان وجود خارجی ندارند. نمایشنامه همچنین به‌خوبی توانسته است از مفاهیم مکانیک کوانتوم بهره ببرد؛ وابسته به این که از دید کدام شخصیت داستان را می‌خوانید، تمامی حوادث و جانب‌داری‌های مخاطب به هم می‌ریزد و در نهایت هیچ قطعیتی وجود ندارد.

شاهکارها تاریخ انقضا ندارند

مایکل فرین نمایشنامه‌ی کپنهاگ را اولین‌بار در سال 1998 روی صحنه برد. محل برگزاری نمایش، تئاتر ملی انگلستان در لندن بود. این نمایش برای 300 شب به اجرا درآمد و با استقبال کم‌نظیر مخاطبان روبرو شد. کپنهاگ بار دیگر در سال 2000 روی صحنه رفت و با 26 اجرا بیشتر از بار پیش، موفقیت خود را جشن گرفت. ثمره این اجراها، برنده‌شدن جوایز متعدد از جمله جایزه معتبر تونی برای بهترین کارگردانی و بهترین بازیگر زن شد. در سال 2002 نیز یک فیلم تلویزیونی از این نمایشنامه ساخته و در شبکه BBC به نمایش درآمد.

مایکل فرین به‌غیراز کپنهاگ، آثار ممتاز دیگری در کارنامه‌ی خود دارد که از جمله‌ی آن‌ها می‌توان به نمایشنامه‌ی عطسه، نمایشنامه‌ی دموکراسی و رمان جاسوس‌ها اشاره کرد.

درباره مترجم

کپنهاگ توسط حمید احیاء به فارسی ترجمه شده است. حمید احیاء مترجم و کارگردان تئاتر است که در سال 1332 به دنیا آمد. اولین کار ترجمه‌ی او شب بخیر مادر از مارشا نورمن بود که در سال 1375 توسط انتشارات تجربه منتشر شد. احیاء ترجمه آثاری همچون ملکه زیبایی لی‌نین، خرس و خواستگاری از چخوف، مالی سویینی و ده ها کار دیگر را در کارنامه خود دارد.

او به‌غیراز مترجم، بازیگر و کارگردان تئاترهای متعدد بوده است و از سال 1986 با گروه تئاتر داروگ در شهر برکلی همکاری داشته است.

کپنهاگ

نویسنده: مایکل فرین ناشر: نیلا قطع: شمیز،رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: ناموجود

منابع: فرین، مایکل. 1386، کپنهاگ، ترجمه حمید احیاء، تهران: انتشارات نیلا


[1]- فرین، 1386: 9

[2]- جنگ جهانی دوم.

[3]- نیلز بور و همسرش مارگرت.

[4]- هیروشیما و ناکازاکی.

[5]- فرین، 1386: 116

مطالب پیشنهادی

کتاب های پیشنهادی