کتاب مثل خون در رگهای من نامههای عاشقانهای است که در جمله به جملهاش عاشقی رو میبینید که به وضوح و شدت عشقش رو فریاد میزند و قربان صدقهی خدای کوچکش میرود. ممکن است در این روزها چنین عشقی و این حجم از خواستن ، شوق دیدار و تلاش برای با هم بودن برایتان مبهم و ناآشنا باشد اما خواندن نامهها بسیار لذتبخش و از لحاظ ادبی ارزشمند هستند.
مثل خون در رگهای من شامل بیست نامه هر چند کوچک، اما سرشار از امیدهای واهی و واقعی احمد شاملو به همسرش "آیشیک احمد" است که هر کدام تاریخ و اسم خود را دارند. زبان شاملو در نامههایش ساده و بیآلایش است و از عشق بیپایانش به آیدا، بیتابی برای با او بودن و دشواریهایی نوشته است که مانع به هم رسیدنشان شده است. با خواندن این کتاب میتوانید به زوایای پنهان ذهن شاملو و گوشهای از احساساتش پی ببرید. مثل خون در رگهای من حرفهای تازهای در مورد عشق، رابطه و زندگی دارد و به خواننده میآموزد که تا چه اندازه به صلح و آرامش نزدیک است.
مثل خون در رگ های من
نویسنده: احمد شاملو ناشر: چشمه قطع: زركوب,رقعی نوع جلد: گالینگور قیمت: 280,000 تومانمردی که با این همه شور و حرارت به تو عشق میورزد، محتاج حرفهای توست... اگر تو بخواهی همچنان به این سکوت ادامه دهی، نمیگویم تو را خواهم گذاشت و به دنبال کار خود خواهم رفت، نه، زیرا که جز کنار نو جایی ندارم؛ بلکه، میخواهم بگویم که اگر این سکوت ادامه یابد به زودی تنها جسد سرد و مُردهیی را در آغوش خواهی گرفت که از زندگی تنها نشانهاش همان است که نفسی میکشد. میخواهم بگویم که سکوت تو، پایان غمانگیز زندگی من است.
حرف بزن آیدا، حرف بزن!
من محتاج شنیدن حرفهای تو هستم... با من از عشقت، از قلبت، از آرزوهایت حرف بزن... اگر مرا دوست میداری، من نیازمند آنم که با زبان تو آن را بشنوم: هر روز، هر ساعت، هر دقیقه، و هر لحظه میخواهم که زبان تو، دهان تو و صدای تو آن را با من مکرر کند... افسوس که سکوت تو، مرا نیز اندکاندک از گفتن باز میدارد.
درخت با بهار و ماهی با آب زنده است، و من با حرفهای تو.
من با توفان زندهام، توفانی از نوازشها و جملهها. - من عشق و امید و زندگیام را در توفانهای پُر صدا و پُر فریاد بازمییابم.
آیدای عزیز من
هرچه بیشتر میبینمت، احتیاجم به دیدنت بیشتر میشود. دیروز چند لحظهی کوتاه بیشتر ندیدمت. تمام سرشب، تنها و بیهدف در خیابانهای تاریک و خلوت این اطراف راه رفتم و به تو فکر کردم. شاید اگر بیرون نمیرفتم، میتوانستم دفعات بیشتری ببینمت، ولی چون بهات گفتم که بروی بخوابی و قبول نکردی، ناچار رنج ندیدن تو را به خودم هموار کردم و از خانه بیرون رفتم که بروی استراحت کنی. فکر نمیکنی اگر مریض بشوی و بیفتی، با این وضعی که داریم چه خواهد شد؟
مثل بچهها دوستت میدارم
درست همانطور که بچهها مادرشان را دوست دارند. زیبایی تو – اگرچه مرا به آتش میکشد، میسوزاند و خاکستر میکند – دیگر علت و انگیزهی دوستی و عشق من نیست. به هر صورتی که درآیی تو را دوست میدارم. فقط به شرط آن که «آیدای من» باشی. فقط به شرط آن که «بدانی چرا تو را مثل بچهها دوست میدارم.» دیگر هیچ چیز من چیزی جز تو نیست. دیگر فقط برای خاطر تو زندهام، یعنی – بهتر بگویم – فقط به این دلخوشی بزرگ زنده هستم که دستهای تو دستهای مرا نوازش میکنند، لبهای تو مرا میبوسند، و میدانم که در قلبت، در اتاق کوچولوی دخترانهات، مرا در بهترین جاها، در بالاترین جاها مینشانی... کاش میتوانستم به آن جا بیایم.
آییشک خوب نازنینم!
مدتهاست که برایت چیزی ننوشتهام. زندگی مجال نمیدهد: غم نان!
با وجود این، خودت بهتر میدانی: نفسی که میکشم تو هستی؛ خونی که در رگهایم میدود و حرارتی که نمیگذارد یخ کنم. امروز بیشتر از دیروز دوستت میدارم و فردا بیشتر از امروز. و این، ضعف من نیست: قدرت تو است.
شرحی در باب «آیدا در آینه» در مجلهیی چاپ شده بود. نوشتهاند: عشق انسانی من، دیگر آن جنبهی گستردگی را ندارد، زیرا شاعر، فقط به معشوق نگاه میکند و آیدا برای او بهصورت «هدف نهایی شعر» درآمده است...
اگر واقعاً چنین است، زهی سعادت!
بگذار بگویم که: انسانی سرگردان، سرانجام سامانی یافته است!
23 شهریور 43
احمد شاملو
مروری بر زندگی و آثار احمد شاملو را در آوانگارد بخوانید.
مطالب پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی