ورود به آوانگارد

گل‌هایی به یادِ آدمی‌زاد

مروری بر کتاب گل‌هایی به یاد الجرنون نوشته‌ی دنیل کیز

نویسنده مهمان
جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳

رمان‌ها و داستان‌هایی که در زمره‌ی آثار ژانر علمی‌تخیلی [۱] قرار می‌گیرند، معمولا‌ بر محور عناصر علمی‌تخیلیِ داستان می‌چرخند. کمتر داستانی از این ژانر وجود دارد که محوریت آن «انسان» و «روح انسانی»باشد. یکی از این معدود آثار را دنیل کیز، نویسنده‌ی آمریکایی، به دو صورت داستان کوتاه و رمان نوشت و بعدها این داستان به خاطر همین تأکید خود بر روح انسانی، از مشهورترین آثار ادبیات این ژانر شناخته شد.

رمان قصه‌ی چارلی را تعریف می‌کند. چارلی گوردون، مرد سی‌ودوساله‌ای است که با بهره‌ی هوشی ۶۸، به دید عامیانه عقب‌مانده‌ی ذهنی محسوب می‌شود. گروهی از دانشمندان تصمیم می‌گیرند تا به صورت آزمایشی به روی چارلی جرّاحی خاصی انجام دهند که باعث افزایش هوش او شود. این جرّاحی قبل‌تر روی موشی آزمایشگاهی به نام «الجرنون» انجام شده و به سبب کسب نتایجِ به نظر موفقیت‌آمیز، دانشمندان گمان می‌برند که زمان امتحان‌کردن این جرّاحی به روی انسان فرا رسیده است.

داستان به صورت گزارش‌های روزانه‌ی چارلی از وضعیت خودش شروع می‌شود. چارلی که به تازگی و به سختی نوشتن را آموخته، زبان خام و ناپخته و حتی کودکانه‌ای دارد. شروع رمان پر از غلط‌های املایی‌ست و سرشار از شور و اشتیاق چارلی برای انجام عمل جراحی‌یی که قرار است او را مثل بقیه‌ی آدم‌ها «باهوش» کند. عمل جراحی انجام می‌شود و هوش چارلی به مرور افزایش می‌یابد. روند گزارش‌نویسی‌های چارلی به مرور از آدمی کم‌هوش به ‌‌آدمی که بهره‌ی هوشی او از نرمالِ جامعه بیشتر است می‌رسد و حالا چارلی از بقیه‌ی افراد و حتی دانشمندانی که جراحی را روی او انجام داده‌اند باهوش‌تر است.

نویسنده داستان را به شکل شگفت‌انگیزی پیش می‌برد. روند تبدیل چارلی کم‌هوش به باهوش به نرمی توی نوشته‌ها دیده می‌شود و ما با چارلی همراه می‌شویم. هنر نویسنده آن‌جایی درخشش خود را نمایان می‌کند که در تک‌تک سطرهای یک رمان علمی‌تخیلی، با کاراکتری «هم‌دلی» [۲] می‌کنیم که در هیچ‌کجای داستان شبیه ما نیست؛ چه زمانی که کم‌هوش است و چه زمانی که تبدیل به یک نابغه می‌شود و خود بررسی روند پیشرفت آزمایشش را به دست می‌گیرد. چارلی تازه بعد از افزایش هوش متوجه می‌شود که برخوردهای آدم‌ها با او قبل از عمل تا چه حد غیرانسانی بوده. او هم‌چنین با توجه به تغییرات رفتاری الجرنون نکته‌ی هراسناکی را در می‌یابد؛ این که نتایج آزمایش آن‌گونه که همه گمان می‌برده‌اند موفقیت‌آمیز نبوده است.

حالا چارلی باید با زوال دوباره‌ی عقل خود روبرو شود و این‌بار تماما تنها. هوش و نبوغ اکتسابیِ چارلی باعث می‌شود او از همه کناره بگیرد و همه از او دور شوند. دیگر به کسی اعتماد ندارد و دانشمندها را شیادانی می‌داند که حتی خود به‌طور کامل واقف نیستند که دارند چه می‌کنند. نویسنده در این رمان احساسات خواننده را به چالش می‌کشد و دوگانه‌هایی اخلاقی روبروی او قرار می‌دهد. خواننده در انتهای داستان درحالی‌که غرقه‌ی غم و لذت توأمان است، با سوال‌های عمیقی روبرو می‌شود؛ که چارلی در کدام حالت تنهاتر بود، در کدام حالت خوش‌حال‌تر بود و در کدام حالت، بیشتر در میان عامّه‌ی مردم پذیرفته می‌شد؟ و مهم‌ترین سؤال؛ آیا افزایش هوش از چارلی انسان بهتری ساخت یا خیر.

گل‌هایی به یاد الجرنون رمان ساده‌ای‌ست. رمانی ساده با زبانی نرم و ساده، که انسان را به همراه خود می‌کشد. رمانی که هم دردناک است و هم دوست‌داشتنی، و در انتها انسان را با خودش تنها می‌گذارد؛ آن خودی که گویی از ازل تا ابد تنهاست و وظیفه‌ی مهلک انسان بودن را بر دوش دارد.


[۱] Science Fiction

[۲] Empathy