”مردی را پشت اسب دید. مرد یکّه خورد. اسب ایستاد.
«خانم!» درحالیکه روی زمین خم شده بود بانگ برآورد «خانم شما زخمی شدهاید؟»
«من مُردهام، آقا.» پاسخ او بود.“[۱]
کتاب ارلاندو را در ۱۹۲۸ میلادی نوشت؛ جایی میانهی به سوی فانوس دریایی و موجها. نویسندهی شهیر انگلیسی در سالهای بینِ دو جنگ جهانی از چهرههای سرشناس و جریانساز ادبیات بود، از مهمترین مدرنیستهای قرن بیستم به شمار میرفت و جزو پیشتازان موجِ جدیدی از روایت بود که از آن با نام «جریان سَیَلان ذهن» [۲] نام میبرند.
در میان نوشتههای وولف، ارلاندو شاید از بقیه کمتر تیره و تجربی باشد؛ اینجا نه از مونولوگهای طویل و سیّال خبری هست، نه از حُزنِ معمول نوشتههای ناشی از گذشتهی تلخ نویسنده. وولف کلماتِ ارلاندو را با ظرافتِ بدیعی کنار هم چیده که نتیجهی آن اثری ادبیست با لحنی بکر، شوخ و طنّازانه که گاه به هزل و هجو منتهی میشود، و گاه نگاهی منتقدانه پیدا میکند. ارلاندودر گذشتن از مرزها و خط قرمزها به همین حدود اکتفا نمیکند؛ بلکه تا جایی که میتواند چهرههای حقیقی و مطرح ادبیات انگلستان را مضحکه قرار میدهد، اشراف، عوام و سیاست را دست میاندازد و به روشنفکرانِ زمانه دهنکجی میکند. وقایع کتاب شاید تماما وامگرفته از حقیقت نباشند، امّا برای هر واقعهی حقیقی در داستان استعارهای جایگزین شده.
ارلاندوداستان زندگی کاراکتری به همین نام است. کاراکتری که به گفتهی خود وولف منبع الهام آن شخصی حقیقی به نام «ویتا سَکویل-وست» بوده؛ دوست خانوادگی و معشوقهی ویرجینیا. نویسنده در دفتر خاطراتش دربارهی این کتاب نوشته بود «بیوگرافییی که از ۱۵۰۰ میلادی آغاز میشود، و تا زمان حال ادامه مییابد.» زندگینامهای که وقتی آن را تا انتها میخوانیم متوجه میشویم چندان شباهتی به سایر زندگینامهها ندارد. هر چند خود ویتا به بعضی قسمتهای کتاب معترض بود و ادعا میکرد وولف زیاده از حد بر تخیل خود برای پروراندن کاراکتر ارلاندو متّکی بوده تا حقیقتهای رفتاری او، امّا وولف بارها در نامهها و نوشتههای مختلف به این مسئله که ارلاندو از روی شخصیت و علایق ویتا گرتهبرداری شده، اشاره کرده است.
اما اهمیت و پررنگ بودن این کتاب در کارنامهی ویرجینیا وولف نه برای لحن سیال آن است و نه سایر عناصری که چونان امضای شخصیِ نویسنده در باقی آثارش نیز وجود دارند؛ قهرمان کتاب، «داستان» شگفتانگیزی را از سر میگذراند. او زندگی خود را از سال ۱۵۰۰ میلادی آغاز میکند، زمانی که پسر نوجوان جسوریست که سودای شاعری و نویسندگی به سر دارد و ملکهی آن زمانْ او را سوگلی خود میداند. ارلاندو عاشق میشود، ماجراجویی میکند، بیوقفه مینویسد و در کمال شگفتی در نیمههای داستان، تغییر جنسیت مییابد. به واسطهی این تغییر جنسیت، همهچیز عوض میشود. رگههای فمنیستی وولف از این قسمتِ داستان به بعد شدیدتر بروز پیدا میکند؛ آنجا که ارلاندو درمییابد در کالبد جنس مؤنث هیچچیز برایش بهمانند زمانی که مذکّر بوده، نیست.
پیشتاز بودن رمان تنها به تغییر جنسیت قهرمان محدود نمیشود. زمان هم در این کتاب سیال است. هنگامی که همهچیز در اطراف ارلاندو در حال تغییر و پیشرویست، ارلاندو از قرنی به قرن دیگر، از دورهای به دورهی دیگر روانه میشود. قهرمان قصه شاهد تغییر همهچیز است و روایت از نیمههای داستان از حالت خطی تبدیل به هزارتویی میشود که ما را به همراه ارلاندو به درون خود میکشد. در گیجیِ مبهمی که مخاطب را در خود حل میکند، او و همهچیز در حال تغییرند و به ثبات هیچچیز اعتمادی نیست. در این میانه تنها چیزی که ثابت و قابل اطمینان است، علاقه و میل قهرمان قصّه است به نوشتن. اشتیاق سوزان او برای نوشتن از قرنی به قرن دیگر تشدید میشود و او در این هزارتو برای نجات به ادبیات چنگ میاندازد. خواندن رمان ارلاندو شاید به واسطهی این سیالیت آسان نباشد، اما خواننده میتواند دستهای ارلاندو را بگیرد و اجازه دهد که این قهرمان -به مدد نیرویی فرازمینی چون ادبیات- لذت کشف این هزارتو را به او نشان دهد و او را از این معمای حیرتانگیز وارهاند.
[۱] وولف (۱۳۸۸)، ارلاندو، چاپ دوم، تهران: نشر قطره.
[۲] Stream Of Consciousness؛ که گاه از آن با عنوان «سیّال ذهن» نیز نام برده میشود.