ورود به آوانگارد

«ای خواننده‌ی ریاکار، همسان من، برادر من!»

مروری بر کتاب فانفارلو اثر شارل بودلر

سید احسان صدرائی
جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳

«هیچ‌کس نمی‌توانست با او بسر برد؛ اگر هم بر حسب تصادف گاهی زنی را با فریب و زور به خلوتگاهش می‌کشاند، زن پا سُست می‌کرد: بنابراین در قلمرو پادشاهی او، معشوق همچون آدم تک‌افتاده در بحر شاهی، وقتی دیدگانش را به آسمان آبی می‌دوخت پژمرده و اندوهگین می‌شد.»[1]

ساموئل کرامر با آن پیشانی صاف و بلند -که از خصوصیات نجیب‌زادگان است- و چشم‌های درخشان مانند دانۀ قهوه، لب‌های گستاخ و شهوت‌ران، چانه‌ای مربع‌شکل و مستبد و موهایی با آرایشی فضل‌فروشانه – شبیه موهای رافائلِ نقاش- قهرمان داستان فانفارلو است. شارل بودلر در بازی‌ای سرگرم‌کننده و بی‌رحمانه، و با نمایش تمایلات شهوانیِ آلوده به طعن همچون امیالی متعالی، و نشان دادن نقص‌های آدمی شخصیت قهرمان خود را تعریف می‌کند؛ کسی که روح دوپاره‌اش را در ملال و ایده‌آل وصف می‌کند.

فانفارلو داستان مردی است که، از تصورِ پاداشِ عشقِ زنی بازگشته از خاطرات کودکی‌اش، می‌پذیرد تا فانفارلو را از معشوقش جدا کند و او را به عشق خود مجاب سازد و سپس رهایش کند؛ مردی که در نیمه‌ی راه –خود- قربانیِ فانفارلو و عشق او می‌شود و سقوط خویش را به چشم می‌بیند. آن‌چه فانفارلو را از آثار رمانتیک یا واقع‌گرایانه متمایز می‌کند، لحن کنایی آن است. قهرمان داستان، ساموئل کرامر، چنان‌که خود بودلر نیز می‌گوید نویسندۀ اصیلی است:«از میان همه‌ی این مردان متوسط‌‌‌الحالی که در این زندگی حقیر پاریسی با آن‌ها آشنا شده‌ام، ساموئل بیش‌تر از همه‌ی هنرمندان و ادیبانِ شکست‌خورده، موجودی ضعیف و متفنن بود که نبوغ شاعرانه‌اش بیش‌تر در وجودش تابان بود تا در آثارش.»[2] بودلر خود را پشت کاراکتر مخلوقش پنهان می‌کند؛ ساموئل با آن ظاهر اصیل و اشرافی به نمایندگی از خالق خویش سخن می‌گوید. البته که این سخن چنان سرشار از لحنی کنایی است که گاه تشخیص حدِ کنایۀ دخیل در آن کار دشواری می‌شود.

ساموئل بالذات بازیگر است؛ او مدام در آینه می‌نگرد تا خود را در حال گریستن ببیند؛ در رابطه‌اش با مادام دو کاسملی به چنان بی‌رحمی و ریاکاری در بازیگری‌اش می‌رسد که همزمان که او را تسلی می‌دهد، در حقیقت از گریستنش نیز خوشحال می‌شود. او آن اشک‌ها را حاصل زحمت و مایملک ادیبانه‌ی خود می‌بیند. او مادام دو کاسملی را با غرور می‌نگرد و این در حالی است که در برابر فانفارلو ناتوان از حرف زدن می‌شود. به او عشق می‌ورزد و احساس می‌کند که قلبش تند می‌زند. در این‌جا بودلر عواطف عمیق ساموئل را قضاوت می‌کند و نگاهی تمسخرآمیز به عشقِ رمانتیکِ روسی‌مآبانه می‌اندازد؛ آن‌جا که احساسات نقشی تعیین‌کننده بر عهده می‌گیرند.

بودلر طعنه را آن‌جایی به اوج می‌رساند که فانفارلو آماده می‌شود تا عشق خود را تقدیمِ ساموئل کند؛ فانفارلو برهنه مقابل ساموئل می‌ایستد اما ساموئل ناگهان دستخوشِ هوس‌بازیِ عجیبی می‌شود و مانند کودکی لوس و نُنُر شروع می‌کند به نِق زدن: «من کولومبین می‌خوام، همون کولومبینی که اون شب رو صحنه با اون لباس هوس‌انگیزت دیوونم کردی!»[3] بودلر بار دیگر خویش را از پشت نقاب ساموئل نمایان می‌کند؛ اوست که در مقاله‌ی نقاش زندگی مدرن چنین می‌نویسد: «کدام شاعر وقتی می‌نشیند که تصویری از لذتی که با دیدن زنی در او برانگیخته بیافریند، به خود اجازه می‌دهد که او را از لباس‌هایش جدا کند؟»[4]

ساموئل باور دارد که اگر بتواند فانفارلو را از معشوقش جدا کند، مادام دو کاسملی پاداش او را با عشق خواهد داد. در چنین مواجهه‌ای است که ساده‌لوحی و بلاهت ساموئل را به تمامی می‌توان دید. ساموئل تبدیل به قربانیِ فانفارلو می‌شود؛ نه تنها به این دلیل که عاشق او شده، بلکه به خاطر زندگی مشترکی که حاصل آن است. سقوطِ اخلاقیِ ساموئل است که او را وا می‌دارد تا دست به کاری عامه‌پسندتر، اما بدون ماندگاری بزند؛ حالا او آدم مفیدی است. همان چیزی که بودلر از آن متنفر بود. «بیچاره سرایندۀ بی‌نوای مجموعه‌ی اشعار عقاب استخوان‌خوار مانوئلا دو مونتِوِره که در جامعه‌اش سخت تنزل کرده. شنیده‌ام اخیراً روزنامه‌ای به طرفداری از حزب سوسیالیست منتشر کرده و می‌خواهد وارد عالم سیاست شود.»[5]

فانفارلو | نشر به نگار

نویسنده: شارل بودلر ناشر: به نگار قطع: شمیز،رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: ناموجود

[1]- فانفارلو، شارل بودلر، ترجمه‌ی پرویز شهدی، نشر فرهنگ جاوید

[2]- همان

[3]- همان

[4]- نقاش زندگی مدرن و دیگر مقالات، شارل بودلر، ترجمه‌ی روبرت صافاریان، نشر حرفه نویسنده

[5]- فانفارلو، شارل بودلر، ترجمه‌ی پرویز شهدی، نشر فرهنگ جاوید