«ترتیبِ رنگِ روزها و هندوانهها به این شکل است:
دوشنبه: هندوانههای قرمز.
سهشنبه: هندوانههای طلایی.
چهارشنبه: هندوانههای خاکستری.
پنجشنبه: هندوانههای سیاه و بیصدا.
جمعه: هندوانههای سفید.
شنبه: هندوانههای آبی.
یکشنبه: هندوانههای قهوهای.
امروز روزِ هندوانههای خاکستریست. فردا را از همهی روزها بیشتر دوست دارم: روزِ هندوانههای سیاه و بیصدا. وقتی که آنها را میبُری، هیچ صدایی ندارند و واقعا شیریناند.»[1]
در قند هندوانه یکی از مهمترین کتابهای ریچارد براتیگان است؛ شهری که در این کتاب به تصویر کشیده است، میتواند به تفسیری همان باغ عدن در یک جامعهی پساآخرالزمانی باشد. راوی داستان، در حال ثبت کردن تجربیاتش از زندگی در این باغ عدن است؛ شهری که خورشیدش هر روز با رنگ تازهای طلوع میکند و به همین خاطر هندوانههای تازهای میرویند.
ریچارد براتیگان رمان کوتاهِ در قندِ هندوانه را در سیزدهمِ مه 1964، در خانهای واقع در بالیناس کالیفرنیا آغاز کرد و در نوزدهم جولای 1964، در اتاق نشیمن شمارهی 123 در خیابانِ بیورِ سانفرانسیسکوی کالیفرنیا به اتمام رساند.[2] متنی که پس از به چاپ رسیدنش مورخ سال 1968، برخلاف گریزان بودن خود نویسنده از جنبش هیپیها، به مانیفستی مهم برای آنها تبدیل شد.
همهچیز در iDEATH از قندِ هندوانه ساخته شدهاست. شهری پساآخرالزمانی که پس از سقوط تکنولوژی و شکست خوردن انسان مدرن، در میدانهایش سبزیجات برافراشتهاند و پس از کشتن آخرین ببرها، پرورشگاه ماهیهای قزلآلا را بر روی محلِ دفنِ جسدهایشان ساختهاند؛ مکانی که میتواند تجسم همان مدینهی فاضلهای باشد که انسان پستمدرن به دنبال آن میگردد. همهچیز در این شهر آرام به نظر میرسد؛ جز inBOIL و دارودستهاش که بنا به دلایلی که هیچوقت درست از آنها سر در نمیآوریم، شهر را ترک گفتهاند، دور و بر کارگاه فراموششده پرسه میزنند و مدام مینوشند تا درد فراموش شدن را از خاطر ببرند. در این میان مارگرت که معشوقهی سابق راوی است، در میان خرابهها میگردد، اشیای فراموش شده را زیر و رو میکند و با خود به خانه میآورد تا برایشان مادری کند. اتفاقی که موجب رها شدنش از شهر و عزیزانش شدهاست.
شخصیتها و اتفاقهای کتاب به نحوی انتخاب شدهاند که به صورت قطعی، نمیتوان آنها را با نمادهای از پیش تعیینشده تطبیق داد؛ برای مثال راوی، از ببرهایی صحبت میکند که در گذشتههای دور، انسانهای بسیاری را از هم دریدهاند و حتی شاهد قتل پدر و مادرش به دست آنها بودهاست؛ ببرهایی که بعدها با او دوستانه خوش و بش میکنند و به راوی در درس حساب و جدول ضرب نیز کمک میکنند. آنها موجوداتی هستند که حرف میزنند، آواز میخوانند، شوخطبعند و انسانهای زیادی را به کام مرگ کشاندهاند؛ در نهایت خود نیز تسلیم این پایان همیشگی شدهاند و اهالی شهر آنها را با روغن قزلآلاهایی که پرورش میدهند، به آتش کشیدهاند و ببرها برای همیشه منقرض شدهاند.
راوی داستان نیز نویسنده است و در تمامی طول متن، در حال نوشتن کتابی است که حتی نمیدانیم موضوعش چیست؛ همینطور دلیل آن که در جایگاه اول دست به چنین تصمیمی زده و شروع به داستانگویی کردهاست، آن است که مدت زمان بسیاری از آخرین کتابی که در iDEATH نوشته شدهاست میگذرد و بالاخره وقتش رسیده که فردی، کتابی جدید بنویسد. داستانهای رمان به صورت موازی و هر کدام در چند صفحه، با عناوین منحصر به فردی، در کنار یکدیگر پیش میروند و در نهایت همهی زیباییها و زشتیها، غمها و شادیها، تاریکیها و روشناییها و خیرها و شرها به هم میپیوند و به یک رود میریزند. شخصیتها پس از مراسم مرگ عزیزی است که بالاخره به رقص در میآیند و جریان مییابند؛ وحدتی پرشکوه و متناقض، که گویی دو روی دیگر یک سکهاند.
کتاب همچنین ارجاعات فراوانی به دیگر کارهای براتیگان دارد. مشهودترین آنها، ردپای اولین کتاب نویسنده[3] است که در تمامی متن دیده میشود؛ چه آن زمانی که چندین بار از پرورشگاه ماهیها صحبت میکند و چه زمانی که قزلآلایِ بزرگِ پیر برای مدتی به او زل میزند و بعد به حرکتش در خلاف مسیر آب ادامه میدهد.
اتوبوس پیر یکی از رمان های ریچارد براتیگان نویسنده شهیر آمریکایی است که در سال 1971 نوشته شده است. رمان های دیگر این نویسنده با عناوین “اتوبوس پیر”، “در رویای بابل”، “هیولای هاوکلاین" ، “صید قزل آلا در آمریکا” و “یک زن بدبخت” به فارسی ترجمه شده است.
1- در قند هندوانه، ریچارد براتیگان، ترجمهی مهدی نوید، نشر چشمه.
2- همان.
3- صید قزلآلا در آمریکا.