به خاطر داشته باش... (Memento Mori)
در دنیایی که همه چیز آن به شکل غم انگیزی موقتیست، هر فرد چیزهای مختلفی را از دست میدهد، زندگی جریان مییابد و تنها چیزی که میتوان به رخ دادن قطعی آن مطمئن بود «از دست دادن» است، هر کدام از ما فقدان را به شکل متفاوتی در زندگی تجربه میکنیم، ممکن است هویت وجودیمان را گم کنیم، فردی در زندگیمان را از دست دهیم یا از دنبال کردن یک رویا دست برداریم. آنچه داریم میتواند در هر لحظه ما را ترک کند و این واقعیتیست که بشریت در طول تاریخ خود هرگز قادر به پذیرفتن آن نبوده است، برگهای تاریخ پر است از مردان و زنانی که به دنبال اکسیر جاودانگی یا چشمهی حیات بودهاند، ترس از دست دادن آنچه دوست داریم ما را به سوی مکتوب کردن داستانها و افسانههایی کشانده که مرگ شکست داده شده و به جایی پشت مرزهای دنیای دیگر کشانده است، گاه این داستانها در ستایش پیروزی زندگی بر سیاهی دنیای مردگان است همچون پرسفونهای[1] که مجال مییابد تا بار دیگر به روزی زمین بازگردد اما او هر سال پس از گذراندن مدت مشخصی بر زمین، به سوی همسر خویش باز میگردد چرا که او ملکهی مردگان است و جایش در کنار پادشاهیست که پیشتر او را با دانهای انار فریفته تا بازگشت او را به سوی خود تضمین کند. برخی دیگر از این داستانها درباره پذیرفتن جاودانه و بازگشت ناپذیر بودن مرگ هستند. در افسانهی گیلگمش که قدیمیترین اثر ادبی باقی مانده در بین النهرین است، گیلگمش[2] پادشاه اوروک[3] یار جوان خود انکیدو[4] را از دست میدهد و اندوه ناشی از این فقدان پادشاه را به سوی جنون میکشد، او سپس تلاش میکند تا گیاه بیمرگی را بیابد اما در آخرین لحظه شکست میخورد و در نهایت میپذیرد که انسان موجودی فانیست و جاودانگی تنها برازندهی خدایان است.
در این میان تنها چیزی که همیشه از چنگال مرگ و فراموشی رهیده، هنر و نوشتار بوده است، آنچه کشیده یا نوشته میشود برای همیشه باقی میماند و آنکه در تصویر و داستانی ظاهر شود هرگز فراموش نخواهد شد. به همین دلیل از زمانی که انسان به قلم مسلح شد، توانست بخشی از تاریخ را برای همیشه زنده و جاویدان نگه دارد، نقاشیهای غار لاسکو تنها نمونهای کوچک از تلاش انسان در مسخر کردن طبیعت به میل و ارادهی خود هستند. پس از آنکه تاریخ با اختراع خط و قلم آغاز شد، پادشاهان و افراد بلند مرتبه همواره در تلاش برای ثبت دستاوردها یا پدید آوردن نقشی از خود بودهاند، آنها باور داشتند که قدرت جادویی قلم آنها را به خدایان نزدیک میکند. حتی امروز و در دنیای معاصر ما نیز این وسوسه به گذر از فانی بودن وجود دارد و همچنان انسان امیدوار به گذاشتن ردی از خود در زندگی دیگران و اطرفیانش میکوشد تا نقشی یا روایتی از خود به جای بگذارد که پس از درگذشتش شاهدی باشد بر «من اینجا بودهام.»
در واقع تنها هنر است که از بادهای گذر زمان گذشته و به امروز رسیده است، متنهای تابوتی مقابر مصری اسطوره را از واقعیت جدا میکنند یا در واقع به ما نشان میدهند که چه بخشی از تاریخ به واقع اتفاق افتاده و کدام بخش از آن حاصل خیالپردازیهای مردمیست خلاق که جاودانگی را در چنین تصاویری میدیدند که قرار بود همراه آنها در سفرشان به جهان زیرین و ملاقات با پادشاه مردگان - که در هر فرهنگ نامی دارد - باشند.
ژاپنیها رسمی داشتند که آنها را از عکاسی شدن منع میکرد، آنها که به تازگی با عکاسی، این پدیدهی نوظهور مواجه شده بودند، باور داشتند که تصویر نهایی، روح آنها را در خود دارد و این باور به شکل غریبی در میان ملل مختلف از نقاط مختلف دنیا رواج داشت هر چند بعدتر این باور جای خود را به باوری دقیقا عکس باور اولیه داد، به این صورت که این بار دوربین نه به عنوان دزد روح که به سان امانتداری امین برای جاودان ماندن در نظر گرفته شد و اینگونه بود که دوربین عکاسی راه خود را به امر زندگی و زنده نگه داشتن گشود.
کتابها و کلماتشان از دیرباز راهی برای ثبت اندیشه، آرزو، هوس، رویا، یادگاری و غیره بودهاند، یک داستان با گذشتن از مرزهای واقعیت چیزی را به ما نشان میدهد که یا وجود ندارد یا بر اثر گذشت زمان به افسانهای دوردست بدل شده، داستان که در اصل روایتهای دور آتش مردمان اولیه بود به تدریج به شیوهای برای ثبت آنچه نباید از یاد میرفت یا برای ثبت چیزی که باید به واقعیت اضافه میشد، تبدیل شد.
در واقع این نوشتهها بودند که میتوانستند با ساختن دنیایی ورای دنیای واقعی، آرامش دلهایی باشند که مشتاق دیدار دوبارهی عزیزانشان بودند.
گاهی کتابی که برخاسته از تجربهای خاص کمکیست تا اتفاق رخداده را بهتر ببینیم و این واقعیت را درک کنیم که در این تجربهی مشترک جهانی تنها نیستیم، کلمات گاهی دل را چنان به تسخیر خود در میآورند که فرد میتواند در آینهی آنها تجربهی خود را ببیند و دردش را با دیگران قسمت کند.
در این نوشته به تعدادی از کتابهایی که به گفتهی دایان اوانز ِ نویسنده میتوانند به ما در گذر از این مسیر اندوهبار کمک کنند، میپردازیم.
راهی به سوی روشنایی: کتابهایی برای کنار آمدن با مرگ
دایانا اوانز و ۵ اثر مهم در باب تجربهی از دست دادن.
گاهی چیزی متعلق به خودمان را از دست میدهیم؛ گاهی دیگری را و گاهی یک رویا را.
ممکن است یک کتاب بتواند از مرزهای این تفاوتها عبور کرده، از حدود یک تجربه خاص فراتر رفته و موضوعات وسیعتری را دربربگیرد.
« روزی که رهایم کردی »، النا فرانته
چند سال پیش من پدرم را از دست دادم؛ یعنی شخصی که احساسات پیچیدهای درباره او داشتم. در آن هنگام روزی که رهایم کردی[۵] النا فرانته[۶] مهربانانه کمکم کرد و درکی از آنچه واقعاً درونم رخ داده بود یا میتوانست رخ داده باشد به من عرضه کرد؛ با اینکه این کتاب درباره مرگ نیست و داستان زنی که توسط شوهرش رها شده را بیان میکند. مرگ اما احساسی همچون ترکشدن توسط شخصی را به همراه دارد و راه مواجهه با چنین احساسی این است که دریابیم در چه نقطهای پای شخص برزمینی سفت قرار میگیرد و از کجا میتواند دوباره تنها و حتی موقتاً لنگان لنگان پیش رفتن را آغاز کند؛ اتفاقی که در نهایت برای قهرمان داستان فرانته با وجود خشم و غرور و واهمهای که دارد، رخ میدهد. ما در تمام این سفر او را دنبال میکنیم و میبینم که او با مواجهه با فقدانی که دچارش شده، خوب دیدن و جذب هر آنچه باقی مانده و دیدن اینکه آنکه آنسوی پرتگاه عظیمی که او بر لبه آن ایستاده انتظارش را میکشد، خود اوست، به یک رستگاری میرسد؛ رستگاری که معنایش بازگشت به یک خود واقعیتر و قویتر است.
« خیابان رولوشنری » یا « جاده انقلابی »، ریچارد یِیتس
چنین رستگاریای برای ایپریل ویلر وجود ندارد. شخصیت اصلی جاده انقلابی[۷] ریچارد ییتس[۸] که زنی گرفتار است، از زندگی بیش از اینها میخواهد؛ اما تلاشهای او به طرز تاسفباری به شکست منتهی میشود. کتاب ییتس رمانی تاریک و سرد است؛ اما گاهی تاریکی دقیقاً همان چیزی است که به آن نیاز داریم: با وضعیت روحی شما همخوان است و محملی برای مقایسه دردهایتان میشود. در این کتاب سرگذشت تراژیک ایپریل هشداری است در این باره که وقتی سنتها و عرف رویاهای یک زندگی را نابود کرده و یا پس میزنند، چه رخ میدهد و چه وقت از هنگام اندوه و فقدان برای سنتشکنی بهتر است؟ وقتی که سنتها خیلی راحت میتوانند محو شوند.
« پائولا »، ایزابل آلنده و « ساحل بهشت »، مارک دوتی
دو زندگینامه زیبا که شجاعانه در چشم فقدانها خیره میشوند و راههایی برای خروج از تاریکی مقابل چشم ما قرار میدهند، پائولا[۹] نوشتهی ایزابل آلنده[۱۰] –درباره مرگ دخترش- و ساحل بهشت[۱۱] مارک دوتی[۱۲] است که روایت مرگ والی، معشوقه او، بر اثر ایدز را روایت میکند. در هر دو کتاب آمیزهای که بهترین زندگینامههای احساسی از غلیانهای عاطفی سنجیده و در عین حال احساسات صادقانه دارند، به چشم میخورد. روایت آرام ایستادن در کنار محبوبی محتضر، دعوتی است به قسمتکردن ماتم همراه آن و همچنین دعوتی است به جستوجوی زندگی بیشتر در فرای آن؛ آیندهای که میتواند روح آن شخص درگذشته را در خود جای دهد. دوتی این حالت را چنین توصیف میکند: "وقتی قبل از مرگ والی سگها را به گردش میبردم، پیش خودم تصور میکردم که مسیری که خورشید در امتداد دریا ایجاد میکند، همان جادهای که مردگان را به خانهشان میرساند."
دوتی و آلنده هر دو در زمانی که آواز کلمات میتواند شفافتر از اوقات زندگی روزمره شنیده شود، در نقش دوست و ناجی ظاهر شدند؛ همانطور که گاهی کتابها نیز میتوانند چنین باشند. و صد البته در چنین زمانهایی آواز شعر از همه رساتر است. من شاعران بسیاری را دوست دارم: ریتا داو[۱۳]، پابلو نرودا[1۴]، درک والکات[1۵]، آلیس واکر[1۶]، ماری الیویر[1۷]؛ و غالباً به خاطر آمیزهای دلپذیر از شیدایی، ترحم و شوخطبعی به سراغ جکی کی[1۸] میروم. صدایی که از اشعار او به گوش میرسد برای من بسیار آشناست و به آن اعتماد دارم. عادت دارم هر وقت میخواهم به خود حقیقیام برگردم و به خاطر بیاورم که چه نقطههای روشنی در زندگی وجود دارد، به سراغ مجموعه اشعار او با نام محبوبم: اشعار جدید و برگزیده[1۹] میروم؛ و جالب اینجاست که هیچگاه حس شگفتی از این اشعار در من رنگ نمیبازد. وقتی در جنگل فقدان چیزها و افراد گم میشوید، باید شاعری باشد که دستتان را گرفته وشما را به خانه بازگرداند.
دختری که رهایش کردی | نشر میلکان
نویسنده: جوجو مویز ناشر: میلکان قطع: شمیز،رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: ناموجوددایانا اوانز نویسندهی کتابهای «مردم عادی»[۲۰]، «شگفتی»[۲۱] و «[۲۲]a۲۶» است.
«مردم عادی» در لیست منتخبین برای «جایزهی زنان» قرار دارد.
منبع: گاردین
کتابدرمانی مجموعهی پیشنهاد کتاب است، این کتابها هر کدام بنا به پرسشی مشخص یا موضوعی معین انتخاب میشوند.
[1]- پرسفونه، دختر زئوس (خدای خدایان) و دیمتر (خدابانوی باروری) که هادس (حاکم سرزمین ارواح) او را دزدید و با خود به جهان زیرین میبرد، دیمیتر مادر دیمیتر در جستجو برای دخترش باورور کردن زمین را متوقف کرد و دنیا را محکوم به خشکی و بیحاصلی کرد. در نهایت خدایان هرمس را به سوی هادس فرستادند تا پرسفونه را به مادرش بازگرداند، هادس پرسفونه را به خوردن دانهای انار فریفت و بنابراین اینطور قرار شد تا او ۶ ماه از سال را روی زمین و ۶ ماه دیگر را نزد هادس (که حالا همسر او بود) و به عنوان ملکه مردگان سرکند.
[2]- گیلگمش، قهرمان «حماسه گیلگمش» نخستین قهرمان انسانی و نخستین قهرمان تراژیک ثبت شده در ادبیات جهان.
در ابتدا داوود منشی زاده آنرا به فارسی ترجمه کرد و پس از او شاملو ترجمه سلیس خود را در کتاب هفته چاپ کرد.
[3]- Uruk: از شهرهای باستانی بینالنهرین، گیلگمش نخستین پادشاه آن شناخته میشود و طبق بررسیها شهر به خدابانو اینانا تقدیم شده بود.
[4]- انکیدو یا آفریدهی انکی، یار و همراه و همرزم گیلگمش ست که خدایان برای همراهی انکیدو آفریدند.
[۵]- Days of Abandonment؛ شیرین معتمدی عنوان کتاب را چنین برگردانده است.
[۶]- Elena Ferrante
[۷]- Revolurionary Road؛ فیلمی با همین نام بازی کیت وینسلت و لئوناردو دیکاپریو ساخته شده است.
[۸]- Richard Yates
[۹]- Paola
[۱۰]- Isabel Allende
[۱۱]- Heaven’s Coast
[۱۲]- Mark Doty
[۱۳]- Rita Dove
[1۴]- Pablo Neruda
[1۵]- Dereck Walckott
[1۶]- Alice Walker
[1۷]- Mary Olivier
[1۸]- Jakie Key
[1۹]- Darling: New and Selected Poems
[۲۰]- Diana Evans, “Ordinary People”, 2018
[۲۱]- Diana Evans, “The Wonder”, 2009
[۲۲]- Diana Evans, “26a”, 2005