واقعا به من خوش گذشت. متشکرم و خداحافظ.
رومن کاتسف با نوشتن این جملات به زندگی دو نویسندهی مهم فرانسه پایان داد. رومن گاری و امیل آژار که دو نام مستعار رومن کاتسف است. کاتسف خلبان جنگی نیروی فرانسه در جنگ جهانی دوم و بعد از آن، دیپلمات سیاسی این کشور بود که در عرصهی نویسندگی نیز خوش درخشید و تبدیل به یکی از نویسندگان برجسته و طراز اول فرانسه شد. او زندگی پرماجرایی داشت. اگر در سایتها، مصاحبهها و کتابها بگردید تا از رومن گاری بخوانید، با کلماتی مثل فریبکار، دغلکار، دروغگو و چنین دست صفاتی روبهرو میشوید.
تمامی این نزاعهای ادبی ریشه در خلق شخصیت امیل آژار دارد. البته این تنها نام مستعاری نیست که رومن گاری آثارش را با آنها امضا کرده است؛ اما یکی از مهمترین آثار خود یعنی « زندگی در پیشرو » را به این نام روانهی بازار کرد و همین شخصیت امیل آژار بود که نام و آوازهی رومن گاری را تحت تاثیر قرار داده بود. برای مدتها امیل آژار نویسندهی برتر فرانسه بود. او آثارش را با نام مستعار امضا میکرد، چرا که درگیر زندگی سیاسی بود و سیاست فرصت صداقت و راستگویی را از او دریغ کرده بود.
رومن گاری برای اولین بار در سال 1956 برای نوشتن رمان « ریشههای آسمان » برندهی جایزهی گنکور شد. این جایزه تنها یک بار به هر نویسنده تعلق میگیرد تا اینکه رومن گاری نویسندهی زندگی در پیش رو کتاب خود را با نام امیل آژار منتشر کرد تا بتواند برای دومین بار جایزه گنکوررا به دست آورد. او پسرعموی خود را برای دریافت جایزه فرستاد و این حقیقت را تا زمان مرگ خود فاش نکرد. بعدها با نوشتن کتاب « زندگی و مرگ امیل آژار » و چاپ آن بعد از مرگش از هویت آژار پرده برداشت و حق نویسندگی کتاب مهم « زندگی در پیشرو » را از آژار پس گرفت. هرچند که همین اتفاق باعث رنجش مخاطبین و منتقدین بسیاری شد.
از همهی اینها گذشته نمیتوانیم چشممان را بر روی هوش و استعداد رومن گاری ببندیم. هرچند که حاشیههای پر سروصدا و پررنگ همیشه همراه او بوده است. او چندین کار را به صورت تخصصی دنبال میکرد و در هرکدام حرفی برای گفتن داشت. او به تنهایی چندین نویسنده بود، چندین نویسندهی حرفهای که تنها بعد از مرگش این حقیقت آشکار شد. کتابهای بسیاری دربارهی زندگی او نوشته شده است. او در کتاب « میعاد در سپیدهدم » به ذکر جزئیات زندگیاش پرداخته است و کتابی به شیوهی زندگینامهی خودنوشت را به کتابشناسی آثار خود اضافه کرده است. هرچند که اطرافیان نزدیک او اطلاعاتی را که رومن گاری در این کتاب ارائه میدهد، رد کردند و این کتاب، به داستانی نیمه تخیلی نیمه واقعیت تبدیل شد.
او یک سال بعد از خودکشی دومین همسرش در سال 1979 با شلیک یک گلوله به زندگی خود خاتمه داد. رومن گاری در یادداشتی نوشت که خودکشیاش ربطی به خودکشی همسرش نداشته است. او نوشت « واقعا به من خوش گذشت. متشکرم و خداحافظ. » و بعد زندگی رومن گاری، امیل آژار، رومن کاتسف و شخصیتهای دیگری همه با هم تمام شد.
خلاصهی کتاب زندگی در پیشرو
زندگی در پیشرو، رمانی از رومن گاری با موضوعی متفاوت و روایتی جذاب است. رمانی که در آن خبری از داستانهای رمانتیک، دوری و فراق، روابط پیچیده و ساختارهای غریب و بدیع داستانی نیست. داستان با یک خط داستانی مستقیم و خط زمانی مشخص روایت میشود. مومو پسر ده سالهی داستان که به یک باره متوجه میشود چهارده ساله است، نقطهی مرکزی داستان است. همه چیز از نقطه نظر او تعریف میشود. ابتدای رمان کمی گیج کننده است؛ زیرا مومو راوی داستان و گویشش پر اشکال است؛ اما خیلی زود می توان با بیان او آشنا شد و فضای داستان را درک کرد. او بیشتر از سنش میفهمد و دوستانش همه از او بزرگترند، وقت زیادی را با پیرمرد خواروبار فروش میگذراند و در حالی که بزرگ میشود، دنیای اطرافش را کشف میکند. مومو به همراه کودکان دیگری با مادام رزا زنی بازمانده از هولوکاست زندگی میکند. زنی که در روزگار جوانی و زیبایی مشتریهای بسیاری داشته و حالا که بیمار و رنجور شده است با دریافتی در قبال نگه داری کودکان بد سرپرست روزگار میگذراند. بچهها موقت پیش او میمانند و در آخر پدر یا مادری به دنبال آنها می آید ولی هیچ کس برای بردن مومو نمیآید و او کنار پیرزن میماند.
ماجرای اصلی کتاب حال و روز مادام رزا و رابطهی مومو با اوست، ماجرای از دست دادنها و مواجهه با زندگی. مومو که از بدبیاریها و ادبار روزگار هیچ چیز کم ندارد، حالا با بدبختی جدیدی دست به گریبان شده است. او رودرروی تنهایی ایستاده است و در حال تجربهی احساسات جدید است. احساساتی که برای ما تازگی دارد چرا که در لفافهای از سیاهی و تاریکی پیچیده شده است.
موضوعات زندگی در پیشرو
همیشه شهرهای بزرگ حاشیههایی دارند؛ پر از آدمهایی که دستشان به دهان شان نمیرسد و خودشان یا پدرانشان به عنوان نیروی کار جذب آن شهرها شدهاند. آنها گاه بازماندگان تنها و آسیب دیدهی جنگها هستند یا فرزندان طبقات آسیب دیدهی جامعه، گروههای کارگری و یا ممکن است از هر جای دیگری آمده باشند. مسئله اینست که آنها جامعهای را شکل دادهاند که فقر نقطهی اشتراک آن است. نگاه دیگران به این محلهها و ساکنان آنها معمولا نگاهی از بیرون و همراه با پیش داوریست و از دیدگاه کسی که خود این محیطها را از کودکی تجربه کرده، متفاوت است؛ اما مومو قهرمان کوچک زندگی در پیشرو که روحی بزرگ و درکی شگرف دارد، میتواند خواننده را به محلهای فقیر نشین در پاریس ببرد تا از نزدیک ببیند آدمها هر جا که باشند و هر شغلی که داشته باشند میتوانند دوست بدارند و دوست داشته شوند.
آن چیزی که این روایت را از دیگر روایتهای فقر متمایز میکند، این است که مومو ( راوی قصه ) فقر را تمام و کمال پذیرفته است و این پذیرش با شکایت و گلهای همراه نیست. مومو میداند که وضعیت بهتری از آنچه او تجربه میکند، ممکن است؛ اما از این همه تبعیض و سیاهی شکایتی نمیکند. این رمان روایت جماعت رانده شدهی شهرهای بزرگ است. اقلیتهایی که در یک چیز مشترکاند: فقر.
حاشیهی شهرها، محل زیست اقلیتهای فقیر است. زندگی کردن در جایی که به قول مومو « پاریس تا آنجا کش نیامده است. » بسیار سخت است.
سیاهی این کتاب تنها به فقر ختم نمیشود. رومن گاری تمام مسائلی را که انسان از گفتن و شنیدنش کراهت دارد، یک جا جمع کرده است. او به صراحت از زشتی میگوید، از زیباییها و جوانیهای از دست رفته، از عشقهایی که از دست رفتهاند. او از زندگیهایی میگوید که بدون عشق سپری شدهاند و امکان زیستن بدون عشق را مطرح میکند. گفتن از این همه تلخی سنگین است؛ اما آنچه آن را قابل تحمل میکند، روایت یک کودک از این همه سیاهی است. هرچند که مومو چندان کودک نیست و خودش را مهمتر و عاقلتر از دیگر بچهها میداند.
کودکان توان نعمیم و کلنگری کمتری دارند. فقر برای یک کودک تنها فقر زیستن و کاستی است. خبری از کنکاشهای جامعهشناسی، نقد حکومتها، سرزنش شکاف طبقاتی و جامعه ثروتمند نیست. نقطهی مرکزی این روایت تجربهی زیسته است. تجربهی کودکی فقیر که پدر و مادرش را نمیشناسد، با مرگ روبهرو شده است و تنهایی در یک قدمی اوست.
زندگی در پیشرو خواننده را با عشق یگانه ای رو به رو میکند و هم زمان که زندگی را پیش میبرد، مفهوم متفاوت و خالصی از شادی، محبت، غم، وابستگی و دل بریدن ترسیم میکند. خواندن این کتاب کوتاه و جاودانه مانند شنا کردن در آبهای ناشناخته و زلال است؛ هر چند میلیونها بار توسط بسیاری در جهان خوانده شده است؛ اما آن چنان بکر و دست نخورده است که باور نخواهید کرد.
در سال 1975 کتابی که به زبانهای بسیاری ترجمه شده و بارها و بارها در ایران تجدید چاپ شده است. دو سال پس از آن موشه میزراهی فیلمی با نام مادام رزا بر اساس این کتاب ساخت و این روزها صحبت از فیلم جدیدی به نام زندگی در پیشرو با بازی سوفیا لورن در نقش مادام رزا و بر گرفته از این کتاب ست.
زندگی در پیشرو یکی از رمانهای رومن گاری نویسنده اهل لیتوانی است که در سال 1975 نوشته شده است. رمانهای دیگر این نویسنده با عناوین« لیدی ال »، « خداحافظ گاری کوپر »، « معنای زندگیام »، « گذار روزگار »، « ریشههای آسمان »، « پرندگان میروند در پرو بمیرند » و « مردی با کبوتر » به فارسی ترجمه شده است.
بخشهایی از زندگی در پیشرو و بررسی آنها
« صاحب کافه که حتما میشناسیدش، آقای دریس، آمد و نگاهی به ما انداخت. آقای هامیل گاهی تنگش میگیرد و باید قبل از اینکه گندش در بیاید کسی او را به مستراح ببر. اما نباید فکر کنید آقای هامیل دیگر نمیتواند خودش را نگاه دارد و بنابراین ارزشی ندارد. من که فکر میکنم پیرها همانقدر باارزش هستند که دیگران. حتی اگر یکریز تحلیل بروند. آنها هم مثل من و شما احساس دارند و حتی گاهی اوقات بیشتر از ما رنج میبرند چون نمیتوانند از خودشان دفاع کنند.»
همانطور که پیداست یکی از اصول رومن گاری در این رمان بیان حقایق پیش پاافتاده و ساده است، البته حقایقی که به نوعی تابو و جزو افکار برزبان نیامدنی هستند. شاید همهی ما در خلوتمان و در برخورد با افراد سالخورده، آنها را دست کم بگیریم و یا ارزش چندانی برایشان قائل نشویم، هر چند که قضاوت عمومی مانع از ابراز چنین عقایدی شود. مومو بیپرده و با صراحت اعلام میکند که نباید چنین باشد. صراحت رومن گاری در این رمان از وجوه امتیاز این اثر است که مترجم آن لیلی گلستان به خوبی از پس ترجمهی چنین لحنی برآمده است.
« در آدمیزاد مهمترین قسمتها قلب و سر هستد و خرج اینها بیشتر است. اگر قلب از حرکت بایستد، دیگر نمیشود مثل گذشته به زندگی ادامه داد و اگر سر از همه چیز ببرد و دیگر درست و حسابی نچرخد، شخص از خصوصیات خودش دور میافتد و نمیتواند از زندگی استفادهای بکند. فکر میکنم آدم برای زندگی کردن باید از زمان جوانی دست به کار شود، چون بعد تمام ارزشهایش را از دست میدهد و هیچ کس هم در حقش لطفی نمیکند. گاهی اوقات برای رزا خانم چیزهایی میبردم که جمعشان کرده بودم و فایدهای هم نداشتند. به درد هیچ کاری نمیخوردند، اما آدم از داشتنشان دلخوش میشد، چون کسی آن را نمیخواسته و دورش انداخته بوده. مثلا کسانی هستند که برای تولدشان گل میخرند یا بدون دلیل گل گیرشان میآید، برای اینکه آپارتمانشان قشنگتر شود و بعد وقتی که گلها خشک میشوند و دیگر جلوه ندارند، آنها را در سطل آشغال میاندازند و اگر صبح خیلی زود آدم از خواب بیدار شود، میتواند آنها را بردارد. این همان چیزی است که بهش میگویند زباله و من هم متخصص این کار بودم. گاهی اوقات که گلها هنوز کمی رنگشان را حفظ کرده بودند، دسته گلی میساختم و بدون این که کاری به مسائل سنی داشته باشم آن را تقدیم حضور رزا خانم میکردم. »
نفطهی پایان هر ارزشی، فقر است. دقیقا همانجا که همه چیز تبدیل به زباله میشود و دیگر برایمان ارزشی ندارد، قصهی فقر آغاز میشود. این اتفاقی مرسوم است که بعد از مدتی استفاده از وسایل، وقتی که کهنه و مستعمل شدند آنها را به فقرا میبخشیم. رومن گاری اما به چیزی فراتر از اینها اشاره میکند . او از زباله شدن زیباییها و احساسات میگوید. از زمانی میگوید که زیبایی، طراوت و تازگی خودش را از دست داده است، از احساس نیاز به زیبایی و زیبا بودن میگوید. در فقر زبیایی نیست و میل به زیبایی در همهی انسانها فارغ از غنی و فقیر وجود دارد. رومن گاری به نکتهای اشاره میکند که کمتر کسی اشاره کرده است. در دنیای ما، تنها تفالهی زیبایی نصیب فقر میشود.
کتاب زندگی در پیش رو را باید با دقتی بیشتر از دیگر کتابها خواند. فقر این کتاب سیاهتر و تاریکتر از باقی کتابهاست. در این کتاب خبری از کلیشه، قهرمان، عدالت، منجی و مفاهیمی این چنینی نیست. بعد از هر اتفاق بد، یک اتفاق بذتر رخ میدهد. چرا که ذات هستی این چنین است. انسان را در رنج آفریدهاند..
رومن گاری، زندگی در پیش رو، چاپ نوزدهم ،مترجم لیلی گلستان ، نشر ثالث