ورود به آوانگارد

هرگز نفهمید جواهرات چقدر بودند

مروری بر کتاب جنایت و مکافات نوشته‌ی فیودور داستایفسکی

نسرین ریاحی‌پور
پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳

یک روز در سن پترزبورگ چگونه می­‌گذرد؟ یک روز در روسیه‌ی تزاری، کشوری وسیع با بناهای فاخر، طبیعت خیره‌کننده، خوراک‌ها و نوشیدنی‌هایی متنوع  و مردمی در اوج ثروت در کنار دیگرانی که در دخمه‌ها و سوراخ­‌ها زندگی می­‌کنند. بستری آمیخته به سنت­‌ها و سلسله مراتب اجتماعی و ناآرامی­‌های سیاسی، بستری بی­‌نظیر که نوابغش را شتاب زده به جوخه‌ی مرگ می‌­برد و ناگهان بر حسب تقدیر باز می‌گرداند تا به سرزمین یخ­‌های همیشگی بروند و در زندان­‌های اعمال شاقه، ذره ذره بمیرند. شاید هنرمندان این طور خلق می‌شوند و فرصت نظاره‌ی جهان را پیدا می­‌کنند؛ زیرا که فرصت می‌یابند بی‌­نهایت زندگی را، در رنج­‌ها و صحنه­‌های بی­‌مانندی تجربه کنند که دیده­‌اند. قاتل­‌ها و متجاوزها را بشناسند، گرسنگی را مزه کنند و بدانند که مرگ آنان که دیوانه­‌وار دوست­شان می‌­دارند؛ چه طعمی دارد.

داستان جنایت و مکافات

رادیون رومانویچ راسکولنیکف، قهرمان کتاب جنایت و مکافات، از دل این رویدادهای سهمناک گذشته و شاید آن زمان خلق شده است که فیودور داستایوفسکی در زندان هم صحبت اشباحی می شد که روزی گلوی زن یا مردی را فشرده بودند و یا دارایی ثروتمندی را به یغما برده بودند؛ ثروتمندی، زیرا عدالت برای فرودستان ساخته نشده است. گویی داستایوفسکی تکه‌­هایی از وجودش را، زندگی‌اش را به قهرمانانش بخشیده است. قهرمانانی چون رادیون زیبا با مادر و خواهر فقیرش. رادیونی که هزاران ایدۀ ناب داشت اما مجبور شد دانشگاه را ترک کند و آن قدر افکار مالیخولیایی به او هجوم آوردند که به فکر کشتن پیرزنی رباخوار افتاد که واماندگان آخرین اجناس­شان را برای وعده غذایی پیش او گرو می گذاشتند. مارمالادوف سیاه مست که در زیر زمین کثیف عرق فروشی در یک غروب، داستان سوفیا، دختر عزیزش را با ضجه بازگو کرد و چه خوشی­‌ای از شنیدن سیاه بختی او حاضران را در بر گرفت؛ و سوفیای دوست داشتنی و نوع دوست که برای سیر کردن شکم مادرخوانده‌اش و فرزندان او تن فروشی می کرد. اما اجتماع آن روزگار سن پترزبورگ حتی به او اجازه نمی داد با آن‌ها زیر یک سقف زندگی کند.

جنایت و مکافات | نشر مرکز

نویسنده: فیودور داستایفسکی ناشر: مرکز قطع: گالینگور،رقعی نوع جلد: گالنیگور قیمت: ناموجود

جنایت و مکافات داستان این آدم هاست؛ داستان پیچیدگی روح انسان و رادیون ناظریست که نمی تواند در خاموشی و رخوت نمایش اطرافش را دنبال کند. او درگیر آدم­‌ها، شخصیت آن­‌ها، گذشته و رنج های‌شان می‌شود؛ با خود کلنجار می­‌رود و داستانی خارق العاده را رهبری می­‌کند. داستانی که در نهایت آن نمی توان قضاوت کرد که رادیون انسان خوب یا بدی بوده است؛ زیرا انسان موجود پیچیده ایست و شاید داستایوفسکی همین را می‌­خواهد. می­‌خواهد مخاطب را در هجمه رویدادها و افکار آشفته رها کند تا لغزندگی مرزهای اخلاق را دریابد.

جنایت و مکافات یکی از رمان های داستایوفسکی نویسنده شهیر روسی است که در سال 1866 نوشته شده است. رمان های دیگر این نویسنده با عناوین “ ابله ”، “ نیه توچکا ”، “ شب‌های روشن”، “ بانوی میزبان ”، “ یک اتفاق مسخره ”، “ قمارباز ” و “ همزاد ” به فارسی ترجمه شده است.

ماجرای نوشته شدن رمان جنایت و مکافات

پرونده پیر فرانسوا لاکنر در تابستان 1865 ایده جنایت و مکافات را به ذهن داستایوفسکی آورد. او در آن زمان روی داستان دیگری به نام مست‌ها با محوریت زندگی خانواده مارمالادوف کار می‌کرد که درباره‌ی پیامدهای نوشیدن بی‌رویه‌ی الکل و تاثیر آن بر خانواده و تربیت فرزندان بود. داستان راسکولنیکف و جنایت او، جایگزین داستان مست‌ها شد. 

در آن زمان داستایوفسکی مبلغ زیادی به طلبکاران بدهکار بود و سعی می‌کرد به خانواده برادرش میخائیل _که در اوایل سال 1864 مرده بود_ کمک کند. بنابراین، پس از شکست درخواست های دیگرش، به عنوان آخرین راه حل، به ناشری به نام میخائیل کاتکوف مراجعه کرد تا شاید بتواند پیش پرداختی از او در ازای داستان‌اش بگیرد. نامه‌ای به کاتکوف که در سپتامبر نوشت و به او توضیح داد که داستان‌اش درباره‌ی مرد جوانی‌ست که تسلیم ایده‌های عجیب و غریب و بی‌سر و ته خود می‌شود و همچنان پا در هوا می‌ماند. او قصد داشت از خطرات اخلاقی و روانی "رادیکالیسم" پرده بردارد و احساس کرد که این پروژه برای کاتکوف محافظه‌کار جذاب خواهد بود. در این نامه‌نگاری‌‌ها یک تغییر ساختاری مهم رخ داد: "داستان" به "رمان" تبدیل شد و از آن پس جنایت و مکافات به عنوان یک رمان شناخته شد. 

داستایوفسکی در ابتدا می‌خواست رمان خود را با راوی اول شخص بنویسد و تلاش‌هایی هم در این زمینه انجام داد. یادداشت‌های روزانه، اعتراف در دادگاه و نوشتن خاطرات پس از آزادی از زندان را‌ه‌هایی بود که راسکلونیکف، خود ماجرا را تعریف کند؛ اما در نهایت، داستایوفسکی تصمیم گرفت از زبان سوم شخص داستان را روایت کند.

هنوز مشخص نیست که چرا داستایوفسکی نسخه اولیه جنایت و مکافات را رها کرد؛ نسخه‌ای که بر واکنش‌های اخلاقی و روانی راوی پس از قتل متمرکز بود. به گفته جوزف فرانک[1]: « یک احتمال این است که قهرمان داستان او فراتر از مرزهایی می‌رفت که در ابتدا نویسنده تصور کرده بود.»  یادداشت‌ها نشان می‌دهند که داستایوفسکی هنگام نوشتن طرح، جنبه‌هایی جدید از شخصیت راسکولنیکف را کشف و ساختار رمان را مطابق با این "دگردیسی" پی‌ریزی کرد. نسخه نهایی جنایت و مکافات، زمانی خلق شد که در نوامبر 1865 داستایوفسکی تصمیم گرفت رمان خود را با راوی سوم شخص بازسازی کند. پس از تصمیم‌گیری، او از ابتدا شروع به بازنویسی کرد و توانست بخش‌هایی از نسخه خطی اولیه را به راحتی در متن نهایی ترکیب کند. فرانک می گوید که داستایوفسکی تمام آنچه را از بین برد که پیش از آن نوشته بود. 

او زیر فشار زیادی قرار داشت تا جنایت و مکافات را به موقع به پایان برساند؛ زیرا هم‌زمان برای پایان دادن به قمارباز قرارداد بسته بود. آنا گریگوریونا سنیکتینا در این کار دشوار به او کمکی بسیار کرد؛ زنی که بعدها با داستایوفسکی ازدواج کرد.

برای کسانی که جنایت و مکافات را خوانده‌اند:

منتقدان درباره‌ی جنایت و مکافات چه گفتند؟

برخی بخش‌های کتاب، راسکولنیکف منطقی و مغرور را به تصویر می‌کشد و در دیگر بخش‌ها راسکولنیکف غیرمنطقی و متزلزل ظهور می‌یابد.  قسمت هفتم رمان توجه و جنجال زیادی را به خود جلب کرده است. برخی از منتقدان داستایوفسکی صفحات پایانی این رمان زائد و بی‌ارزش دانسته‌اند؛ درحالی‌که برخی دیگر از آن دفاع کرده و اجتناب‌ناپذیری و ضرورت آن را تایید می‌کنند. استیون کسدی استدلال می‌کند که جنایت و مکافات دو چیز متمایز، اما نزدیک به هم هستند، یعنی نوعی خاص از تراژدی در قالب کلاسیک یونانی و داستان قیام مسیحی. 

نامه داستایوسکی به کاتکوف آشکار می‌کند که او حتی پس از آن‌که طرح اولیه‌اش را ناگهان تغییر داد، به مقابله با عواقب ناپسند ناشی از آموزه‌های نیهیلیست روسی وفادار ماند. در این رمان، داستایوفسکی خطرات فایده‌گرایی و عقل‌گرایی را نمایان می‌کند. او به واسطه‌ی شخصیت‌ها، گفتگوها و روایت در جنایت و مکافات، علیه ایده‌ی غربی شدن شورید؛ بنابراین او به ترکیبی عجیب و غریب از سوسیالیسم آرمان شهر فرانسه و فایده‌گرایی بنتام حمله کرد که زیر نظر متفکران انقلابی مانند نیکلای چرنیشفسکی شکل گرفته بود و به خودپرستی منطقی معروف شد. 

کشمکش درونی راسکولنیکف در قسمت ابتدایی رمان، با توجیه منفعت‌گرایی و نوع دوستی با این تصور به جنایت منجر می‌شود که چرا یک پولدار پیر بدبخت و بی‌فایده را برای تسکین بدبختی انسان نکشد؟ داستایوفسکی می‌خواهد نشان دهد که این شیوه استدلال، سودمند، فراگیر و عادی شده است. این طرز تفکر به هیچ‌وجه اختراع ذهن معذب و بی‌نظم راسکولنیکف نبود. چنین ایده‌های رادیکال و فایده‌گرایانه‌ای برای تقویت خودخواهی ذاتی شخصیت راسکولنیکف به‌کار گرفته شده است و کمک می‌کند تا او ویژگی‌ها و آرمان‌های سطح پایین انسانی را تحقیر ‌کند. قهرمان باور دارد که به‌خاطر اهداف اجتماعی ارزش‌مند، از حق اخلاقی برای کشتن برخوردار است. در واقع، این طرح او را به سوی قتلی محاسبه شده سوق می‌دهد و این نتیجه نهایی فریب خوردنش با منطق فایده گرایانه است. 

داستایوفسکی با به تصویر کشیدن سن پترزبورگ از دریچه‌ی چشم راسکولنیکف، بدبختی و فلاکت انسان را به نمایش می‌گذارد و از طریق برخورد راسکولنیکف با مارمالادوف بی اعتقادی راسکولنیکف را با رویکرد مسیحیان به فقر و بدبختی مقایسه می‌کند. او معتقد است که آزادی اخلاقی -که توسط راسکولنیکف مطرح شده است- آزادی وحشتناکی‌ست " که هیچ ارزشی در آن وجود ندارد؛ زیرا مقدم بر ارزش‌هاست ". راسکولنیکف در پی باور درونی به این آزادی در شورش دائمی علیه جامعه، خود و خدا است. او فکر می‌کند که خودکفا و مستقل است؛ اما در پایان " باید اعتماد به نفس بی‌حد و حصرش در برابر چیزی از بین برود که از او بزرگ‌تر است و توجیه خودساخته او باید در برابر عدالت برتر خدا به خاک بیافتد.داستایوسکی خواهان بازسازی و تجدید جامعه "بیمار" روسیه از طریق کشف مجدد هویت ملی، مذهب و ریشه‌های آن است. 

سبک کتاب

جنایت و مکافات از زاویه دید سوم شخص نوشته شده است. این داستان بیشتر از نگاه راسکولنیکف روایت می‌شود؛ اما گاهی اوقات به زاویه دید شخصیت‌های دیگر مانند سویدریگایلف، رازومیخین، لوژین، سونیا یا دونیا تبدیل می‌شود. این روایت تکنیکی در دوره‌ی خود ارزش‌مند بوده است؛ زیرا راوی را بسیار نزدیک به آگاهی و دیدگاه شخصیت‌های اصلی می‌کند. فرانک خاطر نشان می‌کند که استفاده داستایوفسکی از تغییرات زمانی، خاطرات و دستکاری توالی زمانی آغازی‌ست به نزدیک شدن به آزمون‌های بعدی هنری جیمز، جوزف کنراد، ویرجینیا وولف و جیمز جویس. با این حال، خواننده در اواخر قرن نوزدهم به انواعی منظم‌تر و خطی‌تر از روایت‌های نمایشی عادت داشته و این عمل منجر به پیدایش این اندیشه می‌شود که داستایوفسکی یک هنرمند بی‌نظم و سهل‌انگار است.

داستایوفسکی از شیوه‌های گفتاری متفاوت و جملات کوتاه و بلند برای شخصیت‌های مختلف استفاده می‌کند. کسانی که از زبان تصنعی استفاده می‌کنند - به عنوان مثال لوژین - افرادی غیرجذاب شناخته می‌شوند. ذهن از هم گسسته‌ی مارملادوف در زبان او منعکس شده است. در متن اصلی روسی، نام شخصیت‌های اصلی دارای معنای دوگانه است؛ اما در ترجمه، ظرافت زبان روسی بیشتر به دلیل تفاوت در ساختار و فرهنگ زبان از بین می‌رود. به عنوان مثال، عنوان اصلی روسی  معادل مستقیم " جنایت و مکافات " انگلیسی نیست. نام روسی به معنای واقعی کلمه به عنوان " قدم زدن در سراسر جهان " ترجمه شده است. تصویر مادی جنایت به عنوان عبور از یک سد یا مرز و مفهوم مذهبی گناه در ترجمه از بین می‌رود. 

رویاها 

رویای شلاق زدن مادیان، صحنه‌ای از دوران کودکی راسکولنیکوف را به تصویر می‌کشد که در آن یک مادیان ناتوان توسط صاحبش بی‌رحمانه کشته می‌شود. این نماد پذیرش مجازات، انگیزه‌های محقر و پستی جامعه‌ی زمان داستایوفسکی را نشان می‌دهد. انزجار و وحشت راسکولنیکوف در شخصیت متضاد او، وجدان گناهکارش، تحقیر او نسبت به جامعه، دیدگاه‌اش نسبت به خود به عنوان یک فرد بسیار برتر از جامعه و محق بودن در به قتل رساندن، قابل توجه است. این رویا همچنین یک هشدار و مقایسه‌ای با طرح قتل اوست. رویا بعد از عبور رودیون از پل و گرما و گرد و غبار طاقت فرسای پترزبورگ و رسیدن به جزایر سرسبز ‌روی می‌دهد. این نماد به عبور ذهنی او مربوط است و نشان می‌دهد که راسکولنیکوف هنگام دیدن رویا به هشیاری برمی‌گردد. پس از آن، او به بی‌گناهی دوران کودکی باز می‌گردد و تماشا می‌کند که دهقانان یک مادیان مسن را تا سرحد مرگ کتک می‌زنند. پس از بیدار شدن، راسکولنیکوف این رویا را وحشتناک می‌نامد، همان اصطلاحی که پیش از آن برای توصیف نقشه خود برای کشتن پیرزن به کار برده است. کودک رویا که وحشت‌زده در حال تماشای حوادث است، نمایانگر قسمتی از خود اوست که به بی‌گناهی وفادار است؛ اما بخش دیگری از او -که دهقانان نماینده‌ی آن‌اند- به‌خاطر سختی‌ها و تنهایی‌هایش به سمت سردی و بی‌احساسی رانده شده است. خنده دهقانان در برابر کشتار وحشیانه نشان می‌دهد که آن‌ها تا چه حد به‌خاطر رنج‌های‌شان آسیب دیده‌ و احساسات خود را از دست داده‌اند و این بازتابی از وضعیت خود راسکولنیکوف است. میکولکا، دهقان اصلی، احساس می‌کند که او حق دارد اسب را بکشد و اقدامات خود را با نظریه راسکولنیکوف در مورد "حق جنایت" برای گروه منتخب انسان‌های برتر پیوند می‌دهد. کشتار بی‌رحمانه مادیان پیر در خواب به وحشی‌گری ایده جنایتکارانه راسکولنیکوف اشاره می‌کند؛ چیزی که او سعی می‌کند با توصیف غیرانسانی خود از پیرزن به عنوان "شپش" آن را منطقی جلوه دهد. در بیداری، دیدگاه راسکولنیکوف درباره پیرزن کینه توزانه است که از اعتقاد سرسختانه او به برتر بودن خود نشات می‌گیرد. با این‌حال، وقتی این باور، قدرت خود را در رویا از دست می‌دهد، خاطرات و احساسات، ناخودآگاه خود را نشان می‌دهند و ماهیت وحشتناک ایده‌ی او آشکار می‌شود. بنابراین، برای این‌که راسکولنیکوف نجات پیدا کند، در نهایت، باید از باور خود دست بکشد. 

محیط سن پترزبورگ 

« غروب گرم یکی از روزهای اوایل ژوئیه جوانی از اتاق کوچک خود که آن را از ساکنان پس کوچه‌ی س اجاره کرده بود، به کوچه گام نهاد و آهسته با حالتی تردید‌آمیز به سوی پل ک. روان شد.»[2]

جمله آغازین رمان دارای کارکرد نمادین است: منتقد روس وادیم کی. کوژینف معتقد است که اشاره به " غروب گرم " نه تنها، به فضای خفقان‌آور سن پترزبورگ در نیمه تابستان اشاره می‌کند، بلکه "محیط جهنمی جنایت را نیز تداعی می‌کند. داستایوفسکی از نخستین کسانی بود که از امکانات نمادین زندگی شهری و تصاویر برگرفته از شهر در آثارش بهره گرفت. جنایت و مکافات را اولین رمان بزرگ روس می‌دانند "که در آن لحظات اوج روایت در میخانه‌های کثیف، خیابان‌ها، اتاق‌های مخوف فلاکت‌بار فقرا نمایش داده شده‌است". 

سن پترزبورگ داستایوفسکی شهر فقر باورنکردنی‌ست. "عظمت در آن جایی ندارد؛ زیرا عظمت بیرونی است، انتزاعی پذیرفته شده است، سرد است". داستایوسکی مشکلات شهر را به افکار و اقدامات بعدی راسکولنیکوف متصل می‌کند. خیابان‌ها و میدان‌های شلوغ، خانه‌ها و میخانه‌های مخروبه، سر و صدا و بوی تعفن، همگی توسط داستایوفسکی به یک مجموعه‌ی غنی از استعاره برای نمایش حالت روحی قهرمان تبدیل شده است.


[1]- FRANK, JOSEPH (1995), Dostoevsky: The Miraculous Years, 1865-1871

[2]- (ص ۲۵)