ورود به آوانگارد

چهره‌ام در آیینه‌ات پیداست؟

مروری بر کتاب همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوبها نوشته‌ی رضا قاسمی

فاطمه حق پناه
شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

"زنگ کلیسای سن پل چهارده بار نواخت و من حس کردم سیاره کوچکم از مدار خود خارج شد."(از متن کتاب)

مگر نه این است که ما همیشه در یک ناچاری دوّار سرگردانیم و همه چیز زمانی شروع می‌­شود که سیاره ما از مدار خودش خارج می‌­شود؟ مثلا متولد می­‌شویم و از مدار خارج می‌­شویم یا عاشق می­‌شویم و از مدار خارج می‌­شویم یا کسی می‌­میرد یا خودمان می­‌میریم که به نظر می‌­آید این آخرین خروج باشد. اما چه کسی می‌­داند که آنچه از ما برجای مانده- حتی اگر فقط خاطره­ای باشد- ممکن است چند نفر دیگر را از مدار خارج کند؟ یا اینکه نمی‌­دانیم خود ما پس از مرگ  به هیچ می­‌افتیم یا در مدار دیگری... شاید هم پس از مرگ مدار ما  خلاف عقربه­‌های ساعت بچرخد و ما را به عقب برگرداند. درست مثل همین حالا که مدارهای ذهنی ما با عقربه­‌های ساعت نمی­‌چرخند بلکه طبق الگوی منحصربفردی ما را به عقب و جلو می‌­برند. (همانگونه که راویِ همنوایی شبانۀ ارکستر چوب ها به گذشته و آینده می­‌رود و هر طرف که ذهنش بگوید مارا می‌­برد.)

داستان همنوایی؛ داستان انسان­‌هایی است که از مدار سرزمینی شان خارج شده‌اند اما آنچه برآنان می گذرد نه فقط ماحصل خارج شدن از این مدار  بلکه نتیجۀ آشفتگی ذهنی آن‌­هاست. تنهایی، مرگ، نیاز به دوست داشته شدن، نیاز به گفت و گو، نیاز به ثبات و قلمرو، آسیب پذیری، افسردگی، توهم، جنگ برای زنده ماندن و حتی برای زنده نماندن، اینها جنس آن­‌چیزهایی است که در کتاب می‌­خوانیم. با این حال نه خبری از فلسفه بافی است و نه سطحی‌­نگری. جملاتِ کتاب به سادگی حرف می‌­زنند اما چیزهای مهمی می­‌گویند. می­‌خندند و ما را می­‌خندانند و داستان مُدام می‌پیچد اما ما را نمی‌­پیچاند. بلکه در هر پیچ، اطلاعاتی می­‌دهد که در سیر داستان همه چیز را برای­مان حل می­‌کند. یعنی به ما امکان گره زدن و گره گشایی توامان می دهد. (که این بسیار لذت بخش است.)

همنوایی شبانه ارکستر چوبها

نویسنده: رضا قاسمی ناشر: نیلوفر قطع: شمیز،رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: ناموجود

ما قرار است در این کتاب  داستان چندنفر ایرانی و فرانسوی را بخوانیم که در فرانسه در آپارتمانی افسارگسیخته به رهبری اریک فرانسوا اشمیت(صاحب ساختمان) زندگی می­‌کنند یا سعی می کنند زندگی کنند. راوی داستان  معتقد است که در چهارده سالگی سایه­‌اش به درونش نفوذ کرده و حالا دچار وقفه‌­های زمانی شده و نمی‌­تواند تصویر خودش یا کس دیگری را در آیینه ببیند. مگر اشیا را که نماد بی جانی هستند و او می­‌داند که وقتی چهره‌اش را در آیینه ببیند؛ در ذات مرده است.

کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوب ها کتابی است که روی نقطه­‌هایی مانند خودویرانگری و تنهایی دست می­‌گذارد و در دنیایی بین واقعیت و خیال برای این گوشه­‌های تاریک که ممکن است در خواننده نیز یافت شود داستان­‌هایی می­‌گوید که بسیار خواندنیست.

داستان گرچه ترس، تنهایی و افسردگیِ غربت را دارد اما غم انگیز نیست چرا که با بی‌خیالی بیان می‌­شود. مثل وقتی که راوی -که اول شخص است – می­‌خواهد برود بشاشد اما کسی در سرویس بهداشتی طبقه ششم دارد خودش را از پنجره می اندازد پایین و فرد دیگری پایش را چسبیده که مانع شود و راوی بیشتر از اینکه معطل شده است عصبانیست.

رضا قاسمی در سال 1996 این کتاب را در آمریکا به چاپ رساند که چند سال بعد نیز در سال 1380 در ایران توسط نشر نیلوفر منتشر شد و جوایز متعددی به دست آورد. بسیاری این کتاب را از بهترین رمان­‌های ایرانی بیست سال اخیر دانسته‌­اند.