کتاب یک مرد داستان واقعی زندگی آلساندرو پاناگولیس، مبارز سیاسی و دانشجوی جوان مهندسی است که تلاش میکند حاکم مستبد یونانی را بکشد؛ اما باوجود اقدامات احتیاطی متعدد، تلاش برای ترور شکست میخورد و آلساندرو دستگیر، شکنجه و سپس به اعدام محکوم میشود. در ماههای بعد اجرای حکم چندین بار به تعویق میافتد و سرانجام، هرگز اجرا نمیشود؛ زیرا در این میان، در یونان و خارج از کشور، پرونده مورد توجه برخی رسانهها قرار گرفته است و اعدام آلساندرو منجر به آسیب خوردن جدی تصویر رژیم میشود.
در این حین شکنجهی مخفیانهی پاناگولیس ادامه دارد؛ اما هرگز در برابر اراده زندانبانان تسلیم نمیشود و با دیکتاتوری همکاری نمیکند. او چندین بار سعی میکند از زندان فرار کند؛ اما همه تلاشهایش ناموفق میماند. برای جلوگیری از فرار مجدد، در دو سال پایانی حبس، در اتاقی زندانی میشود که مخصوص او ساخته شده و از نظر شکل و اندازه شبیه به یک قبر کوچک است. پس از سالها زندانی شدن، بدرفتاری و گذارندن دورههای طولانی زیر شکنجه، به دنبال دریافت لطفی آزاد میشود که در دموکراسی جعلی پس از سقوط رژیم پاپادوپولوس ایجاد شدهاست. چند روز بعد، اوریانا فالاچی خبرنگار ایتالیایی و نویسندهی کتاب، در مصاحبهای پاناگولیس را ملاقات میکند، پس از این ملاقات، آن دو دلباختهی هم میشوند و این عشق تا مرگ پاناگولیس ادامه مییابد.
در همین روزهای پس از آزادیست که مورد اعتراض راست و چپ قرار میگیرد و متوجه میشود که دموکراسی فعلی، ساختگی است و پارلمان زیر سلطه (هرچند غیرمستقیم) قدرت دیکتاتوری نظامی قرار دارد که اکنون توسط یک سرهنگ جدید نمایندگی میشود. او براندازی علیه دولت جدید را برنامه ریزی میکند؛ اما با سکوت و ناآگاهی مردم و فعالانی روبهرو میشود که به آرامی او را فراموش میکنند.
شاید برای همین است که فالاچی رمان خود را از مراسم تشییع جنازهی پاناگولیس با حضور گستردهی مردمی آغاز کرده است که پیش از آن او را ترک کرده بودند.
لحن کتاب مانند دیگر آثار فالاچی ساده و روان است و میکوشد از خلال بیان رویدادها، باورهای عادی جامعه را به چالش بکشد تا بار دیگر سنجیده و ارزش گذاری شوند. بنابراین پرسشهای بسیاری را پیش روی مخاطب قرار میدهد:
آیا باید با دیکتاتوریها مبارزه کرد؟ آیا باید از عامهی مردم انتظار داشت حامی مبارزان سیاسی باشند؟ آیا شکنجۀ حقیقی در اتاق بازجویی زیر انبر بازجو میگذرد یا این سوی میلههای زندان، در میان هموطنان؟
دید عریان کتاب به زندگی یک مبارز سیاسی، ذکاوت و باورهایش و دردی همیشگی که در درون خود حس میکند، تکان دهنده است. هیچ وعده و آزاری او را خاموش نمیکند. نه درون سلول قبر مانندش و نه در برابر امکان خروج از کشور. او یک مبارز است و هویت او به واسطۀ مبارزهاش شکل گرفته است. قدرت نویسندگی فالاچی در کنار نگاه تیز او بسیار دقیق سرگذشت یک قهرمان را بازگو میکند و فکری ناگهان از میان سطرها شکفته میشود: آیا این هم وطنان پاناگولیس نبودند که او را به نابودی کشاندند؟ آیا او در میان مردمی که برای آنان جنگیده بود ویران نشد؟
این یکی از کتابهایی است که هرکسی دستکم یکبار در زندگی خود باید آن را بخواند. کتابی دربارهی زندگی یک انسان انقلابی که معشوقهاش آن را روایت کرده است. تصویری عاشقانه از مردی تنها در برابر جهان، با چشماندازها و رویاهایش که به ظاهر تنها مرگ او میتواند آنها را تحقق بخشد. داستان به عنوان یک درام سیاسی تلقی میشود. داستان از زبان دوم شخص روایت میشود که هوشمندانه خوانندگان را قادر می سازد تا در زندگی قهرمان داستان غرق شوند، از رفتارهای خودجوش و غیرقابل پیشبینی او آزرده خاطر شوند و همچنین او را از نگاه معشوقهاش پرستش کنند.
یک مرد تراژدی زیبایی است که مخاطب را به فکر میاندازد و دربارۀ دریافت های مردی سخن میگوید که آهسته آهسته نه به دست حکمرانان خودکامه که به دست مردمی که برای شان جنگیده بود، پیش از آن که بمیرد، کشته شد. قهرمانی تنها که همۀ زندگیش از پی هیچ رفته بود. شاید پاناگولیس بارها و بارها در ذهن خود به نقطه ای بازگشت که بمب درست عمل نکرد؛ دریا متلاطم تر از همیشه بود و دوستانش در آن لحظاتی که او با موجها میجنگید، قایق را به راه انداختند و برای او حتی کمی مکث نکردند.
در همین روزها قهرمان در حالی که در وان دراز کشیده بود به اوریانا گفت: "در واقع مرگ دوست آدمهای خسته است و متحد بزرگ عشق. هیچ عشقی در دنیا اگر مرگ فرا نرسد، مقاومت نخواهد کرد. اگر خیلی زنده بمانم، بلاخره تو هم مرا رد خواهی کرد."
اوریانا فالاچی، یک مرد، چاپ چهارم،مترجم یغما گلرویی ، نشر دارینوش