حالا حتی کتابها هم برایش سخت کسالتآور شده بودند؛ با کدام محرک تازه از چنگ ملال میگریخت؟ جنایت. چیزی جز جنایت باقی نمانده بود. در برابر چشمان خسته او منظره دنیایی قرار گرفت که در آن تنها لرزشِ خوش جنایت باقی مانده بود.
در اولین جملات کتاب، راوی نویسندههای رمانهای پلیسی را به دو دسته تقسیم میکند: یکی آنها که طرفدار مجرماند و یکی آنذایی که طرفدار بازرساند. راوی که خود نویسندهی رمانهای پلیسی است، جریان قتلی را روایت میکند که بزرگترین مظنون آن نویسندهای دیگر است و البته او هم به نوشتن رمانهای پلیسی مشهور است.
در این رمان تقابل این دو نویسنده را میبینیم. یکی جزو دستهی اول است (مظنون) و دیگری در دسته دوم میگنجد (راوی). راوی به سبب علاقهای که به همسر مقتول، «شیزوکو» دارد به دنبال کشف ماجراست تا معشوقهاش را از شر کابوسهایش برهاند. شیزوکو همسر مقتول سالها پیش رابطهای با شخصی داشته که حالا آن شخص برگشته و به او نامههای تهدیدآمیز مینویسد. او که رابطهی قدیمیاش را از همسرش پنهان نگه داشته، حالا به نویسندهای که تازه با او آشنا شده (راوی) پناه میبرد. اما عاشق سالهای دور شیزوکو که حالا نویسندهایست مشهور و با نام مستعار «شوندی اوئه» مینویسد، مدتهاست در سایه زندگی میکند و کسی او را ندیده است. راوی نمیتواند او را پیدا کند اما او مثل سایهای به دنبال شیزوکو است.
با این حال ماجرا به نامههای پیدرپی ختم نمیشود و نویسندهی مشهور، شوندی اوئه در یکی از نامهها معشوقهی قدیمیاش شیزوکو را تهدید به قتل همسرش میکند و پس از چند روز جنازهی همسر شیزوکو در رودخانهای نزدیکی خانه پیدا میشود.
اما پیدا کردن شوندی اوئه کار راحتی نیست. حالا نویسندهای که بازرس است به دنبال نویسندهایست که مجرم است. این دو که در دنیای حرفهای ادبیات رقیب هم هستند، باید نشان دهند که کدام پیروز میشود.
همین نقطهی تفاوت این رمان با رمانهای پلیسی دیگر است. این بار قتل نیست که باعث جدال بازرس و مجرم میشود. بلکه اصل جدال این دو در رمانهای پلیسی است که ماجرای قتل و دیگر اتفاقات را رقم میزند. در نهایت هم خواننده پاسخ روشنی از طرف نویسنده دریافت نمیکند. ما نمیدانیم که دقیقا کدام حدس بازرس درست از آب درآمده. ماجرا تنها با مرگ مرموز دیگری به پایان میرسد.
ادوگاوا رانپو با نام اصلی هیرائی تارو بنیانگذار ادبیات پلیسی در ژاپن است. او به سبک نویسندگان محبوبش ادگار آلنپو و کانون دویل کتاب مینویسد. و نام مستعارش هم ادای دینی به ادگار آلنپو است. او با ظرافت و منطقی استوار از درهمآمیختگی جنایت و رویا و وهم مینویسد. آنچنان که در کنار امضای همیشگیاش مینوشت: «دنیای مرئی وهم است. واقعیت در رویاهای شبانه است».
ورود داستانهای جنایی غربی به ژاپن باعث شد تا ژانر جدیدی با نام "ادبیات داستانی جنایی" در ادبیات ژاپنی شکل بگیرد. این ژانر بعد از جنگ جهانی دوم گسترش بیشتری یافت. ادگاوا رامپو که پیش از جنگ جهانی دوم آثار بسیاری نگاشت، مکتب ارتودوکس یا ادبیات داستانی جنایی استاندارد را در ژاپن به وجود آورد. بعدها (اواخر دهه 1950) نویسندگان دیگری مثل سیچو ماتسوموتو این مسیر را ادامه دادند. ماتسوموتو مکتب اجتماعی را در این ژانر پایهگذاری کرد و بر رئالیسم اجتماعی تاکید میکرد. او جرایم را در زمینههای عادیاش به تصویر میکشید و بر بیعدالتی اجتماعی و فساد سیاسی انگشت میگذاشت. در دهه 1980 بار دیگر توجهها به سوی مکتب ارتودوکس جلب شد و مکتب ارتودوکس جدید پدید آمد که بیشتر تحت تاثیر الری کوئین و جان دیکنسون کار بود. این ژانر به حدی جای خود را در ادبیات ژاپنی باز کرده است که جوایز مختلفی در این حوزه به نویسندگان اعطا میشود.
نثر روان نویسنده به همراه قصهی جذاب کتاب شکار و تاریکی، نه تنها آن را برای طرفداران رمانهای پلیسی خواندنی کرده است بلکه کسانی که چندان علاقهای به این سبک داستانها ندارند هم میتوانند از خواندن آن لذت ببرند و شاید به خواندن این داستانها گرایش پیدا کنند.
این رمان در ۱۰۰ صفحه به ترجمهی محمود گودرزی توسط نشر چترنگ منتشر شده، و در سال 1396 به چاپ سوم رسیده است.
مطالب پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی