ورود به آوانگارد

سرگردان بین سیاه و سفید

کوتاه درباره‌ی کتاب مرشد و مارگریتا نوشته‌ی میخائیل بولگاکف

نسرین ریاحی‌پور
جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳

در شوروی کمونیستی، میان صحبت سردبیر و روزنامه‎‌نگاری که شعری ضد مسیح سروده است؛ مردی مرموز با چشم‌هایی یکی سبز و دیگری سیاه و لباسی ویژه وارد می‎‌شود. روی نیمکت پارک می‎‌نشیند و پس از گفتگویی جذاب داستان به صلیب کشیده شدن مسیح را بازگو می‌‎کند. داستان در سه خط گوناگون: پونتیوس، پیلاتس و مسیح، شوروی کمونیستی و عشق مرشد و مارگریتا روایت می‎‌شود و در میانه، داستان‌ها به هم می‌‎رسند.

میخائیل بولگاكف سراسر زندگی کوتاه خود را در التهاب درگیری‎‌های سیاسی و جنگ داخلی شوروی گذرانید. شاید ناامیدی او را بر آن داشت تا نخستین دست‌‎نویس مرشد و مارگریتا را بسوزاند. بعدها در خفقان شدید و زمانی که بسیاری از آثارش اجازه‌ی چاپ نمی‌‎یافت به یاری همسرش بار دیگر مرشد و مارگریتا را نوشت. بیست و هفت سال پس از مرگ او این داستان اجازه‌ی انتشار یافت و به سرعت نایاب شد. بسیاری بر این باورند که مرشد و مارگریتا تنها روایتی وهم ‎آلود نیست؛ بلکه بسیاری از شخصیت‌‎های آن چهره‎‌های حقیقی سیاسی، هنری و یا از آشنایان بولگاکف هستند. گرچه متن آن چنان خیال‎‌انگیز و زیباست که به سختی می‌‎توان در برابر وسوسه‌ی غرق‌‎شدن در پوسته‌ی آن مقاومت کرد و به کنکاش درون پرداخت. شاید در دوباره‎‌خوانی داستان فرصتی پیش آید و وسوسه‌ی گم‎شدن در کوچه پس کوچه‌‎های مسکو، پرواز بر فراز آن به واسطه‌ی روغن جادویی، تماشای هیاهوی نمایش پروفسور ولند، سپری کردن شب‌ها در آسایشگاه روانی و رویدادهای دیگر مجالی دهد تا لایه‌های زیرین خودنمایی کنند.

گویی بولگاکف دنیای واقعی را اسیر خود کرده و به درون جهان جادویی مرشد و مارگریتا برده است؛ جهان تخیل، جایی که از دسترس استالین خارج است. پس تمام قوانین به هم می‎‌ریزند؛ رویای هر انسان به حقیقت تبدیل می‎‌شود؛ اما حقیقتی که از درون او برخاسته است و بسته به ذات او، خیر یا شر، به خودش باز می‎‌گردد. در این جاست که شیاطین و نیروهای جادویی برمی‌‎خیزند تا عدالت را آن گونه که سزاوار است؛ بر پا کنند. مسیحی که نظام کمونیستی اصرار به توهم بودنش دارد را بیرون بکشند؛ مقابل دیدگان بنشانند و بازگو کنند که چگونه بر صلیب کشیده شد؛ مردی که بسیار می‎‌دانست؛ اما فروتن‎‌تر از آن بود که به فریاد درآید. جالب آن که در داستان نیروهای شر به انتقام‎‌جویی در دفاع از او بر می‎‌خیزند و به آن‌ها که به جهان ماورایی باور ندارند؛ نشان می‌‎دهند؛ چیزهایی که دیده نمی‌‎شوند؛ وجود دارند. 

میخائیل بولگاکف (1891-1940)  یکی از نویسندگان و نمایشنامه‌نویسان معروف روسی است، حرفه‌ی اصلی او پزشکی بود. انقلاب سفید روسیه و بعد جنگ‌های داخلی بر زندگی ادبی او تاثیر گذاشت. او که بیشتر عمرش را به طبابت مشغول بود، در روستاها یا جبهه‌ها به درمان بیماران می‌پرداخت و روایت‌های داستانی خود را از تجربیات واقعیش الهام می‌گرفت. او به دلیل سانسور و توقیف حکومت نتوانست آثار خود را آن‌گونه -که می‌خواست- منتشر کند و این کتاب را نیز در سال‌هایی نوشت که از بیماری و ناامیدی رنج می‌برد.
مرشد و مارگاریتا با دربرداشتن عناصر فراطبیعی، کمدی سیاه و عناصری از فلسفه مسیحیت توانست تا طیف‌های گوناگونی از خوانندگان را به خود جلب کند. از کتاب مرشد و مارگاریتا آثار سینمایی، تلویزیونی، رادیویی، موسیقی، انیمیشن، کمیک استریپ و گرافیک در سبک‌های گوناگون اقتباس شده است. بیش از 500 کمپانی تئاتر این اثر را به زبان‌های مختلف دنیا به روی صحنه برده‌اند؛ همچنین اجراهای رقص و باله در روسیه، اوکراین، آمریکا و استونی از آن اقتباس شده است. بسیاری از منتقدان این اثر را بهترین رمان قرن بیستم نامیده‌اند.

از این نویسنده کتاب‌های دیگری با عناوین"برف سیاه"، “قلب سگی” و"یادداشت های یک پزشک جوان" به چاپ رسیده است که می توانید از سایت آوانگارد خریداری نمایید.

مرشد و مارگریتا | نشر نو

نویسنده: میخائیل بولگاکف ناشر: فرهنگ نشر نو قطع: شمیز،رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: ناموجود

میخائیل بولگاكف، مرشد و مارگریتا، چاپ بیست و سوم ،مترجم عباس میلانی ، نشر نو