جین آستین پیش از آنکه نویسنده باشد، یک کتابخوان و از خانوادهای کتابدوست بود که در حیاط خلوت پدرش دور هم جمع میشدند تا با صدایی بلند آثار نویسندگانی چون ساموئل جانسون [۱]، فنی برنی[۲] و ویلیام کوپر[۳] را بخوانند، علاوه بر آن دستنوشتههای جین آستین را نیز دور هم میخوانند.
تعجبی ندارد که در نوشتههای آستین، عمل کتابخوانی دادۀ کلیدی برای قضاوت اولیۀ یک شخصیت و از نقاط عطف در بسط داستان است. به نظر آستین، شیوۀ کتابخواندن یک شخصیت گواهی است بر تفسیرهای دیگر: توانایی یک شخص در درک زبان نوشتاری به قدرت فهمش از زندگی، مردم و خودش ربط دارد.
آستین مکرراً سلیقۀ شخصیتهای داستان را در انتخاب کتاب هجو میکند. برای مثال کتاب ترغیب با صحنهای به ظاهر بیاهمیت آغاز میشود: عادت مطالعاتی پدر شخصیت اصلی داستان، سر والتر الیوت[۴]، که «برای سرگرمی خودش، هرگز کتابی نمیخواند» جز یکی، کتاب پیشینۀ خانوادههای بریتانیایی که شامل دودمان خودش میشود. در کتاب غرور و تعصب، کشیش غیرقابل تحمل، آقای کالینز[۵]، یک روز عصر تصمیم میگیرد تا نطقش را از خطابههایی به یک زن جوان[۶] ادا کند زیرا (همانطور که از سر زهد اعلام میکند) او از رمان پرهیز میکند. این بخش به وضوح نمود معنای حرف هنری تیلنی[۷]، فرد مورد علاقۀ کاترین مورلند[۸] در کتاب نورثینگر اَبی[۹] است: «شخصی که از یک رمان خوب لذت نبرد، به شکل غیرقابل تحملی احمق است». از طرف دیگر، دوست کاترین، ایزابلا ثورپ[۱۰] حظ وافری از رمان میبرد، اما نه از رمانهایی با کیفیت بالا. با توجه به این مسئله، مشخص میشود که شخصیت ایزابلا افراطی، مبالغهآمیز، دراماتیک و فریبنده است، مثل داستانهای گوتیکی که او به کاترین پیشنهاد میکند.
کتاب نورثنگر اَبی خطر کتابخواندن بیبصیرت را نشان میدهد- اشتباهگرفتن داستانهای خیالیِ صرفاً سرگرمکننده با آن داستانهایی که بیانگر بصیرت درستی از تجارب واقعی انسانی هستند. همزمان با اینکه قهرمان رمان، کاترین، رسیدن خود را به نورثنگر اَبی تصور میکند، در خیالش با رویدادهای تخیلی مواجه میشود که کتابها ذهنش را با آن انباشتهاند. این فکر را در ذهنش مزهمزه میکند که «گذر طولانی و نمناک اَبیِ باستانی... در مسیر هرروزۀ او خواهد بود، و بعید نیست که آنجا با قهرمانهای باستانی یا یادبودهای دردناکی از راهبهای زخمخورده وشوربخت مواجه نشود».
کاترین با سری پر از سودای وحشتهای لذتبخش، در شب اول اقامتش در خانۀ اجدادی خانوادۀ تیلنی، بیشتر زمان خود را به کندن اشکافی بزرگ در اتاقش میگذراند که مطمئن است رازی را در خود نگاه داشته است- تنها به خاطر پیدا کردن لولهای از رسیدهای خدمتکار قدیمی خانه. او شرمی از این ماجرجویی بیخطرش ندارد، اما، در قیاس با سرافکندگی بعدیاش در مورد ظن شدیدی که درمورد مرگ ناگهانی مادر خانواده دارد، نه تنها بیاساس نیست، بلکه میتواند رابطهاش را با هِنری مخدوش کند.
بله، با اینکه کاترین خود کتابخوانی سادهلوح است، اما قابل آموزش است. او در مییابد که رمانهای گوتیک آنقدر که برای او «جذاب» هستند، «جذابیت ندارند، شاید به این خاطر که اقلاً در شهرهای کوچک انگلستان، به ذات انسانی هم باید توجه شود».
در اوایل قرن نوزدهم، رمانها، اصطلاحی که عموماً با رمانسهای گوتیکی در ارتباط است و سلیقۀ ادبی اولیۀ کاترین را شکل داده بودند، در جهان واژگان رسمی همچنان مورد احترام بودند. آثار رئالیستی آستین مشارکت مشخصی در رنگ و لعاب هنرمندانهدادن به این ژانر در حال توسعه داشت. راوی نورثنگر ابی نظرگاه خود آستین را بیان میکند که رمانها آثاری هستند که «در آنها قویترین نیروهای ذهنی پدیدار میشوند، که در آنها کمال دانش ذات آدمی، شادترین شرح از تفاوتهای او، زندهترین فورانات بذلهگویی و مزاح، به بهترین زبان ممکن به دنیا عرضه شدهاند». آثار آستین این راههای بیان را میآزماید، و شخصیتهایی را که توان درک آن را دارند، والا میبرد.
آنه الیوتِ ترغیب دقیقا چنین شخصیتی است. همانطور که در کتاب خوب خواندن: یافتن زندگی نیکو در کتابهای بزرگ خودم گفتهام، آنه مثالی از فضیلت صبوری است، تواناییای که در امر خواندن و همینطور زیستن ضروری است. وقفکردن خود در جهت طرح داستانی که به آرامی گرههایش گشوده میشود، نیازمند تمرین صبوری است، به همین میزان صبوری در مواجه با فراز و فرود زندگی لازم است. با آغاز ترغیب، آنه با صبوری چشمانتظار چرخشی در داستان زندگیاش است، در گذشته نامزدیاش را با کاپیتان فردریک ونتوورث به هم زده است و بار سنگین پشیمانی را از آن موقع متحمل شده است.
وقتی که آنه با دوست جدیدش، کاپیتان بنویک که سوگوار نامزد مرحومش است، درمورد ادبیات صحبت میکند، نتیجه میگیرد که کتابخواندن بنویک که بیشتر شامل شعر دورۀ رمانتیک است، چاه غصۀ عشق از دست رفتهاش را عمیقتر کرده است (مثل مارین داشوود در عقل و احساس). آنه پیشنهاد میکند که او بیشتر متن منثور بخواند. او کتابخوان ماهری است که میداند که هر اسلوب چگونه میتواند روح را به شکل و در شرایط مختلفی متأثر کند، و با اینکه او هم متن منظوم را میپسندد و هم منثور، حتی هنگام پیادهروی «شعرهایی را که ارزش خواندن دارند» با صدای موزون برای خودش میخواند، او متوجه تمایز میان هنر و زندگی است.
این مکالمه با بنویک به آنه کمک میکند تا برای درک دقیقتر موقعیت خودش، فاصلۀ انتقادی موردنیازش را بیابد. بعد از اینکه متوجه میشود که او هم مثل بنویک از دلشکستگی از پای درآمده است، میفهمد که برخلاف آنچه به اشتباه فکر میکرد، تمام امید برگشتن عشق ونتوورث را از دست نداده بود. و وقتی ونتوورث دوباره از او خواستگاری میکند، در قالب یک نامه، او میتواند با غرور، تعصب و شک خود نسبت به قصد قابلدرک نویسندۀ نامه کنار بیاید. با چنین کاری، او سرانجامِ کار شادی را مییابد.
الیزابت بنت غرور و تعصب به اندازۀ آنه بالغ نیست، اما به نسبت به کاترین مورلند (که استعاراً با «چشمان عالی» مشهور الیزابت تداعی میشود) کتابخوان قابلاعتمادتری است. علاوه بر آن (همانطور که پس از اینکه الیزابت به خاطر یک کتاب، بازی با کارت را ملغی میکند، خانم بینگلی تلاش میکند تا با «کتابخوان بزرگ» خواندن او به او توهین کند) او در جهانی کتابخوان است که از زنان انتظار چنین کاری نمیرود.
برخلاف خواهر ملانقطهایش، که چنان در کتابهای علمی غرق شده که به سازگاریاش با جهان واقعی لطمه خورده است، الیزابت میفهمد که خواندن، علیرغم ارزشی که دارد، نمیتواند جایگزین زندگی شود. اما، وقتی آقای دارسی سعی میکند درمورد ادبیات با الیزابت در یک بازی صحبت کند، او مخالفت میکند که، «نه، من نمیتوانم از کتابها سر بازی فوتبال صحبت کنم؛ ذهن من همیشه مملو از چیزهای دیگری است».
علاوه بر اینکه الیزابت خوانندۀ حساس و باهوشی است، به پیشرفت نیاز دارد. چالش مرکزی رمان در اشتباه او در خوانشش از شخصیت دارسی نهفته است. روایت او زمانی جریان میگیرد که دوباره مجبور میشود که از طریق خواندن، در نظرش تجدید کند.
آستین برای تأکید بر اهمیت تفسیر انتقادی (هم برای شخصیتهای رمان و هم برای خوانندگانش)، این نکته از طرح داستان را با دو کنش نشان میدهد. اول، صدای دارسیاز خلال نامهای که به الیزابت نوشته، روایت را در بر میگیرد و تفسیری هم بر آن نمیشود. در اینجا، مخاطب همراه با الیزابت توضیحات دارسی را در مورد تمام شرایطی میخوند که باعث شده الیزابت بر اساس دانش ناقصش، درمورد شخصیت او قضاوت نادرستی بکند و درخواست ازدواج او را رد کند.
سپس، آستین فصل جدیدی را آغاز میکند که خوانندگان را شریک ذهن الیزابت به هنگام خواندن نامه میکند. ابتدا او در برابر چنین تفسیرهای جدیدی که با تفسیرهای خودش تفاوت چشمگیری دارند، مقاومت میکند. اما بعد از اینکه دوباره نامه را با دقت میخواند، «با دقت واضحتری آن را هضم میکند»، «هر وضعیتی را میسنجد»، و «در امکان هر جمله تعمق میکند» تا اینکه میفهمد «که حالا چقدر ماجرا فرق دارد»، و چقدر او در واقعیت «کور، جانبدار، متعصب و کوتهبین بوده است».
همراه با اینکه مخاطبان آستین درمورد الیزابت بنت میخوانند، همراه با او هم میخوانند. و در این راه، همانطور که الیزابت خوانشش را از شخصیتها و وضعیتهایی بازبینی میکند که زمانی نسبت به آنها مطمئن بود، خوانندگان غرور و تعصب نیز چنین میکنند. همانطور که آنها «تأثرات اولیۀ» (عنوان اولیهای که آستین برای کتاب برگزیده بود) را از طریق نگاه او میبینند، با خوانش اشتباهش از شخصیت دارسی با او سهیم میشوند.
خوانندگان که همراه با او دارسی را بیبروبرگرد مغرور میبینند، خود بدل به شخصیتهایی متعصب میشوند. آنها فریب میخورند که به خوانش الیزابت اعتماد میکنند، چرا که تیزهوشی او، بذلهگویی تند و تیز و ازخودمطمئن بودنش باعث میشود که قضاوتش به طرز فوقالعادهای قابلاعتماد به نظر برسد. از این رو خواندن این رمان درسی در فروتنی در تفسیر است. همانطور که شخصیتهای آستین یاد میگیرند تا قضاوتهای خود را در معرض پرسش قرار دهند، خوانندگان آستین هم این درس را میگیرند که نه فقط چیزی که مورد تفسیر قرار میگیرد، بلکه شیوۀ تفسیر هم مهم است.
آستین در دل رمانهایش، هم آثار ادبی و هم خوانندگانی را به سخره میگیرد که دو امر افراطی دارند: آنهایی که بیش از حد پند و اندرز اخلاقی میدهند، و آنهایی که بیش از حد رمانتیک هستند. خوانندگان سطحی، پرهیزگار یا خودستا چون ایزابلا ثروپ، آقای کالینز، سر والتر الیوت، و حتی، در آغاز کاترین مورلند، بینشی نسبت به کتابهای خوب ندارند که هم لذتبخشند وهم کاربردی. شخصیتهای عاقل و ستودنی آستین آنهایی هستند که برای کسب دانشی خارج از خودشان- حقایقی درمورد سرشت آدمی که همه در آن سهیم هستیم، به کتابها مراجعه میکنند. برای این خوانندگان، در میان آنها آنه الیوت و الیزابت بنت، شخصیت خوب با خواندن ادبیات خوب رشد پیدا میکند، بقیه افراد هم همینطور.
منبع: آتلانتیک
دربارهی نویسنده: کارن سوالو پریور استاد زبان انگلیسی در دانشگاه لیبرتی و همکار پژوهشیِ اخلاق و الهایات کمیتۀ لیبریتی در انجمن باپتیست جنوبی است. از او کتابهای کتابالو: ادبیات در جان من، عقاید سبع: زندگی خارقالعادۀ هانا مور، و در باب خوب خواندن: یافتن زندگی خوب از خلال شاهکارهای ادبیات منتشر شده است. متن حاضر ترجمۀ مقالۀ منتشرشدهای از این نویسنده در نشریۀ آتلانتیک به تاریخ ۲۴ دسامبر سال ۲۰۱۸ است.
[۱] ساموئل جانسون (۱۷۰۹-۱۷۸۴)، شاعر، منتقد و فرهنگنویس برجستۀ انگلیسی.
[۲] فرانسیس برنی (۱۷۵۲-۱۸۴۰)، معروف به فنی برنی و مادام داربله، از نویسندگان زن بریتانیایی است. او را آغازگر سنت نوشتن رمانهای خانوادگی میدانند.
[۳] ویلیام کوپر (۱۷۳۱-۱۸۰۰)، شاعر سرودهای مذهبی اهل انگلستان.
[۴] Sir Walter Elliot
[۵] Mr. Collins
[۶] مشهور به خطابههای فوردایس (۱۷۶۶) از جیمز فوردایس، سرپرست کلیسای کاتولیک و شاعر اسکاتلندی بود.
[۷] Henry Tilney
[۸] Catherine Morland
[۹] Northanger Abbey
[۱۰] Isabella Thorpe