خان عمو
پولدارترین آدمی که از نزدیک دیدهام خانعموست. املاک و مستغلات زیادی در سراسر کشور دارد. شرکت و کارگاه و کارخانه. آپارتمان و باغ و ویلا. بهنظرم باید از این آدمها یاد گرفت. من در مسیرم برای میلیاردر شدن ترسی از تلمذ و یادگیری از دیگران ندارم. هنوز غرور دارم، اما میدانم که در این بازی بهتر از من هم زیاد هست و من مقابل آنها تبدیل به اسفنج خشکی میشوم که فقط یک هدف دارد: مکیدن عصارهی تجاربشان. چیزهای زیادی هست که میدانم اما چیزهای زیادی هم هست که من روحم از آنها بیخبر است؛ این جنس از دانش و تجربه همان چیزی است که نزد خانعمو و امثالهم است. حتی این نکته که خانعمو فقط پنج کلاس سواد دارد باعث نمیشود که در کیفیت دانشش شک کنم. دانش او از جنس دیگریست. دانشگاهی که او رفته با دانشگاهی که من رفتهام فرق دارد. راههایمان متفاوت بودهاند، اما اینقدر احمق نیستم که او را زیر سوال ببرم.
یک کنکور هست برای ورود به دانشگاه، یک کنکور هم هست برای ورود به بیشهی معرفت. این دو تا با هم فرق دارند. بهنوعی میتوان گفت خانعمو در کنکور دومی شرکت کرده. قبول هم شده. فارغالتحصیل هم شده با نمرهی عالی. فقط بهش مدرک کاغذی ندادهاند. به من دادهاند. من خیلی از آن مدارک کاغذی دارم. لیسانس، فوقلیسانس، دکترا، انواع و اقسام دورههای آموزشی. چند تایشان را قابل هم کردهام و جابهجا آویزان کردهام به در و دیوار آپارتمانم و خب نکتهی غمانگیزش این است که جاهایی که گچ دیوار خانهی خلیلی ریختگی داشته یا سیاهی دودهها زیادی توی ذوق میزد، آن جاها را با قابهای مدارک تحصیلیام پوشاندهام. اما آخرش چی؟ آیا مدرک کاغذی تبدیل به پول میشود؟ نه. اما برعکسش اتفاقا بسیار هم راحت است؛ منظورم خریدن مدرک کاغذی با پول است. این را به شکلی کوبندهتر در دفترچه یادداشتم هم مینویسم: «پارادوکس: مدرک دانشگاهی به پول تبدیل نمیشود اما پول به مدرک دانشگاهی تبدیل میشود.» زیرش پرانتزی باز میکنم و با دستخط لرزانی مینویسم: میل به موفقیت درم زبانه میکشد، علم موفقیت را هم کمابیش دارم، پس چرا وضعم این است؟
نیكزاد نورپناه، ناپدید شدن، چاپ اول ، نشر روزنه