جانوری در آب
امواج در ساحل فرو مینشستند و تنها نوار باریکی میان آب و سطح بلند سفیدی بود که در مجاورت محدودهی پلکانی نخلستان قرار داشت. رالف مسیرِ نوار ساحلی را پیش رفت چون نیاز به فکر کردن داشت و این تنها مسیری بود که لازم نبود وقت راه رفتن به قدمهایش دقت کند. همانطور که با سرعت کنار آب حرکت میکرد، ناگهان حیرت و شگفتی او را فرا گرفت. از این زندگی که تنها تنوع آن و بخش قابلتوجهی از زمان بیداری صرف دقت در قدم برداشتن میشد، با تمام وجود احساس خستگی کرد. ایستاد، نوار ساحلی پیش رویش بود؛ خاطرهی اولین گردش اکتشافیِ پرهیجان به یادش آمد و ریشخندی زد، گویی که آن بخشی از کودکیِ شادتری بود. بعد برگشت و در حالی که خورشید به چهرهاش میخورد، به سمت سکو راهی شد. وقت گردهمایی رسیده بود و همانطور که در جهت درخشش خیرهکننده خورشید پیش میرفت، با دقت نکات مهم صحبتش را مرور کرد. نباید این بار در گردهمایی هیچ اشتباهی پیش بیاید، هیچ تخیل سرگردانی در کار باشد...
در پیچ و خم افکار مبهمی که کلامی برای بر زبان آوردنشان نداشت، غرق شد. اخم کرده و دوباره تلاش کرد.
گردهمایی باید کاری و حرفهای باشدف نه برای تفریح و سرگرمی.
با این فکر گامهایش را سریعتر کرد؛ به یک باره متوجه حساسیت موقعیت، پایین رفتن خورشید و اندک بادی شد که در اثر تند راه رفتن به صورتش میخورد. باد پیراهن خاکستری را به سینهاش چسباند طوری که در این حالت تازهی درک و احساساتش هم متوجه شد چینهای پیراهنش مثل مقوا سفت و ناخوشایند شده بودند و لبهی پاچههای شلوارکش طوری فرسوده و نخنما بودند که پوست جلوی ران پایش را قرمز کرده بودند. با وجود آشوبی که در سرش برپا بود، به کثیفی و مندرسی حال و روزش پی برد. متوجه شد که چه قدر منزجر بود از این که برای همیشه موهای نامرتب و به هم ریختهاش را از جلوی چشمانش کنار بزند و وقتی سرانجام خورشید پایین میرفت، با سروصدا روی برگهای خشک غلت بزند. با این افکار، بر سرعت قدمهایش افزود.
ساحل در نزدیکی آبگیر پر از گروه پسرها بود که منتظر گردهمایی بودند. آنها، ملتفتِ حالت عبوس رالف و اشتباهی که در مورد آتش پیش امده بود، ساکت راه را برایش باز کردند.
ویلیام گلدینگ، سالار مگس ها، چاپ ،مترجم ناهید شهبازی ، نشر اموت
مطالب پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی