و خندید تا ذهنش را از اسارت ذهنش برهاند." اولیس"
داستان اولیس اثر جیمز جویس ریشه در اساطیر یونانی و بخصوص اودیسۀ هومر دارد اما شخصیت داستان، ساختار و مضامین این کتاب، دقیقاً وارونهای از شخصیت اسطوره اُدیسه(ULYSSES) است.
این تمهید باعث میشود که صورت قهرمانِ رمان در تضاد با قهرمانِ ایدهآل کلاسیک دیده شود. بر خلاف اُدیسه، قهرمانِ اصلیِ رمان اولیس نه تنها بالاتر از خواننده نیست بلکه ممکن است از بسیاری جهات پایینتر نیز به نظر برسد. این قهرمانِ غریب با نامِ «لئوپولد بلوم»، یکی از شهروندان عادی دوبلین در آستانهی قرن بیستم است. مردی یهودی، میانسال و کارمند که دارای شغلی عادی است. همسرش به او خیانت میکند، پسرش در کودکی مردهاست و خانواده یهودیاش باعث تحقیر و حمله به او میشوند. واقعیت پُرتحقیر، تباه و ناگزیرِ زندگی، مایهی فرارِ او به دنیایِ ذهنیاش است.
صورت واژگون قهرمان در تضاد میان نمادپردازیهای داستان اولیس با داستانِ اُدیسه از همین جا آشکار میشود: بلوم کارمندی ساده است و اُدیسه شاهی بزرگ.
همسر بلوم به او خیانت میکند و همسر اُدیسه تا پایان به او وفادار میماند. پسر بلوم در کودکی از بیماری مردهاست ولی در اُدیسه، تلماخوس به دنبال پدرش میگردد و او را مییابد. هجرت اُدیسه بیست سال طول میکشد در حالی که همه رمانِ اولیس در مدّت یک روز میگذرد. اُدیسه در دورهی قهرمانی و رشادت و تلاش برای افتخار زندگی میکند در حالی که قهرمان رمانِ اولیس، مقهور سکون و رکود زمانهی خود است. در پایانِ داستانِ اُدیسه، او انتقامگیرنده و فاتح است، اما در پایان روز وقتی بلوم به خانه برمیگردد، انتقامی در کار نیست و تحقیر را میپذیرد و خود را وادار به بخشش میکند. به عبارت دیگر در اولیس تصویر تمام عیاری از انسان مدرن در تقابلی هجوآمیز با اسطوره ارائه میشود؛ تصویر واقعیِ زندگی انسانِ عادی در برابر تصویر اسطورهای قهرمان.
رمانِ اولیس را شاهکار ادبیات مدرن خواندهاند. رمانی که به درون ذهنیّت فرد فرو میرود و میخواهد او را با همه جنبههایش، ذهنیّات و ویژگیهای زشت و زیبا نشان دهد. همچنین در این کتاب میتوان به خوبی مفاهیم هجرت را واکاوی کرد:
هجرت، موقعیت انسانی است که بیمامن شده و عدم تعلّق و بیگانگی بر همه ارکان بنیادین زندگی او سایه انداخته و برایش عشق، خانواده و عقیده از اصالت و محتوا افتاده است و کاری از دستش برنمیآید.
بر پایهی همین وضعیت کاملا عمومی دوران مدرن است که اسطوره و قهرمان نیز در روایت مدرن، دچار دگرگونی عمدهای میشود:
صورتِ آرمانیِ قهرمان اسطورهای به صورتی واژگون به انسانی کاملاً عادی تبدیل میشود که دیگر فرق کرده و فراتر از دیگر انسانها نیست
این قهرمانِ مدرن، صورت انسانی را بازنمایی میکند که پر از جنبههای زشت و زیبا، متناقض، مسخره و یا حتّی گاهی شجاعانه است. به بیانِ دیگر، قهرمان دیگر موجودی آرمانی نیست، بلکه انسانی است با همهی ویژگیهای انسانی.
هجرت این انسان نیز دیگر به هوایِ جنگ و افتخار و قهرمانیِ موجودی آرمانی در تقابل با سرنوشت و خدایان نیست، بلکه موقعیتی است که در آن ترس، حقارت و پوچی، میل به گریز از واقعیت و هجرت به جهان ذهنی را میسازد.
هجرت در رمان مدرن، هجرت قهرمانی آرمانی نیست، بلکه موقعیتی ذاتی زندگی هرروزهی انسانهای بسیار عادی است.