شانههایم را بالا انداختم. «جایزهی اینکه من گیاهانم رو به روش درست دوست دارم. گیاهان بسته به میزان محبتی که آدم بهشون نشون میده، به آدم جایزه میدن. اگه باهاشون نامهربون باشی یا بهشون توجهی نکنی، بهت هیچی نمیدن. اما اگه مراقبشون باشی و به روش درست دوستشون داشته باشی، در قالب سبزیجات یا میوهها یا گلها بهت هدیه میدن.» به علف هرزی که داشتم در دستم تکهتکه میکردم، نگاه کردم. حتی یک سانتیمتر از آن باقی نمانده بود. تکههای آن را بین انگشتهایم گلوله و با یک ضربه پرتابش کردم.
نمیخواستم به اتلس نگاه کنم چون میتوانستم احساس کنم که هنوز به من خیره شده است. در عوض، فقط به باغچهام که با خاکپوش پوشانده شده بود، خیره شدم.
او گفت: «ما مثل همیم.»
چشمهایم به طرفش چرخید. «من و تو؟»
سر تکان داد. «نه. گیاهان و انسانها. گیاهان برای اینکه زنده بمونن، باید به طریق صحیح دوست داشته بشن. آدمام همینطور. ما از لحظهی تولد، به پدر و مادرمون متکی هستیم که دوستمون داشته باشن و زنده نگهمون دارن و اگر اونا محبت رو از طریق صحیح به ما نشون بدن، ما انسانهای بهتری میشیم. اما اگه مورد بیتوجهی قرار بگیریم،...»
صدایش خاموش شد و تقریبا غمگین. دستهایش را با زانوهایش پاک کرد و سعی کرد کمی از خاکش را تمیز کند. «اگه ما مورد بیتوجهی قرار بگیریم، آخرش بیخانمان میشیم و دیگه نمیتونیم کار بهدردبخوری انجام بدیم.»
حرفهایش باعث شد قلبم حس خاکپوشی را پیدا کند که در باغچه ریخته بود.
كالین هوور، ما تمامش میکنیم، چاپ سیزدهم ،مترجم ارتمیس مسعودی ، نشر اموت