«یک توهم عاشقانه» شامل دو درام عاشقانه از ترنس راتیگان است که در سال 1950 به رشتهی تحریر درآمده است. اولین نمایشنامه در سه پرده و نمایشنامهی دوم با عنوان نمایش دونفره بهصورت مونولوگ (تکگویی نمایشی) نوشته شده است و محوریت هر دو درام عشقی نافرجام است. ترنس راتیگان در این نمایشنامه به لایههای عمیق و درونی ذهن انسان میپردازد. از عشق های کوتاهمدتی که اثر آنها تا مدتها، حتی شاید تا پایان عمر، گریبانگیر انسان عاشق میشود. عشقی که در ذهن بهمثابهی یک مورفین عمل میکند و هر بار تصویر وخیالِ معشوقْ فرد عاشق را مست و مدهوش میسازد. یک توهم عاشقانه روایت دو دنیای مجزا در یک روح، یک ذهن و دنیای یک انسان است.
او در این اثر به پاسخ این پرسش میپردازد که آیا انسان محکوم است به اسارتِ عشقِ نافرجام و ازدسترفتهاش؟ عشق دوران نوجوانی فراموش میشود یا عصارهاش در جان آدمی تهنشین میشود و فرد عاشق بهدنبال یافتنِ آن در وجود هرکسی که شباهت اندکی به آن معشوق ازدسترفته دارد او را به توهم و جنون میکشاند؟
یک توهم عاشقانه داستان یک جنون است بهشکلی عاشقانه. در روایت دوم نیز، که یک مونولوگ عاشقانه است، ما شاهد نوع دیگری از اسارت و جنون در بستر عشقی ازدسترفته هستیم.
تو در کدام صورت نشستهای؟
یک توهم عاشقانه یا با عنوان اصلی آن، سیلویا کیست؟ (Who is Sylvia)، روایتی از زندگی مردی به نام مارک است که بهدنبال عشق ازدستدادهی دوران نوجوانی خود در چهرهی زنهای دیگر میگردد. او، با وجود اینکه متأهل است و یک فرزند پسر دارد، همچنان به تصویر دختری به نام سیلویا، که معشوقهی نوجوانیاش است، وفادار است و در طول زندگیاش بهدنبال دخترانی است که با او شباهت فیزیکی داشته باشند.
اسکار دوست صمیمی و چندینسالهی او از این ماجرا مطلع است و در تمام این سال ها با وجود گوشزدهای فراوان درمورد اینکه او نمیتواند هر دو دنیا را هم زمان با هم داشته باشد، اما با او همکاری میکند. این نمایشنامه بهطور ضمنی تصویری از پدر خیانتکارِ راتیگان را به نمایش میگذارد.
مارک | تو که همهچی رو میدونی. نظرت راجع بهش چیه؟ |
اسکار | خیلی تودلبروئه. البته که این هم باز سیلویاست. (به سردیس برنزی اشاره میکند.) |
مارک | بله. عجیب شبیهشه. نه؟ |
اسکار | واقعاً دیوونهای که توی زندگیات همهاش دنبال همون صورت میگردی. عاشقش نیستی، نه؟ |
این نمایشنامه در سه پرده و سه دورهی زمانی روایت میشود. پردهی اول تابستان 1917، پردهی دوم بهار 1929و پردهی سوم زمستان 1950 که در هر سه دوره مارک با یک زن که شباهت بسیاری با سیلویا دارد ارتباط عاشقانه برقرار میکند و با این کار به همسر و پسر خود خیانت میکند.
اسکار | جدی میگم، مارک؛ حتی اگه حرفم برات ناخوشایند باشه، این کار شدنی نیست. نمیشه انتظار داشته باشی هردو تا دنیا رو هم زمان به بهترین شکل داشته باشی. یه جایی بهم میخورن و همدیگه رو داغون میکنن. شاید داغون شدن مارک رایت سوژهی بدی نباشه، اما علاقه ای ندارم نابود شدن مارک سنت نییتس رو ببینم. طبیعت انتقام خودش رو میگیره. |
در پردهی دوم، که مارک میانسال شده، نیز میبینیم که همچنان به زندگی در دو دنیای موازی خود ادامه میدهد. او تصور میکند که میتواند سیلویا را در کالبدی دیگر متبلور کند و آن رابطهی عاشقانهی ازدسترفته را بازگرداند. این عمل او همچون یک شکنجه برای روح خود اثر میکند و زندگی و آیندهاش را تحتتأثیر قرار میدهد.
مارک | من به نقطهی عطف زندگی ام رسیده ام؛ همون لحظه ای که توی زندگی فقط یه بار واسه هرکسی پیش میآد و تا آخر عمرش همون یه باره فقط. زمانی که باید یه تصمیم ناپلئونی بگیره، تصمیمیکه ممکنه بقیهی عمرش رو بسازه یا زندگیش رو تباه کنه. راستش، من تصمیمم رو گرفتهام. |
او خیال میکرد که میتواند در تمامی این سالها به این دو زندگی موازی ادامه دهد وهیچ اتفاقِ ناخوشایندی را متحمل نشود. حتی زمانی که در پردهی دوم با پسرش در شرایطی خاص روبهرو شد خود را نباخت، چون عمل سیزیفگونهی آن روح او را تسخیر خود کرده بود.
مارک | این زن منه، اسکار. زنی که همیشه به عنوان مظهر درست کاری و ساده دلی براش احترام قائل بودم. |
کارولین | منظورت از ساده دلی کم شعور بودن نیست، عزیزم؟ |
تو اینجایی یا من دارم با خودم حرف میزنم؟
نمایش دونفرهی این مونولوگ عاشقانه روایت تنهایی، رزماری، زنی است که در غیاب شوهر ازدسترفتهاش، گرگوری، با او صحبت میکند.
“اما من با خودم حرف نمیزنم. دارم با تو حرف میزنم، گرگوری، مگه نه؟ با تویِ مُرده. خب حرف زدن با تویِ زنده خیلی هم فرق نداشت. اون موقع هم با خودم حرف میزدم.”
وجه تشابه این دو شخصیت، مارک و رزماری، شاید در همین باشد که آنها هر دو عاشقِ تصویر مبهم و تاریکی در ذهن خود هستند که سالیان سال است رنگِ روشنِ حقیقت از آن رفته و دیگر قرار نیست به روشنایی بازگردد؛ همچون صیدی که از دست صیاد گریخته و دیگر مجالی برای بازگشت او به واقعیت وجود ندارد. آنها هر دو دچار تصویری از عشق شدهاند که دیگر تنها در اعماقِ تاریک ذهن خود میتوانند آن را جستوجو کنند، زیرا در واقعیت رنگوبوی توهم به خود میگیرد و دیگران نیز درکی از مصائب و رنج آن نخواهند داشت.
اندکی در باب ترنس راتیگان نویسندهی یک توهم عاشقانه
ترنس راتیگان، نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس بریتانیایی، زادهی دهم ژوئن 1911 در لندن بود. او یکی از محبوبترین نمایشنامهنویسان انگلستان در نیمهی قرن بیستم به شمار میرود. نمایشهای او معمولاً در زمینهای از طبقهی متوسط روبهبالا قرار دارند. ازجمله آثار او میتوان به انتخاب، پسر وینسلو، نسخهی براونینگ، دریای عمیق آبی و جدولهای جدا اشاره کرد.