ادبیات فرانسه برای مخاطبان و علاقهمندان به ادبیات همیشه ادبیاتی بزرگ و شکوهمند تصور میشود. ادبیاتی که با بزرگانی مانند زولا، بالزاک، استاندال، موپاسان و فلوبر در قرن نوزدهم و نویسندگانی چون آندره مالرو، کامو، سارتر، کلود سیمون در قرن بیستم در حافظهی تاریخی ادبیات جهان ثبت شده است. در تاریخ تحولات ادبی ایران معاصر نیز ادبیات فرانسه جایگاهی مهم و جریانساز دارد. نسل اول نویسندگان و مترجمان ایرانی در دوران قاجار با ادبیات فرانسه آشنا شدند و اقدام به ترجمهی رمانهای نویسندگانی چون آلکساندر دوما و ولتر و مولیر کردند. این ترجمهها و آشنایی با رمانهای فرانسوی نقش مهمی در تحول ادبیات معاصر ایران دارد. این تأثیر در ادامهی تاریخ تحولات ادبیات معاصر ایران تا به امروز ادامه دارد و بسیاری از جریانهای ادبی ایران از جنبشهای ادبی فرانسوی مانند رمانِ نو تأثیر پذیرفته است. داستان بلند یک مرد معمولی نوشتهی ایو سیمون، نویسندهی معاصر فرانسوی، نمونهای از ادبیات امروز فرانسوی است. مطالعهی این داستان میتواند در شناخت چیستی ادبیات مدرن و معاصر فرانسه به مخاطبان ایرانی مفید باشد.
حرف بزن خاطره
سوژهی پدر و رابطهی پسر با او در طول تاریخ پیدایش آثار ادبی جهان همیشه از مهمترین و درونیترین موضوعات ادبیات بوده است. گفتوگوی معروف فرانتس کافکا با پدرش در کتاب نامه به پدر از آثار ماندگار در این موضوع است، کافکایی که در این نامه از زخمهای ترمیمنشدهی روح خود و خاطرات دردناک خود با پدرش مینویسد. زیگموند فروید نیز در مقدمهای که در سال 1928 بر رمان برادران کارامازوف به نام داستایفسکی و پدرکشی نوشته است به این رابطه و تأثیر آن در ادبیات داستایفسکی پرداخته است.
ایو سیمون در رمان یک مرد معمولی به سوژهی پدر و رابطه پسر با پدر تمرکز کرده است. سیمون در این داستان در قالب یک نامهی بلند شخصی و خودزندگینامه به توصیف و شرح رابطهی شخصی خود با پدرش پرداخته است. او در خودزندگینامهای که نوشته است از مواجههی متناقض و مبهم خود با پدرش مینویسد، از حرفها و خاطرههایی که سالها ناگفته باقی ماندهاند و نویسنده تصمیم گرفته آنها را در قالب یک اعتراف شخصی بیان کند. در صفحهی 46 رمان دراینباره میخوانیم: «آیا تو قهرمان رؤیاهایم بودی، مردی که نمیخواستم شبیه او باشم اما همچون الماسی گرانقدر درون کالبدم حملش میکردم، الماسی که خوش طینتی و بزرگواری و عطوفتش تغییر ناپذیر بود؟ هرگز نخواستی مرا فریب بدهی یا اسیر دامی ساختگی کنی تا رحم و شفقت تو از آن برهاندم و سپاسگزار تو باشم.» یا در صفحهی 3 داستان میگوید: «تو اولین سوگ من بودی.»
ایو سیمون در سراسر این گفتوگوی درونی با پدر خود به شرح همین حسرت و فرصتهای ازدسترفته میپردازد، فرصتهایی که بر اثر شناخت نداشتن آنها از یکدیگر از دست رفته است و حالا با مرگ پدر تنها خاطرهای محو و گنگ از آن باقی مانده است. در صفحهی هفت داستان میخوانیم: «چه دشوار است قرار گرفتن در ورطهای عاری از احساسات، احساساتی که وانند قلبی را سرشار کنند اما در بیشتر موارد غایباند. این حقیقت را مدتها بعد دریافتم. تو بودی که به من گرانبهاترین هدیهها را بخشیدی بی آنکه هرگز انتظار جبران باشی.»
ایو سیمون از یکی از مهمترین موانعی که بر سر راه فهم و درک پدر خودش وجود داشته صحبت میکند: فقر.
در صفحهی هشت میخوانیم: «بیپولی مثل سرطان هر سه نفرمان را از بین میبرد. با حقوق ناچیز کارگری راهآهن فقط میتوانستیم زنده بمانیم نه اینکه زندگی کنیم یا حتی امیدوار باشیم که روزی همهی این بدبختیها به پایان میرسد.»
رابطهی ایو سیمون با پدرش را در این اثر همچون یک جاده پر از سنگلاخ هست. جادهای که سیمون درسن شصتسالگی پساز گذشت از آن به فرصتها و رابطهی ازدسترفته مینگرد. ایو سیمون حالا در مرور خاطرات و زندگی پدرش در جستوجوی هویت و چیستی خود هست. در تنهایی پدرش، تنهایی خودش را میبیند. در صفحهی 46 میخوانیم: «بله تو نجنگیدی، تو با کمری خمیده درون طوفانهای زندگی تاب خوردی، مرگ را چون موجودی رهاییبخش انتظار کشیدی، و گمان بردی که نه میل و نه حتی اراده ای داری برای مبارزه با نیروهایی که ورای توان تواند.»
مطالعهی داستان یک مرد معمولی از ایو سیون فرصتی است برای تفکر و مواجههی عمیق با شخصیترین و پنهانیترین لایههای وجودی خودمان، با خاطرات و لحظات گذشته. به قول نویسنده بزرگ روس، ولادیمیر ناباکوف: حرف بزن خاطره.