ورود به آوانگارد

تجربه‌ی بیگانگی جهان

معرفی کتاب مارکس و هایدگر: تفکر آینده نوشته‌ی کوستاس اکسلوس

محمدرضا ثامن نسب
جمعه ۷ دی ۱۴۰۳

گوستاو یانوش در کتاب خاطرات خود به نام گفت‌وگو با کافکا خاطره‌ای از گفت‌وگوی خودش با فرانتس کافکا درباره‌ی داستان مسخ را ثبت کرده است. خاطره از ‌این قرار است که روزی گوستاو یانوش با داستانی از نویسنده‌ای جوان و انگليسی رو‌به‌رو می‌شود که در آن شخصیت اصلی داستان تبدیل به روباه می‌شود، یانوش شتابان با کتابِ در دست به ملاقات کافکا می‌رود. از تقلید نویسنده‌ی جوان از داستان مسخ صحبت می‌کند و از‌اینکه نویسنده‌ی جوان نامی از کافکا نبرده است. کافکا در جواب خشم یانوش می‌گوید که هیچ تقلید یا دزدی ادبی انجام نشده است، هر دوی ما از یک بحران و درد مشترک نوشته‌ایم، ‌این‌که در زمان ما حیوان‌ها از انسان‌ها بیشتر به انسان نزدیک‌تر هستند.

مقایسه دیدگاه‌های مارکس و هایدگر

کوستاس اکسلوس در کتاب مارکس و‌ هایدگر: تفکر‌ آینده (1966) چنین مواجهه‌ای از مقایسه‌ی فلسفه کارل مارکس با مارتین هایدگر دارد. در نگاه اول، کنار هم آمدن نام‌ این دو متفکر تعجب‌برانگیز است و احتمال ‌این‌که باعث سردرگمی شود هست؛ کارل مارکس متفکر رادیکال و نظریه‌پرداز جنبش‌های کارگری و ضدسرمایه‌داری در کنار مارتین ‌هایدگر فیلسوفی که از نظر تفکر سیاسی محافظه‌کار و حامی نازیسم هیتلری در دهه‌ی 1930. اکسلوس از همان ابتدای کتاب هدف خود را با خواننده مشخص می‌کند، او نمی‌خواهد با استفاده از فلسفه‌‌ی هایدگر و مفاهیم‌ هایدگری مانند دازاین، وجود، زمان و ... به تفسیر تازه و متفاوتی از اندیشه‌ی مارکس و مارکسیسم برسد. همچنین نمی‌خواهد دوباره با ساختار اندیشه‌ی مارکسیسم بر‌ای تفسیر فلسفه‌ی ‌هایدگر استفاده کند. در کتاب اکسلوس، با ‌هایدگر رادیکال و چپ‌گرا مواجه نمی‌شویم، بر‌عکسِ کتاب مارکسیسم‌ هایدگری مارکوزه که سعی بر تفسیر تمام مارکسی اندیشه‌‌ی هایدگر برای جنبش‌های ضد‌سرمایه‌داری عصر خود دارد.

اکسلوس از مواجهه و تحلیل هر دو متفکر از بحران و بیماری مشترکی به نام بیگانگی جهان آغاز می‌کند. حلقه‌ی اتصال‌ این دو فیلسوف متفاوت در همین نقطه است، درست مانند خاطره‌ی یانوش از کافکا اکسلوس به ما از توجه هردوی آن‌ها با ‌این بحران می‌گوید.

مارتین هایدگر در نامه‌ای به دوست فرانسوی‌اش، ژان بوفره، که در سال 1947 تحت عنوان «نامه‌ای درباره‌ی‌ انسان‌گرایی» منتشر شد می‌نویسد: «بی‌خانگی و آوارگی رفته‌رفته سرنوشت جهان می‌شود. از‌این‌رو، واجب است که از منظر تاریخ وجود به‌ این سرنوشت یا حالت تاریخی بنگریم.»

بیگانگی جهان، که در فلسفه‌ی ‌هایدگر به نسیان وجود تعبیر می‌شود، نقش مهی دارد، به‌خصوص در نوشته‌های پس‌از جنگ جهانی دوم که نوشته است، به‌صورت مداوم از فراموشی وجود حس از دست دادن تجربه زیسته هشدار می‌دهد. مارتین‌ هایدگر در شاهکار فلسفی خود، هستی و زمان (1927)، نیزبیگانگی را با اصطلاحات ناب فلسفی بررسی می‌کند، مقوله‌ای که برای پدیدارشناسی بیگانگی خودش به کار برد پرتاب‌شدگی بود؛ یعنی میل به آنجا بودن (دازاین) به‌صورت هستی‌شناختی وجود انسانی را می‌سازد، برای قراردادن خود در یک وضعیت غیر اصیل و هم‌رنگی با جهان اطراف.

نقش بحران بیگانگی در آثار مارکس

کارل مارکس نیز در رساله‌ی دکترای خود (1841) از برخورد فلسفه با جهان تکه‌تکه‌شده می‌گوید که “انقسام جهان فقط زمانی تام‌وتمام می‌شود که جنبه‌های گوناگون جهان تام‌وتمام باشد، بنابراین، جهانی که با فلسفه‌ای رویاروست که فی نفسه تام‌وتمام است جهانی است پاره‌پاره. در نتیجه، فعالیت ‌این فلسفه هم پاره‌پاره و تناقض‌آمیز می‌نماید.”

مارکس در دست‌نوشته‌های فلسفی اقتصادی 1844، به موضوع بیگانگی چون پدیده‌ای که محصول کار است می‌پردازد، به‌مثابه‌ی چیزی بیگانه، چون قدرتی مستقل از تولیدکننده یا همان کارگر، که در برابر او قرار می‌گیرد. برای مارکس «خارجیت یافتن کارگر در محصولش نه فقط به ‌این معناست که کار او تبدیل به یک ابژه، یک موجودیت خارجی می‌شود، بلکه به‌این معناست که در برابر او، مستقل از او و بیگانه با او می‌شود.»

بدین ترتیب مارکس جهانی شی‌شده و کالایی را توصیف می‌کند که سوژه‌ی انسانی در آن به بیگانگی می‌رسد. البته کوستاس اکسلوس یادآوری می‌کند که مارکس و‌ هایدگر راه فرارفتن از ‌این بیگانگی را در بازگشت به دوران پیشامدرن و گذشته نمی‌دانند. در صفحه‌ی 46 اکسلوس می‌گوید:

“حال روحی اساسی مارکس یأس نیست، مارکس  خواستار بازگشت به هیچ وضعیت سابقی نیست و اصلاً توقع ندارد تاریخ جهان در مسیری قهقرایی به وضعیت بهشت آسای زندگی ساده روستایی برگردد ـ در نامه‌ی درباره‌ی انسان‌گرایی ‌هایدگر نیز می‌خوانیم: انسان‌گرایی مارکس مستلزم هیچ بازگشتی به عهد باستان نیست.”

همان‌طور که‌ هایدگر نیز مسير غلبه بر نسیان وجود را در گذشته زیبای از‌دست‌رفته نمی‌بیند. اکسلوس همچنین از روش‌شناسی متفاوت ‌هایدگر و مارکس در نقد بیگانگی می‌گوید، ‌هایدگری که بیشتر دل‌بستگی متافیزیک و برخورد نظری هست و مارکسی که وجهه ابژکتیو و عینی بیگانگی را در نظر می‌کرد و آن را در بستر تاریخی قرار می‌دهد.

راه‌حل‌های فرارفتن از بیگانگی

کوستاس اکسلوس در کتاب ‌هایدگر و مارکس: تفکر آینده تصویری از جهانی شیء‌واره و بیگانه نشان می‌دهد و مواجه‌ی انتقادی دو متفکر بزرگ سنت فلسفه قاره‌ای با ‌این پدیده را تحلیل می‌کند، مواجهه‌ای انتقادی که می‌تواند راهگشای فرارفتن از جهان بیگانه شده و بازیابی انسانیت  ‌ازدست‌رفته باشد، نوعی جست‌و‌جوی خلاقانه برای به دست آوردن معنای جهان؛ به تعبییر فردریش هولدرلین: “هیچیم ما، می‌جوییم همه‌چیز را.”

کوستاس اکسلوس

مطالب پیشنهادی

کتاب های پیشنهادی