موهای بابای من فرار کردهاند! موهای برادرم هم همینطور. موهای عموهایم هم یکیدرمیان، فراری شدهاند! در خانواده یا دوروبر همهمان کسی هست که موهای به درد بخورش از دستش فرار کرده باشد اما موهای به درد نخورش هنوز سر جایشان باشند!
«وقتی موهای بابا فرار کردند»، داستان موهایی است که از دست شانه و برس، و از یک جا ماندن و آویزان بودن، خسته شده بودند و بالاخره یک روز تصمیم گرفتند فرار کنند و بروند دنیا را ببیند! هر چقدر که صاحبشان برایشان خط و نشان کشید، بد و بیراه گفت، دنبالشان کرد، با جارو و چسب و تور ماهیگیری و… تلاش کرد که گیرشان بیندازد، فایده نداشت و آنها رفتند که رفتند.
موها در مسیر سفرشان از قابلمهی سوپ رستوران، از فوارهی وسط شهر، از باغ وحش، از راههای فاضلاب شهری و از هزار جای غیرمنتظره و عجیب دیگر سر در آوردند.
و بابا برای پیدا کردنشان کارهای عجیبوغریبی کرد حتی تا توی قفس شیرها هم رفت. او دلش برای موهایش تنگ شده بود ولی به نظر میرسید موها رفتند که رفتند. موها از سفرهایشان برای او نامه مینوشتند و کارت پستال میفرستادند و بابا دیگر کمکم از برگشتن موهای نازنینش ناامید شده بود.
تا یک روز پاییزی که بابا برای پیادهروی بیرون رفته بود، متوجه تودهی ابر سیاهرنگی بالای سرش شد و اتفاق عجیبی افتاد!
وقتی موهای بابا فرار کردند هم یک داستان خندهدار و سرگرمکننده است و هم زمینهی صحبتهای مهمی را با بچهها فراهم میکند. خیالپردازی و جانبخشی به اعضای بدن، فکر کردن به این که داشتن هرکدامشان چهقدر مهم است، کنار آمدن با از دست دادن چیزهایی که دوستشان داریم و پذیرشِ تفاوتهای ظاهری.
تصویرهای کتاب ساده و دوستداشتنیاند و به بچهها یاد میدهد ساده نگاه کنند، مثلاً خطوط کوتاه و صافی که شبیه مو هستند را در چیزهای مختلفی ببیند و تصویرهای پیچیده را با خطهای ساده بازسازی کنند.
برخی تصاویر هم مقدمهی خوبی برای اطلاعات جدید و بهدردبخور است. مثل شناختن آثار هنری معروف، مثل آشنا شدن با سیستم فاضلاب شهری و روش تصفیه آب یا آشنا شدن با مسیر آبهای سطحی و بههمپیوستنشان تا رسیدن به دریاها...
یورگ موله، نویسنده و تصویرگر آلمانی این کتاب، جایزهی کلاغ سفید و چند جایزهی مهم دیگر را برای این کتاب برنده شده است.