چرا سیاست مهم است اثر اندرو گمبل نوشتاری دووجهی است؛ از سویی میتوان از آن با لفظ بامزه یاد کرد و از سویی شاید توهمزاست و از این بابت بر لبهی تیغ حرکت میکند. آنچه که نوشتار اندرو گمبل، یعنی چرا سیاست مهم است، را در مرز میان توهمزا بودن و بامزه بودن قرار میدهد شیوهی بیان او از سیاست است. در نگاهی کلی، کتاب چرا سیاست مهم است متنی است که گذری دارد موجز و کلی به اکثر سرفصلهای اصلی رشتهی علوم سیاسی و همین باعث میشود تا برای اهل فن بامزه به نظر برسد و برای آنهایی که اهل مطالعهی عمیق سیاست نیستند چیزی باشد که توهم آگاهی ایجاد کند.
چرا «سیاست» مهم است یا چرا «علم سیاست» مهم است؟
انتخابهای اندرو گمبل در بیان خویش از اهمیت بسیار زیاد سیاست در زندگی بشری بیشتر از آنکه به خود سیاست بپردازد به آن چیزی پرداخته است که باید علم سیاست عنوانش کرد. همان چیزی که در دانشکدههای علوم سیاسی دانشجویان با آن سروکار دارند و لزوماً هم قرار نیست که با فراگیری آنها دانشجویی سیاستمدار از آب در آید.
گمبل در سیر نوشتارش در چرا سیاست مهم است برخی از اساسیترین پرسشهای علوم سیاسی را که ذهن بسیاری را درگیر به خود کرده است بررسی میکند. سؤالهایی از قبیلِ «چهکسی باید حکومت کند و چگونه باید حکومت کند؟»، «چهکسی چهچیزی را چه وقت و چگونه میگیرد؟»، «نظم چگونه ممکن است؟» و «چهچیزی یک رشته را سالم نگه میدارد» نمونههایی از پرسشهای مطرح شده از سوی اندرو گمبل هستند که خود نیز به آنها پاسخ میدهد.
ازاینرو، حجم بیشتری از مطالب کتاب چرا سیاست مهم است نه به سیاست که به اهمیت علم سیاست در معنای حقیقیاش میپردازد و تلاش میکند تا آشنایی بیشتری از حوزه، که حدسوگمان هم راجع به آن بسیار است، به دست بدهد.
ادبیات و تاریخ برای شرح سیاست
کار درخشان گمبل در اثرش استفاده از ادبیات و تاریخ برای توضیح مسائل مختلف سیاست است. شاید این مسئله به ذهن بیاید که مگر تاریخ از سیاست تا کنون جدا بوده و نیز ادبیات و علم سیاست چه سَروسِری دارند. پاسخ بخش اول این پرسش استفادهی ناصحیحی است که از تاریخ در سیاست داریم. عمدتاً غلط کار در آنجاست که تاریخ در بستر نظریه مطالعه میشود و نه بالعکس. آنچه که نظریه میدانیمش بهطور کلی از دل مسیری تاریخی متولد شده است و در مطالعات مؤسسههای آکادمیکِ ما عمدتاً تاریخ در برابر نظریه در درجهی دوم قرار میگیرد و نظریه مقدم بر آن مطالعه میشود. اما پاسخ به قسمت دوم پرسش حتی مهمتر از پاسخ به بخش اولش است. ادبیات راهی است که گمبل بهدرستی از آن کمک میگیرد برای ساخت بستری که بتواند ارائهی صریحتری در توضیح علم سیاست داشته باشد. به بیان دیگر، ادبیات برای اندرو گمبل ممری حیاتی میشود تا سیاست قابلفهمتر شود. این اتفاق مهمی است. این دقیقاً چیزی است که ما از آن غافل هستیم. مطالعات بینارشتهای میان ادبیات و سیاست که سالها در غرب با قوت پیگیری شده و در ایران کاملاً در عزلت و خاموشی سیر میکند ـ در این مورد نمیتوان از تأثیر لوکاچ و بنیامین و فرانکفورتیها در غرب هم بهسادگی چشمپوشی کرد.
گمبل در صفحهی 64 و در ذیل بخش درخشان «سیاست و حقیقت» ـ که به نوع عینی مطالعهی سیاست و خوی دروغگوی سیاستمداران میپردازد ـ بهخوبی هرچه تمامتر کمکگیری از ادبیات را نشان میدهد:
هامپتی دامپتی در مشاجرهای تند با آلیس در داستان آنسوی آینه به این نکته اشاره میکند. هامپتی دامپتی با لحنی نسبتاً تحقیرآمیز میگوید: «وقتی از کلمهای استفاده میکنم، معنای آن کلمه همان معنایی است که من انتخاب میکنم باشد، نه بیشتر و نه کمتر.» آلیس میگوید: «مسئله این است که آیا تو میتوانی پیش خودت برای کلمات تعداد زیادی معنیهای مختلف درست کنی.» هامپتی دامپتی میگوید: «مسئله این است که کدامیک از آنها معنیِ مسلط است، همین.» او اظهارنظر پرطعنهی سِر جان هرینگتون دربارهی خاندان تیودور را بازتاب میدهد که «خیانت هیچوقت رشد نمیکند، دلیلش چیست؟ برای آنکه اگر رشد کند، کسی جرئت نمیکند آن را خیانت بنامد.»