آتوسا مشفق[1] دوست دارد شخصیتهایش تحقیر شوند. آنها تلاش میکنند که زندگی کنند، در حالی که احساسات عمیقی دارند که از شرم، شهوت، الکل، تخیلات بیش از حد فعال و گاهی اوقات ملینها تغذیه میشوند. در طول 10 سال گذشته، این رماننویس آمریکایی پنج رمان و یک مجموعه داستان کوتاه منتشر کرده است. در ابتدا ممکن است به نظر منسجم نباشند که شامل جشنوارههای پرفروش قرون وسطایی و تریلرهای روانشناختی دههی 60 میشود، اما مشفق بهطور قابلتوجهی ثابتقدم است. او در مورد افراد تنهایی مینویسد که استثنایی هستند؛ نه به دلیل کاریزما یا استعداد منحصر به فردشان، بلکه به این دلیل که مایلند همهچیز، حتی هر عادت زشت و میل تاریکی که دارند را برای خواننده آشکار کنند. چند ماه پس از اکران اقتباس سینمایی از رمان آیلین[2] اثر آتوسا مشفق، اکنون نگاهی به او و زندگی حرفهایاش میپردازیم.
نقطهی ورود
در داستان کوتاه هیچ چیز هرگز در اینجا اتفاق نمیافتد[3]، مرد جوانی از یوتا به لسآنجلس نقل مکان میکند تا به عنوان یک بازیگر تلاش کند. او در این شهر با دیوانهها، مستها، خانهدارهایی که رمانهای عاشقانه میخوانند، پیرمردهایی که آب دهانشان آویزان است و فاحشههایی که با اسپری موهایشان را درست میکنند، معاشرت میکند. این داستان کوتاه، روایتی خلاصهوار از هر نوع شخصیت و موقعیتی است که مشفق جذب آن میشود. او طردشدهها و عجیبوغریبها را دوست دارد، کسانی که به دور از شور و هیجان بوده و از زندگی خسته هستند. اگرچه ممکن است بدیهیترین نقطهی ورود او اثر هیچ چیز هرگز در اینجا اتفاق نمیافتد نباشد، اما مجموعه داستان او دلتنگی برای دنیایی دیگر و غوطهور شدن در جهان روایی گستردهی مشفق را ارائه میدهد. با روایت چهارده داستان، او خواننده را با معلمانی آشنا میکند که الکلی هستند یا از متدهای تفریحی استفاده میکنند و کودکانی که توتهای مسموم جمعآوری میکنند، چرا که متقاعد شدهاند که رستگاری میتواند از طریق قتل به دست آید. این مجموعه مقدمهای عالی برای صدای تزلزلناپذیر مشفق است که بیتفاوتی نسبت به زندگی مرسوم را نشان داده و آشکار میکند و زیبایی را حتی از دل بدترین موقعیتها به تصویر میکشد. همچنین این اثر به دلیل کیفیت خوب، نشاندهندهی شایستگی آثار بعدی و گستردهتر مشفق نیز بوده است.
اثر درخشان
آیلین که در فهرست نهایی جایزهی بوکر در سال 2016 قرار گرفت، یک نقطهی ورود خوب دیگر است؛ به خصوص برای کسانی که دوست دارند با هر بار ورق زدن، نشانههای زیادی پیدا کنند. مشفق در مورد آیلین گفته است که آن را طبق قوانین راهنمای نگارش خلاقانهی آلن وات[4]، رمان 90 روزه[5]، نوشته است تا این اثر به یک موفقیت تجاری برسد و اگرچه این حرف آیلین را بدنام کرد، اما او موفق به انجام این کار شد و در حالی که داستانی خطرناک از خودبیزاری و وسواس را تعریف میکرد، چیزی ساخت که توسط عناصر نوآر[6] ساخته شده بود. داستان این فیلم در زمستان بیثمر نیوانگلند در سال 1964 اتفاق میافتد، راوی اصلی آیلین، یک منشی در یک بازداشتگاه نوجوانان است. او جاسوسی پسرانی که در حال حدس و گمان در مورد مادران غمگینشان هستند را نمیکند، چراکه مادر خودش نیز مانند تعدادی از شخصیت های مشفق مرده است. او برای پدر مست خود الکل میخرد و سعی میکند بدن او را که مانند یک هیولا است، رام کند. او در مورد فراموش کردن اتفاقات بد خیالپردازی میکند، چه از طریق عشق به دست آمده باشد و چه از طریق فرار. هنگامی که ربکا، مدیر آموزش و پرورش پر زرق و برق، به زندان میرسد، فرصتی را برای هر دوی این موارد (عشق و فرار) فراهم میکند و تبدیل به معمایی میشود که آیلین در هر جایی دنبالش میرود.
مارمیتی[7]
سبک مشفق اغلب بهعنوان مسطح یا بدبینانه توصیف میشود - که زندگی درونی زنان جوان بیتفاوت را روشن میکند – برای مثال ما شاهد یک شخصیت تنبل هستیم که در اثر سال استراحت و آرامش من[8] دیده میشود، در صورتی که در جاهای دیگر به همان اندازه احتمال دارد که همراهی با مردان بداخلاق یا پرستاران پیر را تحمل کنید. این قصهی آیلین نیست، از خشم میجوشد. درعوض، سومین و محبوبترین رمان مشفق میپرسد که برای محو کردن خود با کمک یک پزشک معتمد و فهرست بلندی از قرصهای تجویزی، چه چیزی لازم است. در آن، یک زن بیست و چند ساله ممتاز و باشکوه، شغل خود به عنوان برگزارکنندهی گالری هنری را رها میکند و تصمیم میگیرد که اگر یک سال به سبک زیبای خفته در خواب زمستانی بماند و در خواب خوب آمریکایی غرق شود، پس از آن سرزنده و سرحال به نوع دیگری از زندگی وارد میشود. در این رمان حیرتانگیز، او از نوعی طنز سیاه، کنایه، اغراق یا تمسخر برای افشا و انتقاد از حماقت یا رذیلت های مردم، به ویژه در زمینهی سیاست معاصر و سایر موضوعات استفاده کرده است.
داستان قتل[9]
مانند آیلین، اثر مرگ در دستان او[10] بلافاصله قصد خود را برای تحریک کنجکاوی خواننده اعلام میکند. یک بیوهی 70 ساله به نام وستا گل در حال قدم زدن با سگش در جنگلهای نزدیک خانهاش است که بهطور تصادفی با یادداشتی برخورد میکند. روی آن نوشته شده است: «اسم او مگدا بود. هیچ کس نمیداند چه کسی او را کشته است. من نبودم. اینجا جسد اوست.» اما هیچ جسدی پیدا نمیشود. وستا تصمیم میگیرد تا با کمک جیوز و قدرت حدس و گمان خود، در حالی که در فضای ذهن خود برای یافتن سرنخها پرسه میزند، کشف کند که چه اتفاقی برای مگدا افتاده است. در این فرآیند، او بخشی از یک زندگی ناخوشایند را نشان میدهد که در یک کابین در یک اردوگاه پیشاهنگی منقرضشدهی دختران در جریان است. او مانند دیگر قهرمانان مشفق، قبل از خود، تخیل خشن و بیاعتمادی به دیگران دارد. اما ظرافتی در مرگ در دستان او وجود دارد، رمان با پرسشهایی در مورد قابلیت اطمینان و انگیزهی داستانگویی بازی میکند و همزمان پرترهای متحرک از تنهایی را در یک زمان متحرک ارائه میکند. رابطهی وستا با سگش، چارلی، نیز ممکن است یکی از تنها عشقهای بیعارضهای باشد که مشفق تا به حال نوشته است.
حالبهمزنترین اثر
برای کسانی که از طریق سال استراحت و آرامش من به مشفق روی آوردهاند، رمان اخیر او، لاپوونا[11] ممکن است اثری شوکهکننده بوده باشد – اگرچه نباید اینطور باشد، زیرا این رمان خالصترین تقطیر علایق او تاکنون است. این رمان که در قلمرو قرون وسطایی فئودالی لاپوونا، یک شاه نشین در یک کشور اروپای شرقی نامشخص است، میگذرد، کارناوالی طولانی از مردمان گروتسک[12] است که کارهای عجیب و غریب با یکدیگر انجام میدهند. آدمخواری، روابط نادرست، ... . از نظر آنها هیچ چیز ممنوع نیست. در قلب این قصه، مارک، پسری 13 ساله با ستون فقرات پیچخورده وجود دارد که با کشتن پسر ارباب حاکم، شرایط اجتماعی خود را متحول میکند. با این حال، در جایی که دیگر رمانهای مشفق تمایل دارند شما را با انگیزهها و عصبیتهای شخصیتهای خود نزدیک کنند، به اندازهای نزدیک که رژ لب روی دندانهای زردشدهشان را ببینید، لاپوونا تلاش میکند تا بدبختی گستردهتری را نشان دهد تا مواضع خود را در مورد قدرت و مذهب بیان کند. با انجام این کار، بیشتر شبیه شکنجه میشود تا روایت کاملاً کنترل شده و در نتیجه شوک ناشی از آن کم کم از بین میرود و قابل باور میشود.
گوهر نادیدهگرفتهشده
مک گلو[13] اولین کار مشفق بود – رمانی توهمآمیز که توسط یک شرور الکلی قرن نوزدهمی روایت میشود که ممکن است عشق زندگیاش را کشته باشد. مشفق در دوران کارشناسی ارشد خود که در رشتهی هنرهای زیبا در دانشگاه براون بود، آن را نوشته شده بود که داستان آن الهام گرفته از تیتر یک روزنامه در سال 1851 دربارهی ملوانی سالم بود که فردی را در بندر زنگبار به قتل رساند. اگرچه مک گلو بسیاری از مشغلههای مشفق مانند نابودی، مستی، آزادی خنثیشده، گند و استفراغ را به راه میاندازد، اما به دلیل اضطرار گیجکنندهی نثرش متمایز میشود. نثر مشفق در جاهایی که به حساسیت باروک[14] هیلاری مانتل[15] یا ژانت وینترسون[16] نزدیکتر است، آواز میخواند، زمانی که زمان و واقعیت فیزیکی به درون هم فرو میروند. مک گلو آسیبی به سر دارد که هوشیاریاش را متخلخل میکند، خاطرات بیرون میآیند و بیناییها هجوم میآورند. او در یکی از قسمتهای آن به زیبایی اعلام میکند:« چیزی که من فکر میکردم، کاپیتان، این است که آنچه در یک کشور از مالیات واردات معاف است چیزی است که من میخواهم شکاف جمجمهی خود را بچسبانم تا شروع به پر کردن آن کنم: یونجه، پرتقال، لیمو، آناناس، آجیل کاکائو، انگور. سرم را با بلوکهای کشتی، لامپهای دوقلو، چراغهای سیگنال، قطبنما، غل و زنجیر غلافها، چشمهها، حلقهها و انگشتان، چراغهای از کار افتاده و لنگرها پر میکنم. هر چیزی که مک گلو سرش را با آن پر کند، از جمله تمام رنجها و خاطرات، خواننده همه را میچشد، حس میکند و متوجه میشود.
منبع: theguardian
مترجم: نگار فیروزخرمی
[1]- Ottessa Moshfegh
[2]- Eileen
[3]- Nothing Ever Happens Here
[4]- Alan Watt
[5]- The 90-Day Novel
[6]- Noir: ژانری از فیلم جنایی یا داستانی که با بدبینی، جبرگرایی و ابهام اخلاقی مشخص میشود. (منبع: ویکیپدیای انگلیسی)
[7]- The Marmite one: کتابی که مردم یا آن را دوست دارند یا از آن متنفرند، بدون اینکه بینی وجود داشته باشد.
[8]- My Year of Rest and Relaxation
[9]- The whodunnit: داستان یا نمایشنامهای دربارهی قتلی که در آن هویت قاتل تا آخر فاش نمیشود.
[10]- Death in Her Hands
[11]- Lapvona
[12]- grotesque: حداقل از قرن 18، گروتسک به عنوان یک صفت کلی برای عجیب، مرموز، باشکوه، خارقالعاده، زشت، نامتجانس، ناخوشایند، یا منزجرکننده استفاده میشود، و بنابراین اغلب برای توصیف اشکال عجیب و غریب و اشکال تحریفشده استفاده میشود. مانند ماسکهای هالووین. (منبع: ویکیپدیای انگلیسی)
[13]- McGlue
[14]- baroque: سبک باروک از کنتراست، حرکت، جزئیات پرشور، رنگ عمیق، عظمت و شگفتی برای دستیابی به حس هیبت استفاده میکرد. (منبع: ویکیپدیای انگلیسی)
[15]- Hilary Mantel
[16]- Jeanette Winterson
مطالب پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی