ورود به آوانگارد

هنر همیشه بر حق بودن: هنر تهی‌مایِگان

مروری بر کتاب هنر همیشه بر حق بودن نوشته‌ی آرتور شوپنهاور

مرضیه کیانی
دوشنبه ۵ آذر ۱۴۰۳

کتاب هنر همیشه بر حق بودن[1] (2004)، نوشته‌ی آرتور شوپنهاور[2] (1860-1788)، کتابی‌ست در باب هنرِ مجادله؛ تصویری‌ست از جهان سفسطه و سفسطه‌بازان‌، از جهان دغل‌ها و نیرنگ‌ها، از جهانِ کوته‌اندیشانِ رقت‌انگیزِ خودرِندپنداری که در همه‌ی اعصار در جولانگاه فریب و سفسطه تازیده‌اند و به‌طور غیرمنتظره، تصویری‌ست از بازی‌های آشنایِ خودِ ما. برای دریافت این‌که شوپنهاور از که سخن می‌گوید لزومی ندارد با سوفسطائیانِ دورانِ سقراط و افلاطون آشنا بود، همانانی که با دریافتِ اندک بهایی به آدمیان می‌آموختند که چگونه هر راستی را ناراست و هر ناراستی را راست جلوه دهند، چراکه عمری نفَس به نفَسِ این سفسطه‌بازی‌ها زندگی گذرانده‌ایم. «هنر همیشه بر حق بودن» ترسیم‌گرِ فرومایگانی‌ست که محقرانه می‌کوشند با مخفیگاه‌های کوته‌بینی و ناتوانی خود که به گفته‌ی شوپنهاور با نخوت، لجاجت و فریبکاری پیوندِ تنگاتنگی دارد، دیگری را مغلوب خود کنند.

در باب قصدِ راستین شوپنهاور در پسِ گفته‌هایش، اِی سی گریلینگ[3] (1949)، استاد فلسفه و نویسنده‌ی بریتانیایی در پیشگفتار کتاب اشاره می‌کند که «شوپنهاور آدم پیچیده‌ای بود و بدبینی عمیقاً مأیوسانه‌ی حاکم بر تفکرش، همراه با بی‌اعتنایی و انزوایی که در بیش‌تر عمر دچار آن بود - محرومیتی آزارنده از عزت و احترامِ مقام و منصبی دانشگاهی که او را به دشمن پروفسورها تبدیل کرد، کسی که همواره آماده بود به خاطر کوته‌فکری و بی‌خردی ناشی از کبر و غرور استادان دانشگاه به آن‌ها حمله کند- رد احتمال نیمه‌جدی و شاید کاملاً جدی بودن حرف‌هایش را دشوار می‌کند»[4].

شوپنهاور پاسخِ این‌که چگونه ممکن است حق با کسی باشد ولی طرفِ ناحق پیروز شود را برآمده از دنائت فطری طبیعت بشری می‌داند: اگر طبیعت آدمی پست نبود بلکه کاملاً شریف بود، در هر گفتمانی تنها در پیِ کشف حقیقت می‌بودیم. «وسوسه‌‌ی فریبکاری بسیار شدید است. سستی عقل و سرسختی اراده ما به‌طور متقابل از یکدیگر حمایت می‌کنند.»[5]

یکی از ترفندهای پیشنهادیِ فاتح شدن در بحث که در جامعه ما نیز از اَبَرترفندهای پیروزیِ محقرانه به شمار می‌آید این است که طرفِ مقابل را برآشفته کنی «زیرا وقتی عصبانی باشد، قوه‌ی‌ تمیز خود را از دست می‌دهد و نمی‌فهمد که چه چیزی به نفع اوست. برای این‌که او را عصبانی کنی باید به‌طور مکرر در حقش بی‌انصافی کنی، یا به‌نوعی مغلطه کنی و در کل بی‌ادب باشی»[6]. یکی دیگر از ترفندها این است که از نظراتِ طرف مقابل علیه خودِ او استفاده کنی. برای مثال وقتی می‌گوید «همه‌چیز در این کشور چنان رو به انحطاط است که زندگی بَرِمان تنگ آمده» می‌توانی با لحنی کاملاً حق‌به‌جانبانه بگویی: «چرا با اولین پرواز این مملکت را ترک نمی‌کنی؟؟؟»

از دیگر ترفندهایی که در آن نیز دستی بر آتش داریم این است که حرف طرفِ مقابل را قطع کنی، در میان حرفش بِدوی و تا می‌توانی بحث را منحرف کنی. هنگامی‌که می‌بینی پیروزیِ حریف نزدیک است باید مجالِ حرف زدن را از او گرفته و تا می‌توانی او را از موضوعْ منحرف کنی و ‌بی‌ربط‌ترین موضوعات را پیش بکشی تا سرانجام خسته شود. دیگر ترفندِ کارساز که شرایط ویژه‌ای می‌طلبد این است که به‌جای طرفِ مقابل، حضار را متقاعد کنی. «این ترفند به‌ویژه وقتی عملی است که دو عالِم در حضور عوام با یکدیگر بحث می‌کنند. اگر هیچ دلیلِ ردی نداری، می‌توانی دلیل ردی سَرِهَم‌کنی که خطاب به حضار باشد؛ به‌عبارت‌دیگر، می‌توانی مخالفت بی‌ارزشی را مطرح کنی که فقط اهل‌فن به بی‌ارزشی آن پی می‌برد. اگرچه خصمت اهل‌فن است، ولی حضار اهل‌فن نیستند و بنابراین به نظرِ آن‌ها، خصمت مغلوب شده است، به‌خصوص اگر مخالفتِ تو او را در وضعیت مضحکی قرار دهد. مردم آماده‌اند که بخندند و خنده‌ها به نفع توست. خصمت برای این‌که بیهوده بودنِ مخالفتِ تو را نشان دهد، باید توضیح مفصلی بیان کند ... و مردم حاضر به شنیدن این حرف‌ها نیستند»[7].

یکی از ترفندهایی که در جامعه ما نیز به‌شدت پرکاربرد است این است که به‌جای دلیل، به مرجع متوسل شوی. حقیقت این است که مردم هرچه توانمندی‌ها و دانش و بصیرت گسترده‌تری داشته باشند، مَراجع کمتری را به رسمیت می‌شناسند و در مقابل، عوام‌الناس برای همه‌ی متخصصان و لفاظی‌های به‌اصطلاح فرهیختگان، احترام زیادی قائل‌اند؛ «آن‌ها نمی‌دانند ... که استادان به‌ندرت به موضوع تدریس خود احاطه‌ی کامل دارند؛ زیرا اگر آن‌چنان‌که بایدوشاید آن را مطالعه کنند در حداکثر موارد دیگر وقتی برای تدریس آن ندارند»[8]. اگر این گزینه جواب نداد می‌توانی به «باورِ عمومی» دست آویزی چراکه خردِ جمعیْ قدرت بی‌نظیری دارد. هنگامی‌که افراد می‌دانند که اکثریت به باوری هرچند نابخردانه و مبتذل اعتقاد دارند، بی‌هیچ اندیشه‌ای با آن همساز می‌شوند؛ «آن‌ها مثل گوسفندی هستند که قوچِ پیشاهنگ هر جا برود او را دنبال می‌کنند. آن‌ها پیش از این‌که فکر کنند می‌میرند»[9].

دیگر ترفندِ متداول این است که طرفِ مقابل را گیج و سردرگم کنی که البته این برای مقابله با افرادی جواب می‌دهد که خود بر ضعف و بی‌سوادی خود واقف‌اند. تنها کافی‌ست حرفِ احمقانه‌ای را با اعتمادبه‌نفس تمام بیان کنی چنان‌که گویی حرفی عالمانه و ژرف زده‌ای و ازآنجاکه طرفِ مقابل از تُهیگیِ[10] خودْ آگاه است و نمی‌خواهد تصویری که از خود ساخته فروبریزد، وانمود می‌کند که آن‌چه می‌گویی را می‌فهمد و می‌پذیرد چراکه نپذیرفتن و نفهمیدن این استدلالِ بی‌چون‌وچرا تنها بی‌مایگی او را به اثبات خواهد رساند و بس.

از دیگر ترفندهای به‌شدت مورد استقبال این است که به بحث جنبه‌ی‌ شخصی بدهی و توهین و بددهنی کنی. دلیل همه‌گیری این ترفند این است که هرکسی با هر سطحی می‌تواند آن را اجرا کند. ترفندی که اگر فردِ مقابل زیرک باشد، در کمال آرامش به تو نشان می‌دهد که در اشتباهی و این‌گونه در کمالِ آرامش تو را تحقیر می‌کند چراکه بی‌گمان بیش از زمانی که به توهین و بی‌ادبی متوسل شود تو را خشمگین می‌کند؛ او داهیانه غرورت را نشانه می‌رود.

«هنر همیشه بر حق بودن» تصویری‌ست آشنا از زمانه‌ی ما؛ حلاجیِ زبَردستانه‌ای از جهانِ بی‌پایان نیرنگ و فریب؛ ترسیمِ مشرفانه‌‌ی پشت پرده‌ی آن‌چه در پسِ گفته‌هایمان کمین کرده است. ازآنجاکه دنیایی که دَرَش می‌زی‌ایم تبلورِ زنده‌ی جهانی‌ست که شوپنهاور ترسیم می‌کند، به‌راستی می‌دانیم از چه و که سخن می‌گوید چراکه عمری تازِش حرافانِ بی‌مایه‌ی سفسطه‌باز را به تماشا نشسته‌ایم؛ گاه، بسته به آن‌که کجایِ صحنه ایستاده‌ایم، چگونگی‌شان را هوشمندی و گاه دغل‌مآبی پنداشته‌ایم و گاه خود نیز سرمستانه در این تاختگاهِ فریب‌ جولان داده‌ایم. «هنر همیشه بر حق بودن» درباره‌ی ما آدمیانی‌ست که دغدغه‌مان نه حقیقت که اثبات برحقی خود است؛ بازی‌هایی که همه‌ی ما استادانه در بحث با دیگری به‌کارمی‌گیریم به‌ویژه هنگامی‌که چنته خالی‌ست و برای رفعِ خجلت برآمده از تهی‌مایگی‌مان راهی جز دست‌آویزی به این ترفندهای فریبکارانه نداریم چراکه یاد نگرفته‌ایم عزتمندانه و شجاعانه به خطای خود و به‌حق بودنِ دیگری، معترف شویم.

هنر همیشه بر حق بودن

نویسنده: آرتور شوپنهاور ناشر: ققنوس قطع: شمیز,پالتویی نوع جلد: شمیز قیمت: ناموجود

[1]- The Art of Always Being Right

[2]- Arthur Schopenhauer

[3]- A. C. Grayling

[4]- آرتور شوپنهاور (2004). برگردان عرفان ثابتی؛ 1389 (چاپ پنجم): 12. نشر ققنوس

[5]- همان: 20

[6]- همان: 47

[7]- همان: 87

[8]- همان: 94

[9]- همان: 95

[10]- بی‌مایگی