ناتاشا ذاتا مادر متولدشده، اهل بچهداری است و دلش خانواده پرجمعیت میخواهد، و تاد این بخش قضیه را دوست دارد، خودش را مرد خانواده مجسم میکند؛ رئیس مهربان یک گله دختر و پسر قدر و نیمقد. آنها را در خیال خود تجسم میکند که تمیز و آراسته، آرام و مودب، به صف ایستادهاند و عکس خانوادگی میگیرند. مهمتر از همه، بچهها باید مراقب رفتار خود باشند؛ آدم نباید بگذارد آنها خودسر بار بیایند و هر کاری دوست دارند بکنند. وقتی پسرهایش به قدر کافی بزرگ شوند، راه و رسم کار را یادشان میدهد، شهر را نشانشان میدهد و برایشان شرح میدهد که چگونه شهر با گذر زمان بزرگ شده و ارزش ملک تغییر کرده است. وقتی فرصت معاملهای پیش آید چگونه آن را بقاپند. تجربیاتش به هدر نخواهد رفت. با زندگی فعلیاش خیلی فرق خواهد داشت، و از جنبههای زیادی همانی است که دوست دارد. با این همه، اینها چیزی بیشتر از فکر و خیال نیستند، احتمال و نقشهای برای آینده. ناتاشا باید صبر کند و ببیند چه میشود، زیرا هیچ چیز قطعی نیست. هیچ تصمیمی گرفته نشده است. تا وقتی راه روشنی جلوی پایش باز نشود، هیچ قدمی برنمیدارد. قصد ندارد همینطوری و با بیاعتنایی خانهای را که با جودی ساخته و چیزهایی که در طی این سالها با هم داشتند ترک کند. جودی سنگ محک اوست، دنیای اوست، بهشت موعود اوست.
ای. اس. ای. هریسون، همسر خاموش، چاپ ششم ،مترجم مریم فتاحی، نشر آموت