کتاب در باب حکمت زندگی از واپسین آثار مکتوب فیلسوف شهیر و بزرگ آلمانی، آرتور شوپنهاور، است که خود بخشی از کتاب جامع و گستردهی متعلقات و ملحقات اوست. شوپنهاور این کتاب را در کهنسالی و در اوج پختگی و دنیادیدگی خود، در شش فصل به رشته تحریر در آورد. شوپنهاور در این کتاب با قلمی ادیبانه، روان و درعینحال پخته به تشریح و بیان مسائل عمیقی دربارهی خوشبختی و سعادت، لذت و رنج و حکمت و حقیقت زندگی میپردازد.
دربارهی آرتور شوپنهاور
آرتور شوپنهاور (1788-1860) با دیدگاههای منحصربهفرد و آثار تأثیرگذار خود، تأثیر بسزایی بر فلسفهی غرب گذاشت. شوپنهاور فلسفهای را توسعه داد که بر ماهیت هستی، رنج انسان و جستوجوی خوشبختی متمرکز بود. او معتقد بود که واقعیت را یک «ارادهی سیریناپذیر و کور» هدایت میکند؛ نیرویی غیرمنطقی و بیهدف که خواستهها و انگیزههای انسان را شکل میدهد. او در بزرگترین و مشهورترین اثر فلسفی خود، جهان همچون اراده و تصور، به شرح و بسط همین موضوع میپردازد. فلسفهی شوپنهاور تأکید میکند که این «اراده» باعث نارضایتی و رنج همیشگی میشود و روشنگری واقعی در فراتر رفتن از اراده و دستیابی به حالت آرامش و رضایت درونی و دست شستن از خوشیها و لذتهای بیرونی است. جهانبینی او عمیقاً متأثر از فلسفهی ایمانوئل کانت بود و خود نیز بر متفکران بسیاری مانند فردریش نیچه، ریچارد واگنر، لودویگ ویتگنشتاین، زیگموند فروید و... تأثیر عمیقی گذاشت.
در باب حکمت و سعادت
شوپنهاور در فصل اول کتاب تعیین سرنوشت انسان را در گرو سه مشخصه میداند و در فصول بعدی به تشریح و بررسی آنها میپردازد. اول آنچه هستیم؛ یعنی خصوصیات و ویژگیهایی مانند سلامتی، نیرو، زیبایی و ویژگیهای جسمی و روانی که از بدو تولد به وجود ما زنجیر شدهاند. دوم آنچه داریم؛ یعنی تمام داشتههایمان از هر نوع و سوم آنچه مینماییم؛ به این معنا که ما در نظر دیگران چگونه جلوه میکنیم یا به بیان روشنتر دیگران دربارهی ما چه نظری دارند؟ آبرو، مقام و شهرت مربوط به این بخشاند. در ادامه، او استدلال میکند که تأثیر مورد اول در شوربختی یا سعادت انسانها بسیار وسیعتر و شدیدتر از دو مورد دیگر است. «آنچه آدمی در خود دارد، برای خرسندیاش در زندگی، اساسیترین امر است.»[1]
یکم: آنچه هستیم
شخصیت
تأثیر شخصیت ازمیانرفتنی نیست و بسیار سخت و حتی ناممکن است که فردی با ویژگیهای شخصیتیِ بهخصوص را بتوان تغییر داد؛ بنابراین شخصیت در سعادت انسان تنها عامل بیواسطه است. همچنین تنها کیفیت شعور و شخصیت انسان است که ثابت و پایدار مینماید و عوامل دیگر مقطعی، گاهبهگاه و ناپایدارند. «سرنوشت ممکن است تغییر کند، اما تغییر شخصیت هرگز ممکن نیست.»[2]
سلامتی
از نظر شوپنهاور، سلامتی بالاترین سهم را در سعادت و خوشبختی انسان دارد و فرد سالم عمدهی راه سعادت را پیموده است. از نظر او با موهبت و نعمت سلامتی همه چیز مایهی لذت است و بدون آن التذاذ از هیچ یک از مواهب بیرونی ممکن نخواهد بود. او معتقد است که هر چیز دیگری در مقایسه با سلامتی از اولویت کمتری برخوردار است و قربانیکردن سلامتی با هر مقصودی، چه در راه کسبوکار و چه برای کسب مقام و شهرت، حماقت بزرگی است. «بیدلیل نیست که به هنگام دیدن یکدیگر نخست جویای سلامت هم میشویم و برای یکدیگر آرزوی سلامتی میکنیم، زیرا سلامت برای سعادت انسان از هر چیز دیگر اساسیتر است.»[3]
آونگ رنج و ملال
در فصل دوم کتاب، شوپنهاور میگوید رنج و ملال دشمنان سعادت انساناند و آدمی به میزانی که از هرکدام رهایی یابد، به دیگری نزدیک میشود. از نظر او نیاز و محرومیت عامل بیرونی رنج است و در مقابلْ امینت و رفاه ملال را به دنبال دارد. او راه رهایی از این چرخهی معیوب را چیزی جز غنای درونی و روحی نمیداند. از نظر شوپنهاور هرچه این غنای درونی بیشتر شود، جای کمتری برای بیحوصلگی و ملال باقی میماند. او بیان میکند که انسان باشعور و کسی که از نظر ذهنی پرمایه باشد، به جای لذت بردن در درجه اول طالب این است که رنج کمتری بکشد و آرامش و فراغت داشته باشد. «جهان پر از رنج و مصیبت است و اگر کسانی از آن در امان باشند، بیحوصلگی در هر گوشه در کمین آنهاست.»[4]
فراغت
انسان سعادتمند و انسانی که غنای درونی دارد، در جهان بیرونی از همه چیز فارغ است جز یک هدیهی سلبی: فراغت. انسان سعادتمند به این دلیل به فراغت نیاز دارد تا در تنهایی و خلوت خود به پرورش استعدادهای روانی و ذهنی خود بپردازد و آنها را تکامل ببخشد تا از این طریق غنای درونی بیشتری کسب کند و هر لحظه و هر ساعت همانگونه باشد که هست. «فراغت هرکسی ارزشی برابر با خود او دارد.»[5]
دوم: آنچه داریم
داراییهای مادی و بیرونی ما، اهمیتی کمتر از داشتهها و ثروت درونی ما در رسیدن به سعادت و خوشبختی دارند. اگر انسان تنها به میزانی ثروت داشته باشد که بتواند نیازهای اولیهاش را رفع کند، میتواند به پرورش استعدادها و تواناییهای ذاتی و درونی خود بپردازد و انسانی سعادتمند باشد. در این صورت هر میزان ثروت اضافی تنها به زندانی تبدیل میشود که رهایی از آن ناممکن به نظر میرسد.
سوم: آنچه مینماییم
انسانها به دیدن خودشان در آینهی دیگری و شناخت خود از طریق آن نیاز مبرمی دارند؛ اما در نگاهی عمیقتر، دیدگاه دیگران تأثیری در سعادت و خرسندی انسان ندارد. شوپنهاور معتقد است باید این ضعف درونی یعنی اهمیت دادن به نظر و دیدگاههای دیگران دربارهی خودمان را مهار کنیم و با تأمل و ارزیابی درست از موهبتهای زندگی و خودشناسی عمیق، دست از حساسیت بیش از اندازه در قبال نظر دیگران برداریم و راه اعتدال را پیش بگیریم. «ذهن دیگران محل فلاکتباری برای یافتن نیکبختی حقیقی است. شاید در آنجا فقط بتوان سعادت موهومی را یافت.»[6]
نتیجهگیری
در این یادداشت از مجلهی آوانگارد به معرفی یکی از آثار تأملبرانگیز و ارزشمند آرتور شوپنهاور پرداختیم. از لحن و قلم شاعرانهاش در نگارش این کتاب گفتیم، مفاهیم و موضوعات مطرحشده را برشمردیم و برخی از فصلهای این کتاب را بهاختصار شرح دادیم. کاوش شوپنهاور در حقیقتِ زندگیِ انسان از محدودیتهای زمانی و فرهنگی فراتر میرود. تحلیل روشنگرانه او عمیقاً به پیچیدگی خواستهها، انگیزهها و آرزوهای انسان میپردازد. او از طریق مشاهدات دقیق، پیچیدگیهای وجود ما را آشکار میکند و حقایق اساسی زندگی را روشن میکند. خواندن این کتاب باعث میشود در تعاریف خود از مفاهیم انتزاعی و ساختگی مثل موفقیت و شکست، خوشبختی و سعادت، بدبختی و لذت و رنج تجدیدنظر کنیم.
در باب حکمت زندگی گنجینهای از حکمتهای عملی است که در جستوجوی ما برای رسیدن به سعادت و یک زندگی هدفمند، مثل یک نقشهی راه در برهوتی بینامونشان عمل میکند. استدلالهای متقاعدکنندهی شوپنهاور، فهم ما از زندگی و مفاهیمی مثل موفقیت و شکست و سعادت و خوشبختی را به چالش میکشد و ما را تشویق میکند تا ارزشها و اولویتهای خود را بازنگری کنیم. شوپنهاور با اشاره به بیهودگی موهبتهای مادی و تأکید بر اهمیت غنای درونی، ما را برای انتخاب یک زندگی خردمندانه و آگاهانه تشویق میکند.
در باب حکمت زندگی اثر بهغایت ارزشمندی است، اما در برخی موارد کمبودها و کاستیهایی نیز دارد و شاید برخی از حکمتها و دستورالعملهای آرتور شوپنهاور، قابلیت بهکارگیری در زندگی انسان مدرن امروزی را نداشته باشند. درنهایت میتوان جوهر کلام و اندیشهی شوپنهاور را در همان جمله ابتدای کتاب دید: «خوشبختی بهآسانی دستیافتنی نیست: یافتن آن در درون خود دشوار است و در جای دیگر ناممکن.»[7]
منابع: شوپنهاور، آرتور. 1400، در باب حکمت زندگی، ترجمهی محمد مبشری، تهران: نشر نیلوفر
[1]- شوپنهاور، 1400: 28
[2]-همان، 32
[3]- همان، 35
[4]- همان، 45
[5]- همان، 52
[6]- همان، 136
[7]- شامفور، 1400: 15