خالد خلیفه، رماننویس، شاعر و فیلمنامهنویسی سوری است که آثارش برندهی ادبی مدال نجیب محفوظ[۱] شدهاند، مدالی که یکی از عالیترین افتخارات ادبی جهان عرب است. داستانهای روحنواز و البته اغلب دلخراش او زمان را طی میکنند و پیش میروند، اما آنها همگی در شهر حلب سوریه - در نزدیکی محل تولد خلیفه در سال 1964 - متمرکز بودند و هستند؛ شهری که زمانی یکی از قطبهای بزرگ فرهنگی و تجاری جهان بود.
او تحصیل کرد و اوایل دوران حرفهای کار خود را در شهر زادگاهش گذراند و پس از آن در سال 1999 در دمشق ساکن شد. او یکی از معدود نویسندگانی است که در طول جنگ داخلی وحشتناک در کشورش ماندگار شد. او گفته است که سعی کرده در مورد پایتخت سوریه بنویسد، اما باز هم به حلب بازگشته است، چرا که مدام خود را شیفته زادگاهش میدانسته است. او در اینباره میگوید: «بعد از پنجاه صفحه نوشتن، احساس کردم که نوشتهی خوبی نیست. من عطر دمشق را نمیشناسم. پس به حلب برگشتم و پذیرفتم: باشد، اینجا جای من است. من همهی کتابهایم را دربارهی حلب خواهم نوشت. این شهر، شهر من است و در اعماق خودم، در روح من ساکن است.»
در حالی که خلیفه مشغول نوشتن کتاب جدید خود به نام هیچکس بر قبورشان نماز نمیخواند[۲] بود، حلب در نبرد بین دولت سوریه و شورشیان کاملاً ویران شد. این اثر در سوریه ممنوع و توقیف شده است.
(با خلیفه دربارهی این کتاب و عادات او در نوشتن و خواندن صحبت کردهایم.)
قسمت اعظم این رمان در حلب در اواخر قرن بیستم میگذرد. چه چیزی در این دوره مورد علاقه شما است؟
«ربع آخر قرن نوزدهم همیشه برای من هیجانانگیز بود. در این سالها نبرد لیبرالها با محافظهکاران یا بنیادگرایان آغاز شد و در اینجا پروژهی رنسانس عربی آغاز شد. این جنبش اگرچه موفق نشد، اما در اندیشه و نظر مردم دربارهی آموزش، کتابخانهها، مطبوعات و تفکر ما دربارهی جدایی دین از دولت یا اصلاح دین تأثیر گذاشت.
به همین ترتیب، قحطی وحشتناکی در حدود سال 1914 با شروع جنگ جهانی اول رخ داد، درست زمانی که مقامات عثمانی هر چیزی را که قابل خوردن بود مصادره کردند و میلیونها نفر را در گرسنگی رها کردند. تصاویر گرسنگی دستهجمعی وحشتناک است. در این سالها، امیدی بود که اعراب به پا خیزند و به عنوان شرکای واقعی به جهان بپیوندند، اما همهی این امیدها از بین رفتند.
همه چیز در مورد فرهنگ آن زمان، از جمله معماری، موسیقی، مد و روزنامهنگاری، تخیلات من را تحریک میکند. این دورهی آغاز و کشف چیزهایی مانند مدارس مدرن و صنعت چاپ بود و البته آرزوهای شهر من، باعث شد به تمام تلفات پیدرپی در زندگیمان که تا به امروز نیز متوقف نشدهاند، فکر کنم.»
چه مقدار از کتاب مربوط به بخشی از تاریخ و چه مقدار از آن صرفاً یک روایت داستانی است؟
من نمیخواستم رمان تاریخی بنویسم؛ بنابراین تحقیقات و اشتباهات تاریخیام بعد از پایان نوشتن تصحیح شدند. من نمیخواستم بار سنگین واقعیت تاریخی بر روی دوشم بیفتد. این اثر رمانی است دربارهی عشق ازدسترفته، مرگ، تعمق و طبیعت در زندگی ما؛ رمانی دربارهی ساختن مقدسین، دربارهی بیماریهای همهگیر، دربارهی بلایا، دربارهی تلاش و مبارزهی مردم برای بخشی از فرهنگ جهانی، دربارهی مبارزهی بین لیبرالها و محافظهکاران، دربارهی همزیستی ابدی این شهر، درمورد شهری در زمانی که همهی جهان به دنبال حرکت به مرحلهی جدیدی بودند. اما حلب خنثی و ویران شد تا دیگر بخشی از جهان معاصر نباشد.
میخواهید سوریهای امروزی از تصاویر کتاب شما از این مردم و زندگی آنها در حلب چه بیاموزند؟
من از مردم سوریه میخواهم که تاریخ را بازخوانی کنند و بپرسند چه کسی مسیحیان و یهودیان سوری را - که فرزندان کشور ما هستند - از شهرشان بیرون کرد و پروژهی بزرگ صنعتی آنها و تلاش آنها برای عضویت در جهان متمدن را خنثی کرد. سوال امروز این است که چه کسی تصمیم گرفت که دموکراسی برای این کشور ممنوع باشد؟
با خواندن این تاریخ میخواهم بدانند که آنها گروهی از فرقههای مذهبی نیستند، بلکه مردمی با فرهنگهای متفاوت و اصیل هستند که در کنار هم زندگی میکنند. بازخوانی تاریخ معاصر به ما کمک میکند تا با وابستگی به قدرتهای خارجی که از زمان اشغال عثمانی در منطقه نقشی اساسی بازی کردهاند و ایدهی همزیستی آن را نابود کردهاند، اشتباهات گذشته را تکرار نکنیم.
آیا حلب را از زمانی که ویران شده دیدهاید؟
بله، من برای اولینبار بعد از جنگ، سه سال پیش شهر را دیدم. لحظهی ویرانکنندهای بود. در تمام طول جنگ از تماشای فیلمها و بسیاری از عکسهایی که مدام پخش میشد و مستند ویرانی شهر بود، خودداری کردم. تمام مکانهای کودکی من کاملاً و یا تقریباً ویران شدهاند. پس از بازگشت به خانهام در لاذقیه[۳]، بیش از چهار روز تنها ماندم و گریه کردم.
چه کتابهایی روی میز کنار تخت شماست؟
من در رختخواب زیاد کتاب نمیخوانم، اما همیشه مجموعههای شعری از دوستانی مانند منذر المصری[۴]، حلا محمد[۵]، داد حداد[۶] و چارلز سیمیک[۷] با ترجمهی احمد ام احمد[۸] بر روی میز کنار تخت من وجود دارند.
در کودکی چهطور کتاب میخواندید؟
من در ده سالگی کتابها را کشف کردم. ما یک خانوادهی دهقانی بودیم که سنت خواندن نداشتیم؛ اما در دوران دانشجویی، دو برادر بزرگترم و دوستانشان کتابهای چپ، ادبیات روسی، روانشناسی و فلسفه را کشف کردند. از همان لحظه، در اوایل دههی 70، سفر شخصی من آغاز شد. شروع کردم به خواندن کتابهایی که برای کودکان در نظر گرفته نشده بودند و درواقع برای سن من نبودند؛ کتابهایی مانند داستانهای چخوف که البته اغلب در آن زمان نمیفهمیدمشان. در دانشگاه بیشتر ادبیات و شعرهای ترجمهشدهی جهان را میخواندم، روانشناسی را از دیدگاه ویلهلم رایش[۹] بازخوانی کرده و همچنین با آثار بزرگی مانند موبی دیک[۱۰] و کتابهای داستایوسکی[۱۱] نیز آشنا شدم. سالهای دانشگاه سالهایی بودند که از نظر مطالعه برای من عالی بودند و من در آن سالها بسیار خواندم.
همیشه سراغ کدام کتاب یا نویسنده میروید؟
داستایوفسکی، گابریل گارسیا مارکز[۱۲]، نجیب محفوظ و عبدالرحمن منیف[۱۳]. البته در حال حاضر دلم میخواهد آثار ابوعلاء المعاری[۱۴] و دانته[۱۵] را بازخوانی کرده و آنها را دوباره بخوانم.
منبع: The Guardian
مترجم: نگار فیروزخرمی
[۱]- the Naguib Mahfouz medal for literature
[۲]- No One Prayed Over Their Graves
[۳]- Latakia
[۴]- Munther Al-Masri
[۵]- Hala Mohammad
[۶]- Da’ad Haddad
[۷]- Charles Simic
[۸]- Ahmed M Ahmed
[۹]- Wilhelm Reich
[۱۰]- Moby Dick
[۱۱]- Dostoevsky
[۱۲]- Gabriel García Márquez
[۱۳]- Abd al-Rahman Munif
[۱۴]- Abu Ala’ al-Ma’arri
[۱۵]- Dante