ورود به آوانگارد

نوبل ادبیات ۱۹۰۳

بیورنستی یرنه بیورنسون، برنده نوبل ادبیات در سال ۱۹۰۳

گروه مترجمان
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳

بیورنستی یرنه بیورنسون[1] (کویکنه 1832_ پاریس 1910) یک چهره‌ی برجسته‌ی نروژی در اواخر قرن نوزدهم بود. بیورنسون به همان اندازه که یک فعال سیاسی بود، به‌عنوان یک شاعر و نمایشنامه‌نویس، حرف‌هایی قابل ‌توجه و اغلب بحث‌برانگیز را در محافل عمومی مطرح می‌کرد. او خود را وقف مسائل مهم زمانه‌اش کرد؛ از مجازات اعدام، حق رأی جهانی و برابری جنسیتی تا وضعیت نروژ در داخل کشور، اتحاد با سوئد، مبارزه پیرامون اصلاح زبان نروژی و تلاش برای شکل‌گیری تئاتر مستقل نروژی.

او با نگاهی به فراسوی مرزهای اسکاندیناوی از بی‌‌گناهی آلفرد دریفوس[2] دفاع کرد و فعالیت‌های مجدانه در زمینه‌ی نقض حقوق اقلیت اسلواکی در امپراتوری هابسبورگ داشت. او در زمان خود در داخل و خارج نروژ نویسنده‌ی بسیار تحسین‌شده‌ای بود و به خاطر معرفی رئالیسم به ادبیات نروژی _در کنار هنریک ایبسن_[3] چهره‌ای معتبر است. در سال 1903 او اولین نویسنده‌ی نروژی بود که جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد.

بیورنسون از آغاز فعالیت هنری خود عمیقاً روی ایجاد یک سنت تئاتر مستقل نروژی سرمایه‌گذاری کرده بود. او پس از تصمیم تئاتر برای انتخاب بازیگران دانمارکی به جای نروژی‌ها در اعتراض به سلطه‌ی بازیگران دانمارکی و استفاده از زبان دانمارکی در صحنه‌ی نمایش‌خانه‌های اصلی، در ماه می 1856 کنسرت‌های سوت را در تئاتر کریستینیا[4] ترتیب داد. سال بعد او مدیریت هنری تئاتر نورسکه اوله بول[5] در برگن[6] را به عهده گرفت؛ ِسمَتی که تا سال 1859 آن را حفظ کرد. در مدت مشارکت و سپس مدیریتش در تئاتر کریستینیا بین سال‌های 1865 و 1867، او کمک قابل ‌توجهی به حرفه‌ای‌سازی و در واقع ملی شدن تئاتر نروژی و تمرین و اجرایش در آنجا کرد. شکستن هژمونی[7] دانمارک شامل توسعه‌ی یک مجموعه‌ی اصلی نروژی نیز بود. بیورنسون در جست‌وجوی سبک ملی  و در نوشتن مجموعه‌ای از نمایشنامه‌های تاریخ ملی از جمله بین نبردها (1857)[8]، پادشاه سوره (1861)[9]، سیگورد اسلمبه (1862)[10]، سیگورد جورسالفر (1872؛ با همراهی ادوارد گریگ[11])[12] و کنگ ایستاین (1873)[13] الهام‌بخش خود را در حماسه‌های پادشاه اسنوری استورلوسون[14] و در کار پی‌ای مونک[15]( درباره‌ی تاریخ قرون وسطی) یافت.

آثار اولیه‌ی بیورنسون تا حد زیادی با رمانتیسیسم ملی همراه بود و از یک سو به درام‌های حماسی او و از سوی دیگر به رمان‌های اصطلاحاً دهقانی‌اش وابسته بود که ازجمله‌ی آن‌ها می‌توان به اولین اثر رسمی ادبی‌اش سینوو سولباکن (1857)[16] و سپس آرن (1859)[17] و یک پسر شاد (1860)[18] اشاره کرد. بیورنسون اگرچه در علاقه‌اش به زندگی عامیانه و فرهنگ دهقانی معمولاً رمانتیک بود، اما از ایده‌آل‌سازی‌های بت‌نگر اجتناب می‌کرد و به شیوه رئالیستی به موضوعاتی مانند اعتیاد به الکل و خشونت خانگی می‌پرداخت. این مسئله در درام‌های اجتماعی او که از دهه‌ی 1870 به بعد می‌نوشت، واضح است. در ورشکستگی[19]و ویراستار[20] (هر دو آثار سال 1875) او به سؤالات اخلاقی در دنیای تجارت و مطبوعات پرداخته است. در درام یک دستکش (1883)[21] او استانداردهای دوگانگی در جامعه را مورد هدف قرار داده است و حتی بحث برانگیزتر، در فراتر از قدرت‌های [22] که در همان سال بود، نگرش انتقادی نسبت به مسائل دینی را بیان کرد.

دو کتاب شعرش هر دو در سال 1870 پدید آمدند؛ مجموعه‌ اشعار اولیه‌اش با نام اشعار و ترانه‌ها[23] و مجموعه‌‌ی حماسی آرنلیوت ژلین[24] که براساس حماسه‌ی اسنوری[25] (درباره‌ی سنت اولاف) بود.[26] بیورنسون همچنین سرود ملی نروژ «بله، ما این کشور را دوست داریم»[27] (نسخه‌ی نهایی 1864) را نوشت و پسرعمویش ریکارد نوردراک[28] موسیقی آن را نواخت. این قطعه با برجسته کردن برادری تاریخی سه کشور شمال اروپا بر اعتقادات پان اسکاندیناویایی[29] او گواهی می‌دهد. بیورنسون در جلسات دانشجویی پان اسکاندیناوی در سال 1856 در کالمار[30]، اوپسالا[31] و استکهلم شرکت کرده بود.

او برخلاف ایبسن[32] حتی پس از نتیجه‌ی فاجعه‌بار جنگ دوم دانو-آلمان[33] در سال 1864 به آرمان‌های اسکاندیناویایی خود وفادار ماند. دولت پان ژرمن بزرگتر، پان ژرمنیسم شخصی او را در دانمارک به دردسر انداخت که در یک سخنرانی در سال 1872 به مناسبت درگذشت ان‌اف‌اس گروندویگ[34] نظرات خود را بیان کرد. در رسوایی بعدی بیورنسون نیز در کشور خود به‌شدت مورد انتقاد قرار گرفت که باعث شد برای مدتی تصمیم به ترک کشور بگیرد. او برای دوره‌های طولانی‌تری در زندگی خود از اروپا سفر کرد و در خارج از کشور زندگی کرد. بین 1860 و 1863 او در رم زندگی می‌کرد، در 1880-1881 به آمریکا سفر کرد و بین سال‌های 1882 و 1887 در پاریس بود.

بحث عمومی دیگری که بیورنسون عمیقاً درگیر آن بود، به رسم‌الخط نروژی مربوط می‌شد. بیورنسون که اساساً با جنبش هدف ملی[35] مخالف بود که استاندارد مکتوب مبتنی بر گویش‌های روستایی را تبلیغ می‌کرد، در عوض از استاندارد دانو-نروژی موجود دفاع کرد که آن را زبان ملی[36] می‌نامید. از سال 1899 به بعد، او مخالفان جنبش هدف ملی را_که نفوذ فزاینده‌ای داشت_ رهبری کرد و آن را در سال 1907 تحت عنوان  Riksmålforbundet سازماندهی کرد.

خصومت او با هدف ملی نه تنها به دلیل مخالفت‌های عملی، بلکه به دلیل بیزاری از خاص‌گرایی بومی‌‌گرایانه‌ی فعالانی مانند آرن گاربورگ[37] بود. در مقابل این، بیورنسون تلقی جهانی‌تری از فرهنگ ملی را مطرح کرد که از نظر او عبارت بود از «هر چیزی که برای ما مناسب است، خواه از فرانسه سرچشمه بگیرد یا از هاردانگر.»[38]


منبع: انسایکلوپدیا اروپا


مترجم: نگار فیروزخرمی


[1]- Bjørnstjerne Martinius Bjørnson

[2]- Alfred Dreyfus

[3]- Henrik Ibsen

[4]- the Christiania Theatre

[5]- Ole Bull’s Norske Theater

[6]- Bergen

[7]- سلطه

[8]- Mellem Slagene

[9]- Kong Sverre

[10]- Sigurd Slembe

[11]- Edvard Grieg

[12]- Sigurd Jorsalfar

[13]- Kong Eystein

[14]- King’s Sagas of Snorri Sturluson

[15]- P.A. Munch

[16]- Synnøve Solbakken

[17]- Arne

[18]- (En glad gutt (“A happy lad”

[19]- En fallitt (“A bankruptcy”)

[20]- Redaktøren (“The editor”)

[21]- En handske (“A glove”)

[22]- Over ævne I (“Beyond powers I”)

[23]- Digte og sange (“Poems and songs”)

[24]- Arnljot Gelline

[25]- Snorri

[26]- St Olaf

[27]- (Ja, vi elsker dette landet (“Yes, we love this country”

[28]- Rikard Nordraak

[29]- Pan-Scandinavian

[30]- Kalmar

[31]- Uppsala

[32]- Ibsen

[33]- the Second Dano-German War

[34]- N.F.S Grundtvig

[35]- Landsmål

[36]- Riksmål

[37]- Arne Garborg

[38]- Hardanger

مطالب پیشنهادی

کتاب های پیشنهادی