قهرمان این کتاب پدربزرگی است که دستهایی جادویی دارد. پدربزرگ در ابتدای داستان برای نوه کوچکش یعنی جوزف روانداز محشری میدوزد. با بزرگ شدن جوزف روانداز کوچک و کهنه میشود اما به خاطر علاقه جوزف به هدیه پدربزرگ باید اتفاق خوبی برای روانداز بیفتد. در اینجای داستان است که پدربزرگ دست به کار میشود و روانداز را تبدیل به چیز دیگری میکند. جوزف حالا یک کت دارد. اما این کت هم کوچک میشود و باز پدربزرگ دست به کار میشود.
ما تا پایان کتاب با داستانی روبرو هستیم که نشان از مهر و علاقه دارد و به طور غیرمستقیم به امر بازیافت اشاره میکند.
این داستان به والد و مربی این امکان را میدهد تا با کودکان درباره چیزهای مهمی صحبت کنند. یکی از مسائل مهمی که در زندگی وجود دارد مالکیت بر داراییهاست. اینکه چطور از آنها استفاده کنیم و چطور قدر آنها را بدانیم. رابطه گرم و صمیمانه پدربزرگ و کودک این کتاب به ما امکان میدهد تا در اینباره گفتوگو کنیم.
نکته مهم دیگر درباره این کتاب امکان دوبارهخوانی است. در روخوانی نخست کتاب ممکن است کودک به تصاویر و ماهیت داستان توجه نکند اما دوباره خوانی آن و گفتوگو درباره اتفاقات باعث میشود هردو خواننده با داستان محشری روبرو شوند.
این قصه اگرچه عامیانه است اما در هر دوره زمانی به رابطه با پدربزرگها و مادربزرگها اشاره دارد و سبب میشود تا امکان گفتوگوی بیشتر فرزندان با بزرگترهایشان فراهم شود.