کتاب گندزدایی از مغز عنوان عجیب و سوالبرانگیزی دارد؛ عنوانی که شاید موافق طبع بسیاری نباشد؛ اما منظور نویسنده از این عنوان چیست؟ قبل از هرچیز باید دانست هنگامی که در روانشناسی صحبت از مغز باشد، علم فیزیولوژی میدانداری میکند. فیزیولوژی مغز از پایههای مهم روانشناسی است. نهتنها اعمال حیاتی ما وابسته به مغز است، بلکه اعمال روانی ما نیز از مغز سرچشمه میگیرد؛ اما باید توجه داشته باشید که «مغز» و «ذهن» دو مفهوم جدا از هم هستند. مغز یک ارگان زیستی و ذهنی یک ارگان شناختی است. اینکه ذهن بر روان ما تأثیرگذار است دور از انتظار نیست، اما حرف اصلی و مهم این است که مغز بهعنوان یک ارگان زیستی تأثیر زیادی بر روان ما دارد؛ حال «این تأثیر چگونه و تا چه اندازه است؟» کتاب گندزدایی از مغز در پی پاسخ دادن به این سوال است و منظور از این عبارت اصلاحی است که پس از آگاهی از نحوهی عملکرد مغز در آن ایجاد خواهد شد.
چرا روانشناسی فیزیولوژیک مهم است؟
فیزیولوژی در معنای عام علم مطالعهی اندامها و نحوهی کارکرد آنهاست. این علم در تلاش است تا نحوهی عملکرد ارگانهای داخلی موجودات را مشخص کند. سوالاتی از قبیل اینکه اندامها از چه چیزی تشکیل شدهاند؟ چه وظایفی دارند؟ چگونه به وظایف خود عمل میکنند؟ و چگونه با دیگر ارگانها در ارتباط هستند؟ بخشی از علم فیزیولوژی که در روانشناسی استفاده میشود، فیزیولوژی مغز و اعصاب غدد درونریز است. مغز نهتنها بر نحوهی عملکرد ما تأثیر میگذارد، بلکه بیماریهای روانی ما نیز ناشی از بدکارکردی در قسمتهای مختلف آن است.
این گزارهها بهراحتی نوشته نشدهاند و بحثهای شدیدی میان دانشمندان رخ داده که همچنان نیز برقرار است. نظریههای بسیاری در روانشناسی وجود دارد که بدون در نظر گرفتن پایههای فیزیولوژیک بیماریها را تبیین و درمان میکند. رویکردی که برای جنبههای فیزیولوژیک بیماریها اعتبار قائل است، رویکرد زیستی است. امتداد این رویکرد را میتوان در تجویز داروها دنبال کرد. در دعوای میان دانشمندان همیشه از افراط دور بمانید. بیماریها فقط جنبهی زیستی ندارند، اما واضح است که جنبهی زیستی هم دارند. سوالی که باید مطرح شود، این است که آیا این کتاب به خوددرمانی کمک میکند؟
گندزدایی از مغز برای چه کسانی مناسب است؟
برای این سوال باید مرور کوتاهی به تاریخچهی روانشناسی داشته باشیم. سالها زمان برد تا دانشمندان بتوانند تعریفی جامع و سودمند از «آسیبروانی» ارائه بدهند. آنها رویکردهای مختلفی را آزمایش کردند و بعد هرکدام را به دلیل معایبِ بیشتر از مزایا کنار گذاشتهاند. در حال حاضر مهمترین معیاری که برای آسیبروانی در نظر گرفته میشود، این است که آیا این اختلال در روند زندگی اجتماعی، عاطفی، فردی و اقتصادی فرد مشکلی ایجاد کرده است یا خیر؟ دلیل اصلی اتخاذ این رویکرد این است که برچسبزنی و تشخیص بیماری بیشتر از آنکه برای بیمار سودمند باشد، میتواند مشکلات متعددی ایجاد کند. اغلب افراد در برابر برچسب «بیماری روانی» مقاومت میکنند که میتواند منجر به مقاومت در برابر درمان شود؛ در نتیجه برچسبزنی و تشخیص بسیار محدود شد.
در برابر این رویکرد، رویکردی معرفی شد که در آن وضعیت هنجار سلامت و بیماری _بهطور مثال افسردگی_ در دو سر یک طیف قرار میگیرند. برای افراد راحتتر است جایی در این میانه قرار بگیرند تا اینکه در انتهاییترین قسمت طیف. چه بسا بسیاری از افراد که آگاهانه و خودخواسته به روانشناس مراجعه میکنند، هرگز در انتهای طیف قرار نگیرند؛ زیرا حداقل بینش لازم برای تشخیص نیازشان به کمک را داشتهاند. این کتاب برای این افراد مناسب است.
بسیاری از کسانی که به روانشناس مراجعه میکنند، بیش از آنکه اصلِ مشکل آزارشان بدهد، ناآگاهیشان در برابر مشکل است که برایشان غیرقابلتحمل شده است. این افراد میتوانند با افزایش میزان آگاهی خود نهتنها به مشکلاتشان غلبه کنند، بلکه زندگی اطرافیانشان را نیز بهبود ببخشند. کتاب گندزدایی از مغز از دیگر کتابهای مشابه خود در این زمینه مناسبتر است، چراکه رویکردی زیستی دارد و مطالب دیریاب و ملالآور تحلیلی را مورد بررسی نمیکند و همچنین با زبانی ساده و صمیمانه نوشته شده است تا برای همه قابلفهم باشد. با خواندن این کتاب به آگاهی مناسبی از نحوهی عملکرد مغز دست پیدا خواهید کرد که میتواند بینشی حداقلی از چرایی رفتارتان به شمت بدهد.
مختصری از کتاب گندزدایی از مغز
پیش از آنکه کتاب آغاز شود نویسنده در یک پیشگفتار مفصل بهطور کامل شرح میدهد که این کتاب چرا نوشته شده است، چرا نسبت به دیگر کتابهای مشابه برتری دارد و چه کسانی میتوانند از این کتاب سود ببرند؟ دکتر هارپر در این قسمت بهخوبی به تمام سوالاتی که ممکن است در ذهن داشته باشید، پاسخ داده و بعد کتاب را شروع کرده است. کتاب در دو بخش نوشته شده است. در بخش اول نویسنده میکوشد با زبانی ساده بخشهای مختلف مغز، وظایف و کارکردشان و همچنین بروز آسیب در آنها را برای مخاطب شرح دهد. همچنین دربارهی مفهومِ آسیب، روش برخورد مغز ما با آسیب، برخورد ما با افرادی که آسیب دیدهاند، گندزدایی از مغز و... توضیحات مفیدی ارائه میدهد. این کتاب خلاصهای است از تمام واحدهای مختلف درسی در رشتهی روانشناسی که بهصورت منسجم و یکجا برای مخاطبان عمومی نوشته شده است.
«قشر پیشپیشانی که از همهی بخشهای مغز ما جلوتر است وظیفهی عملکردهای اجرایی ما را برعهده دارد؛ یعنی حل مشکلات، رفتارهای هدفمند و مدیریت رفتارهای اجتماعی متناسب با آنچه موجه و درست شمرده میشود. خلاصهاش یعنی عملکرد اجرایی. یعنی همان درستوحسابی فکر کردن. این بخش تقریباً پشت استخوان پیشانی شما نشسته و بعد از بقیهی اجزای دیگر بدن انسان تکامل پیدا کرده و شکل گرفته و اتفاقاً آتش همهی تفاوتها بین گونهی انسان از دیگر گونههای جانوری، از گور همین بخش مغز بلند میشود. وظیفهی دریافت اطلاعات از جهان و مدیریت فکر و اعمال متناسب با آن بر عهدهی همین بخش است»[1]
نویسنده در ادامه تمامی بخشهای دیگر مغز را به همین صورت بررسی میکند و بعد در قسمتهای دیگر کتاب از مطالبی که گفته است برای شرح و توضیح مسائل استفاده میکند. «از کجا بفهمیم گرفتار آسیب شدهایم؟ به محض اینکه یک آسیب را از سر میگذرانید نشانههایی را در زندگی خود خواهید دید که البته همگی راهکارهای سازگاری مغز برای برخورد با آسیباند. این یک عبارت پژوهشی است و معنیاش اینکه ما همیشه پاسخهای خفنی به آسیبروانی داریم و مغز هم برای اینکه گرفتار اینها نشود، راهکارهای خاص و غریبی را اختراع میکند که از این پاسخها در امان بماند. به این میگویند راهکار سازگاری یا تطبیقی. که البته پایهی این خانه روی زمین سست است و به بادی میلرزد و میریزد.»[2]
اگر مخاطب کتابهای روانشناسی باشید باید متوجه شده باشید که این کتاب با دیگر کتابهای مشابه خود متفاوت است. این کتاب یک کتاب خودیاری نیست، بلکه کتابی است که به آسیبشناسی مغز و علل و درمان آن میپردازد و به کلاسهای روانشناسی دانشگاهی بسیار شبیهتر است تا کتابهای خودیاری.
در بخش دوم کتاب نویسنده پنج مسئلهی اصلیِ اضطراب، خشم، اعتیاد، افسردگی و اهمیت اندوه را بررسی میکند و به معنی لغوی، ارائه تعریف دقیق، انواع، عللیابی و درمان میپردازد؛ مثلاً دربارهی نشانههای جسمی اضطراب این نشانهها را عنوان میکند: دشواری در خوابیدن و پریدن از خواب، ناتوانی در استراحت، گرفتگی عضلانی، گرفتگی گردن، سوءهاضمهی همیشگی، دردهای شکمی و تهوع، تپش قلب، عرق کردن، ضعف، تنگی نفس، سرگیجه، دردشکم و...[3]
برای دیگر احساسات نیز همینطور عمل میکند. نویسنده طوری موضوع را بررسی کرده است که بعد از مطالعهی این بخش به شناخت کاملی از آنها دست پیدا کنیم. این بخش از کتاب مهمترین و کاربردیترین مطالب را دارد و در انتهای آن، بخشی تحت عنوان «حالت عادی جدید» یادآور میشود که آسیبهای روانی تمام میشوند و آنچه مهم است این است که بدانید هم ارزشمندید و هم توانمند.
«این گند و کثافت هم میگذرد و همه چیز بهتر میشود. به خدا که میشود. حالا همه چیز گل و بلبل نمیشود و قرار نیست شما به روزگار پیش از آسیب خود برگردید ولی بهتر میشود دیگر. و وقتی که دوباره نیروی خودتان را بازیافتید آدمی عمیقتر و خفنتر خواهید بود. ممکن است بعدها هم یک چیزهایی جرقههایی در شما روشن کنند. سالگردها، برخی اتفاقات روزمرهی زندگی اما شما این را هم میدانید و به آن آگاهید. اصلاً بد هم نیست که باشد.»[4]
مترجم یا نویسنده؟
در برخی گفتوگوهای اینترنتی که دربارهی این کتاب انجام شده است، مخاطبان بسیاری نوشتهاند که ترجمهی کتاب باب میلشان نبوده است؛ اما باید به این نکته توجه کنید که لحن کتاب انتخاب نویسنده است. دکتر هارپر به زبان طنز و عامیانهاش شهرت دارد. این انتخاب آگاهانهی اوست که مسائل خشک و سنگین آسیبشناسی را با زبان طنز و خودمانی بیان میکند؛ چه بسا اگر جز این بود بسیاری از خوانندگان مطالعهی کتاب را رها میکردند. ترجمهی کتاب هرچه بیشتر در خدمتِ انتخاب نویسنده بوده است؛ کنایهها را نادیده بگیرید و از مطالب کتاب لذت ببرید.
منابع: جی.هارپر، فیث، گندزدایی از مغز، ترجمهی علی دِیمَنه، تهران، نشر کتاب پارسه، 1399
[1]- هارپر، 1399: 30 (براساس نسخهی الکترونیکی)
[2]- همان: 72
[3]- همان 225
[4]- همان: 327