اوایل قرن بیستم، هنگامی که زمان با سرعتی سرگیجهآور بندهای گذشته را میگسست و به سوی آیندهای نامعلوم میشتافت، مارسل پروست به دور از هیاهویی که جهان را در برگرفته بود، ساعتهایی طولانی را در بستر خود میگذراند و بلندترین رمان تاریخ ادبیات را مینوشت: در جستوجوی زمان ازدسترفته، رمانی که پیشروتر از زمانهاش بود و سالها بعد از انتشارش بهعنوان شاهکار ادبیات مدرن شناخته شد. این موفقیت حتی از تصورات پروست هم فراتر بود. او توانست با نبوغ حیرتآمیز خود واقعیتهای جامعه را با درونیترین احساسات فردی درآمیزد و زندگی را در عمیقترین حالتش بکاود؛ غبار عادت را از لحظهها پاک کند و آن درخشش خیرهکنندهی ازیادرفته را بار دیگر در برابر چشمها زنده کند.
روزگاری که نبوغ خفته بود
سال ۱۹۷۱، در دورانی که حکومت فرانسه در حال گذر از روزهایی پرآشوب بود، مارسل پروست در محلهی اوتوی شهر پاریس در نزدیکی رود سن متولد شد. پدرش، آدرین پروست، پزشکی حاذق و چیرهدست بود که به لطف تحقیقات گستردهاش دربارهی وبا و طاعون به شهرتی جهانی دست یافت. شهرتی که تا سالیان سال پا بر جا ماند و حتی در آثار بزرگی چون عشق در زمان وبا[1] نوشتهی مارکز، از او بهعنوان استاد و پزشکی یاد شد که تأثیری شگرف در پایان همهگیری وبا در اروپا داشته است. همچنین آثار متعدد او در این زمینه، ازجمله کتاب دفاع از اروپا در برابر طاعون[2]، سالها بعد الهامبخش آلبر کامو در نگارش کتاب طاعون شد. استعداد او اما تماماً در پزشکی خلاصه میشد و اندکی ذوق هنری در وجودش نبود؛ به همین دلیل نمیتوانست پسر ارشدش را درک کند که روزبهروز بیشتر شیفتهی ادبیات میشد و روحی حساس و هنری داشت.
مارسل پروست با احساس کمبود عظیمی در وجودش بزرگ شد؛ کمبود اعتمادبهنفسی که از مقایسهی میزان کارآمدی خود و پدرش ناشی میشد. پدری نمونهای بارز از یک مردِ قرننوزدهمیِ ایدهآل بود با شخصیتی موفق، نیرومند و برجسته و در مقابلْ مارسل ضعیف، بیمار و انزواطلب بود و در هیچ شغل مطلوب و مقبولی از خود استعداد نشان نمیداد. نه توانست مرد سیاست شود و نه از عهدهی وکالت برآمد، پیوستن به بازار سهام نیز با روحیهی لطیفش در تضاد بود. برآمدن از پس کار در موزه و کتابداری هم خارج از توان جسمی اندکش بود. «در بیستودوسالگی و با اضطرابی رو به افزایش پروست از خود میپرسید، با در نظر گرفتن اینکه تصمیم گرفتهام نه وکیل، نه طبیب و نه کشیش بشوم، دیگر چه کاری برای من باقی مانده؟»[3]
گویی جز گذراندن ساعتهای طولانی در بسترش، شرکت در میهمانیهای شبانه و گشتن در کافههای پاریس هیچ کار دیگری نبود که از عهدهی پروست جوان برآید. همچنین به نظر نمیآمد که هنر و ادبیات نیز که تنها علاقهی بزرگ زندگیاش بود، جز تفریحی فاخر که راهش را به سوی محافل ادبی پاریسی هموار میساخت و بر محبوبیتش میان اشراف و بزرگان اهل ادب میافرود، سودی داشته باشد. سرانجام بر همه و بهخصوص پدر ناامیدش مسلّم شد که او هرگز شغلی عادی نخواهد داشت؛ ادبیات برایش سرگرمی بیدرآمدی خواهد بود و او تا پایان عمر هرگز از بند وابستگی مالی به خانواده رهایی نمییابد.
با این همه، تنها فردی که هرگز دست از حمایت پروست نکشید و با عشقی بیقید و شرط تا پایان عمرش به ستایش او پرداخت، مادرش بود. جین وایل کلمنس فرزند تاجری یهودی و ثروتمند بود که تمام عمر خود را فداکارانه وقف همسر و فرزندانش کرد. علاقهی بسیار او به پروست خصوصاٌ پس از نخستین حملهی شدید آسم در نهسالگی و آغاز بیماری تنفسیاش، به شکلی وسواسگونه و افراطی بدل شد. مارسل برای او همیشه کودکی خردسال بود که به مراقبت ویژه نیاز داشت؛ از این رو فرزندش را فردی بسیار وابسته به خود بار آورد و برخلاف توصیههای آدرین پروست _که بهبود بیماری پسرش را در کار و فعالیتهای اجتماعی بیشتر میدید_ معتقد بود که ماندن در خانه با پنجرههایی بسته، بهترین درمان برای اوست. بنابراین پروست را به سویی انزوایی سوق داد که تا پایان عمر، چون عادتی با او بود. این عادت سرانجام به نوشتن کتاب جستوجو[4] انجامید؛ کاری که جز در تنهایی و انزوای حقیقی هرگز به سرانجام نمیرسید.
پروست سیودو ساله بود که پدرش را از دست داد؛ پنج سال پیش از آنکه نوشتن شاهکارش را آغاز کند و نوید موفقیت درخشانی که در انتظارش بود را به او بدهد. دو سال بعد، زمانی که مادرش نیز او را تنها گذاشت، سرانجام با کابوسی روبهرو شد که تمام عمر در تعقیبش بود: جدایی از مادر و زندگی بدون او و مراقبتهایش که ناممکن مینمود و وحشت عظیمی را در وجودش برمیانگیخت. سالها بعد او را اینچنین توصیف کرد: «مادرم فقط میخواست زنده باشد تا در غیابش من در وضعیتی تشویشآمیز به سر نبرم. تمام عمر ما به عبارتی نوعی کارآموزی بود برای آموزش اینکه روزی که رفت من بعد از او چگونه ادامه بدهم... و برای من، تمرین اینکه قانعش کنم میتوانم به زندگی ادامه بدهم.»[5]
آغاز نوشتن
استعداد نویسندگی در پروست از همان روزهای کودکی و نوجوانی مشهود بود. در دوران مدرسه برای تعدادی از نشریات مینوشت و به طور منظم قطعاتی کوچک را برای مجلهی ادبی معتبری ارسال میکرد. با این حال تا روزی که اطمینان یافت هر راهی جز ادبیات در زندگیاش تنها بیراههای است که او را از مسیر اصلی و درست دور میکند، هرگز به این نوشتنها با دیدهی جدی نگاه نکرد.
در هجده سالگی علیرغم بیماری حدود یک سال با اصرار پدرش به عضویت ارتش درآمد. اگرچه از نظم و انضباط زندگی نظامی لذت میبرد، اما سبک چندان مناسبی برای زندگی دلخواه پروست نبود. با این حال تجاربی که طی این مدت اندوخت، سالها بعد در نوشتن بخشی از رمان جستوجو به کارش آمد. توصیف دقیق و ماهرانهی او از زندگی شخصیتی نظامی در کتاب، حاکی از اطلاعات گستردهی او در این زمینه است. پس از ترک ارتش، تصمیم به تحصیل در مدرسهی علوم سیاسی گرفت و دیپلم حقوق خود را دریافت کرد. اما از آنجا که قصد فعالیت در حوزهی وکلات را نداشت، به تحصیلات خود ادامه داد و این بار دیپلم ادبی خود را پس از اتمام تحصیلش در رشتهی ادبیات دریافت کرد.
در خلال همین سالها بود که پروست با فیلسوف، نویسنده و منتقد هنری بزرگ انگلیسی به نام جان راسکین آشنا و به نوع نگرش و فلسفهی وی علاقهمند شد. او فعالیت ادبی خود را به صورت رسمی با نقد، بررسی و ترجمهی آثار راسکین آغاز کرد. زبان ظریف و توصیفات دقیق او از ارتباط میان هنر و جامعه، تأثیری شگرف بر طرز فکر پروست داشت و الهامبخش ارتباطی شد که بعدها خودش میان هنر گوتیک[6] و زیبایی طبیعت با زندگی یافت و سهم چشمگیری از کتاب جستوجو را به خود اختصاص داد.
نخستین اثر پروست اما سالها پیش از آن که نوشتن جستوجو را آغاز کند، در سال ۱۸۹۶ منتشر شد. کتاب خوشیها و روزها متشکل از مقالات، داستانهای کوتاه و اشعار منظوم و منثوری بود که تا آن زمان در نشریات گوناگون به چاپ رسانده بود. دورانی که به واسطهی همین آثار اندک، شهرتی در محافل ادبی به دست آورده بود. پروست این اثر را به گونهای فراهم کرده که بخشهای کتاب گرچه دارای درونمایهای جداگانه و مستقل هستند، به نوعی با هم مرتبط میشوند و یکدیگر را تکمیل میکنند.
«بخش اول بیانگر بدبینی و از هم پاشیدگی هویت انسانی، و بخش دوم نشاندهندهی خوشبختی، اراده و ایمان، و آن چیزی است که محور اصلی کل اثر پروست است و در کتاب حاضر هستههای اولیهاش اینجا و آنجا دیده میشود: جاودانگی آدمی به یاری آفرینش هنری.»[7]
«کشف ریشههای مشترک جستوجو و خوشیها و روزها یکی از مهمترین جاذبههای این کتاب است.»[8] این اثر را میتوان طرح اولیهای دانست از رمان عظیم جستوجو که در همان دوران جوانی ایدهاش در ذهن پروست شکل میگرفت و رشد میکرد. هر کدام از داستانها به نحوی مرتبط با بخشی از رمان جستوجوست که همگی ملهم از زندگی شخصی و تجربیات او هستند. لحن احساسی و گاه سوزناک او در این کتاب از احساسات واقعی او در روزگار جوانیاش سرچشمه میگیرد. دورانی که با عذاب وجدانی سخت از اتلاف وقتش، روزهایش را از سر بیکارگی در محافل میگذراند و به تماشای گذر زمان باارزشی مینشست که با هیچ صرف میشد و با بیهودگی از میان میرفت.
این رنج و عذاب بسیارِ پروست ناشی از آرمانگرایی او بود که از همان دوران کودکی درونش شکل گرفته و به سوی مقصدی هدایتش میکرد که گویی در مهی غلیظ گمشده و نامرئی مینمود. همزمان که خود را بسیار نزدیک به هدف حس میکرد، از یافتنش عاجز بود. «بعدها هرچه پروست به این آرمان نزدیکتر میشود، با آن لحن و آن نگرش بیشتر فاصله میگیرد. با نگارش هر صفحه و هر فصل جستوجو، وجدان نویسنده آرامتر و لحنش خاکیتر میشود؛ چون هرچه بیشتر در فضای جاودانگی آفرینش هنری جولان میدهد بیشتر به خویشتن، به ژرفای درون خویش، به آرامش و صفای وجدان آسودهی انسان پا بر زمین نزدیکتر میشود.»[9]
نوشتن برای پروست همچنان با مقالهنویسی و ترجمه ادامه مییافت، تا ۱۹۰۸ که میتوان آن را مهمترین سال زندگی او در نظر گرفت. منزویتر از همیشه، با غم از دست دادن مادرش و همچنین خسته از بیماری تصمیم به سفر گرفت. قصد داشت تا مقالهای برای مجلهی فیگارو بنویسد. پیش از آن نیز چندین بار مقالات او در این مجلهی معتبر فرانسوی به چاپ رسیده بود و حال درصدد آن بود که یکی از جنجالیترین نقدهای خود را با عنوان «ضد سِنتبوو» به چاپ برساند.
شارل آگوستین سنتبوو منتقد ادبی برجستهای بود که در زمانهی خود طرفداران بسیاری داشت و از چهرههای ادبیات فرانسه به شمار میرفت. او صاحب سبکی پیشتاز و متفاوت در نقد بود. علم را با ادبیات میآمیخت و محصول ادبی را حاصل پیشینه، زندگی اجتماعی و طبیعت نویسنده قلمداد میکرد و منتقد را چون دانشمندی ناتورالیست[10] میدانست که با احاطه بر جزئیات زندگی و شخصیتی نویسنده میتواند بهترین شناخت را از اثر به دست آورد.
پروست از نخستین افرادی بود که این شیوه را بیمحابا زیر سوال برد؛ چراکه نقص بزرگ نهفته در این نگرش را یافته بود و عقیده داشت «کتاب محصول من دیگری است، نه آن منی که در اجتماع بروز میدهیم.»[11] او رمان را جایی برای طرح نظریه یا مکانی برای بیان مشغلهها و مکالمات بشری نمیدید. از نگاه او رمان نوایی است که تنها در اوقات تنهایی از قلب نویسنده جاری میشود. نویسندهای که این الهامات را نه با شخصیت ظاهری و بیرونی خود بلکه با قلمِ منِ پنهانِ درونش مینویسد و شناختنش تنها با شناخت اثر امکانپذیر و ممکن است. بنابراین پروست زندگی روزمرهی نویسنده را تماماً نامرتبط با درونمایهی اثر او میداند و بدین گونه روش سنتبوو را رد میکند.
متن این مقاله به همراه مقالاتی دیگر در کتاب ضد سنتبوو، خاطرههای بامداد آمده است. پروست ابتدا قصد داشت این کتاب را در همان سال ۱۹۰۸ به اتمام و چاپ برساند، اما پس از مدتی نگارش آن را نیمهکاره رها کرد و نوشتن رمان بزرگ در جستوجوی زمان ازدسترفته را آغاز نمود. با این حال در تمامی سالیانی که مشغول رمان جستوجو بود، ضد سنتبوو را از یاد نبرد و آهسته و نامنسجم به تکمیل آن پرداخت؛ گرچه هرگز پایان نیافت و کتاب در زمان حیات او به انتشار نرسید و سرانجام ۳۲ سال پس از مرگش در سال ۱۹۵۴ ویرایش و منتشر شد.
«بنمایهی آثار مارسل پروست همواره یکسان مانده است، آنچه تغییر میکند فرم کار است. بنابراین در کتاب حاضر نیز همهی آنچه جهان پروست را میسازد وجود دارد: خاطرات شخصی، چهرهنگاری دوستان، تأثیرات مطالعهی آثار، اضطراب جدایی، عشق، ذات هنر و البته شخصیتهای جستوجو، یکی از احترامبرانگیزترین آثار ادبی سدهی بیستم، همه اینجا گرد آمدهاند.»[12]
و سرانجام در جستوجوی زمان ازدسترفته
پروست حدودا سیوهشت ساله بود که نوشتن اثر عظیم خود را آغاز نمود. کتابی که گویی در حال فتح جهان ادبیات بود و پایانی بر فتوحات خود نمیدید. کتاب از آنچه خود پروست در ذهن میپنداشت نیز فراتر رفته بود و روزبهروز بر حجم دور از تصور آن افزوده میشد. نوشتن کتاب تا آخرین روزهای عمر کوتاه پروست ادامه داشت و سرانجام بیماری مادامالعمری که سالهای زندگیاش را با رنجی بسیار همراه ساخته بود، مانع از آن شد که سه جلد نهایی کتاب را شخصاً با دقت و وسواس بینظیرش تدوین و ویرایش کند.
مرگ او زمانی فرا رسید که چاپ جستوجو هنوز به اتمام نرسیده بود و درنتیجه پروست هرگز با موفقیت چشمگیری که تنها چندین سال با آن فاصله داشت، روبهرو نشد. هرگز ندید رمانی که چندین و چند انتشاراتی از چاپ آن سر باز زدند، چگونه با گذر زمان تبدیل به شاهکاری شد که جهان ادبیات را دگرگون و سبکی را پایهگذاری کرد که سالیان بعد الهامبخش بسیاری از نویسندگان دیگر شد. درنهایت سه جلد پایانی کتاب به دست برادر کوچکش، پنج سال پس از مرگ او منتشر شد و در جستوجوی زمان ازدسترفته با حدود سههزار صفحه در هفت جلد به اتمام رسید.
کتاب با ستایش و اقبال بینظری مواجه شد. حتی بسیاری از افرادی که در ابتدا با نقدهای سرسختانهی خود اثر را نکوهش کردند، زبان به تحسین این شاهکار عظیم گشودند. ویرجینیا وولف نویسندهی بزرگ انگلیسی و از همعصران پروست، در توصیف شاهکار او این گونه میگوید: «بزرگترین آرزویم این است که مانند پروست بنویسم. خوب بعد از آن دیگر چه میشود نوشت؟... چطور سرانجام کسی موفق شد آن چیز فرار را ملموس کند و در عین حال به مادهای بینقص، زیبا و ماندگار تبدیلش کند؟ آدم باید کتاب را زمین بگذارد تا نفس حبسشدهاش را بیرون دهد.»[13]
پروست هرگز ازدواج نکرد، هرگز رابطهی عاطفی چندان موفقی نداشت و حتی گرایش جنسی و تمایلاتش نیز همیشه در هاله از ابهام باقی ماند. به سبب بیماری تنفسی و حساسیتهای شدیدش، امکان سفر و گشتوگذار میان تاریخ و هنری که با تمام وجود به آنها عشق میورزید را پیدا نکرد. سالیان زیادی از عمرش را بیشغل و بیدرآمد سپری کرد و حتی بزرگترین اثرش نیز در ابتدا با هزینهی شخصی منتشر شد. زندگی او عمدتاً بیعشق، بیموفقیت و بیمعنا جلوه میکرد؛ معنایی که دستبهدست زمان از میان میرفت و ناپدید میشد.
او هر لحظه، هر ساعت و هر روزش را به جستوجوی این زمان ازدسترفته سپری میکرد، به دنبال این معنا، این خوشحالی عظیم که با عادت پوشانده شده بود و از نگاه پنهان میماند. جستوجو شرح جزءبهجزء او از تمام لحظاتی است که به دنبال این معنا، زمانها را میکاود و به عمق زندگی میرود؛ جایی که آن زیبایی ناب و خالص با برق خیرهکنندهاش در انتظار است تا پیدا شود و به لحظههای زندگی بازگردد. «هنر برای پروست آرایه نیست، زینت نیست. او با هنر واقعیت را تعالی میبخشد. هنر مذهب اوست و به زندگی او معنا میدهد. و به خواننده نیز یاد میدهد که هنر را چگونه «بخواند». (خواندن متوسعاً به معنای خواندن، شنیدن، دیدن، بسته به تولید هنریای که با آن موجه میشویم.)»[14]
پروست معنا را مییابد و به زندگی باز میگرداند. او دست خواننده را نیز در دست میگیرد و در این جستوجو با خود همراه میکند. اثر او برگرفته از حقیقتیست که پیش چشمان خواننده زنده میکند؛ حقیقتی که برگرفته از زندگی خود اوست و با درونیترین احساسات، شکنندهترین حالات و لطیفترین لحظاتش پیوند خورده است. پروست بهترین راوی زندگی خود است و اثر او بهترین زندگینامهاش. این زندگینامه البته از ظاهر زندگی بیرنگش چیزی نمیگوید، بلکه پرده از دنیای پرنور و رنگ و زیبایی برمیدارد که درونش نهفته است.
مارسل پروست یکی از معدود نویسندگانی بود که هنر و ادبیات را به معنای واقعی زندگی کرد و توانست با نبوغ منحصربهفرد خود آن را تبدیل به کلماتی کند که گویی با قلمی جادویی به روی کاغذ سرازیر میشوند. گرچه عمر پروست کوتاه بود، اما تا روزی که ادبیات زنده است، او نیز در میان کلمات کتابش نفس میکشد. او همچون هنرْ بینهایت و همانند ادبیات بیپایان است. «ادبیات و زندگی در هم تنیده بود و اولی از دومی مهمتر. بنابراین «پایان ادبیات» یعنی «پایان زندگی». بهار سال ۱۹۲۲ او به مستخدمهی خود گفت: «بالاخره دیشب کلمهی پایان را نوشتم... حالا میتوانم بمیرم.»»[15]
منابع:
پروست، مارسل. 1394، ضد سنتبوو، خاطرههای بامداد، ترجمهی احمد پرهیزی، تهران: نشر مروارید.
پروست، مارسل. 1374، خوشیها و روزها، ترجمهی مهدی سحابی، تهران: نشر مرکز.
دو باتن، آلن. 1383، پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند، ترجمهی گلی امامی، تهران: نیلوفر.
[1]- این کتاب با عناوین دیگری مانند عشق در روزگار وبا و عشق سالهای وبا نیز در ایران ترجمه شده است.
[2]- Defense of Europe against bubonic plague
[3]- دوباتن، ۱۳۸۳: ۲۰ (براساس نسخهی الکترونیکی کتاب)
[4]- کتاب در جستوجوی زمان ازدسترفته معمولاً بهاختصار تنها جستوجو خوانده میشد. خود پروست نیز اغلب کتابش را این گونه میخواند.
[5]- دوباتن، ۱۳۸۳: ۶۴
[6]- هنر گوتیک سبکی از هنر است که از قرون وسطی و در فرانسه آغاز شد. این شیوهی هنری در نیمه دوم سده دوازدهم پا گرفت و تا نیمه قرن شانزدهم میلادی دوام یافت و در همه کشورهای اروپایی متداول شد. هنر گوتیک شامل معماری، مجسمهسازی، نقاشی، رنگآمیزی شیشهها، نقاشی با آبرنگ روی گچ و دستخطها میشد. (منبع: ویکیپدیا)
[7]- پروست، ۱۳۷۴: ۲
[8]- همان، 2
[9]- همان، ۴
[10]- طبیعتگرایی یا نچرالیسم به فرانسوی (Naturalisme): گرایش و جنبش ادبی است شبیه به رئالیسم و بر ضد رمانتیسم و سنت گرایی که در اواخر قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم تحت تأثیر نظریات داروین شکل گرفته است. (منبع: ویکیپدیا)
[11]- پروست، ۱۳۹۴: ۱۰۴
[12]- همان، 10
[13]- دوباتن، ۱۳۸۳: ۲۰۱
[14]- پروست، ۱۳۹۴: ۷
[15]- دوباتن، ۱۳۸۳: ۵