کتاب حیوان قصهگو اثر جاناتان گاتشال[1] همانطور که از نامش پیداست دربارهی قصهها و مناسبات میان آنها و انسان است. تاریخ نوع بشر به قصهها گره خورده است. آنها ما را سرگرم کردهاند، شوقمان را برانگیختهاند، باورها و رفتارهایمان را شکل دادهاند، فرهنگ و تاریخمان را تحت تأثیر قرار دادهاند و شیوهی تفکرمان را متحول کردهاند؛ اما به دلیل فراگیری بسیارشان، حضورشان را احساس نمیکنیم، همچون ماهی که آب را حس نمیکند. ما حساسیت خود را نسبت به جادوی قصه از دست دادهایم.
قصه تمام زندگی ما را دربر گرفته است، تا آنجا که حتی هنگام خواب نیز ذهنمان در حال قصهپردازی است. ما به قصه عادت کردهایم، نه فراتر از آن، ما به قصه معتاد شدهایم. قصه بخش مهمی از تاریخ، فرهنگ و تجربهی زیستی ماست که عموماً از آن غافل هستیم. کتاب حیوان قصهگو با ما از رمز و راز قصهها میگوید، از اینکه چرا بخشی از هویت ما شدهاند و چگونه ما حیوان قصهگو شدهایم.
دربارهی کتاب حیوان قصهگو
«ما تا مغز استخوان در قصه غرق شدهایم. اما چرا؟»[2] بخش قابلتوجهی از صفحات کتاب صرف پاسخگویی به این سوال شده است. بهواقع چرا نقش قصه تا این اندازه در زندگی ما تعیینکننده بوده است؟ نیاز ما به قصهها به ابراز ذهنی شگفتآوری به نام "تخیل" برمیگردد. تخیل و خلاقیت بهعنوان آنچه از ابتدای تولد بیش از هر چیز دیگری در خود میپسندیم، محرک اصلی ما برای تغذیه از منابع داستانی هستند. نیاز به قصه در سنین کودکی یک ضرورتِ روانشناختی است و تمامی بازیها و رویاپردازیهای کودکانهی ما متکی به قصه است.
ما از کودکی در وضعیتی که سرشار از تخیلیم، با قصهها بزرگ میشویم، اما در بزرگسالی منبع تأمین نیازمان قطع میشود. «در حدود یکسالگی چیزی عجیب و جادویی در وجود کودکان جوانه میزند که در سه چهار سالگی کاملاً شکوفا میشود و در هفت هشت سالگی شروع به پژمردن میکند. بچه در یکسالگی میتواند موزی را مانند گوشی تلفن بغل گوشش بگیرد یا وانمود کند که یک بچه خرس را میخواباند. [...] کودکان نه با آموزش، بلکه بنا به طبیعتشان هنر را تحسین میکنند.»[3]
زمانی که امکان قصهپردازیهای آزادانهی دوران کودکی را از دست میدهیم، به سراغ اَشکال دیگرگونهی آن میرویم. فیلمها، تبلیغات، قطعات موسیقی، مطبوعات، مسابقات ورزشی، خاطرات، رویاها و... همگی درنهایت نوعی قصهاند و اساساً زمانی موفق خواهند بود که به اصلِ قصهگویی مجهز باشند؛ حتی یافتههای علمی نیز از یک قصه شروع شدهاند، از یک خیالپردازی: رویای پرواز، رویای نور و رویای پا گذاشتن بر سطح کرهی ماه.
اما بهلحاظ تاریخی قصه نه تنها نیازی روانشناختی که نیازی زیستشناختی محسوب میشود؛ نیازی ضروری همپای غذا و جفت. برای انسانهای اولیه خیالپردازی صرفاً جنبهی سرگرمی نداشته است، آنها از قصه قدرت و انگیزهی بقا کسب میکردهاند. «نقش قصه در زندگی انسان فراتر از نقشی است که رمانها یا فیلمهای مرسوم بازی میکنند. قصه و انواع فعالیتهای قصهوار بر زندگی انسان سیطره دارند.»[4]
ما تنها مصرفکنندگان قصه نیستیم، ما قصهگوهایی مادرزادیم و رویاهای شب و روز گواه این ادعاست. شبها درحالیکه خوابیدهایم و جسممان ناهشیار است، ذهن با هشیاری هرچهتمامتر مشغول قصهپردازی است. رویاهای گوناگونی که در طول شبهای عمرمان میبینیم، فیلمهای سینمایی خلاقانه و شگفتآوری هستند، اما متأسفانه توانایی محدودی برای به خاطر سپرده تجربههای شبانهمان داریم. در طول روز نیز ما دائماً سرگرم داستانسازی هستیم. در تمام لحظاتی که کارِ فکری میکنیم، فعالیتهای روزانهمان را انجام میدهیم و حتی در لحظاتی که به نقطهای نامعلوم خیره شدهایم، ذهنمان در حال قصهپردازی است. درمجموع میتوان گفت: «انسانها مخلوق قصهاند و لذا قصه تقریباً با همهی جنبههای زندگی ما ارتباط پیدا میکند.»[5]
چرا ما قصهگوییم و چگونه قصهها موجب لذت میشوند؟
وقتی دربارهی قصهگویی و اهمیتش میگوییم، یکی از مهمترین سوالها این است که چرا ما انسانها قصهگوییم؟ فرضیههای متعددی در پاسخ به این پرسش مطرح شده است که نویسندهی کتاب دربارهی آنها بهتفصیل بحث میکند. ما قصهگوییم چون از قصه لذت میبریم، چون در فرایند تکاملمان نقش دارد، چون ادراک را عمیقتر میکند، ارزشهای مشترک تولید میکند، موجب انتقال تجربه میشود، زیبایی هنری دارد و... . این دیدگاهها تنها بخشی از فرضیههایی است که پیرامون ارتباط میان قصهها و انسانها بیان شده است و به نظر میرسد جاناتان گشتال شخصاً با نظریهی تکاملی قصهها همدلتر است.
اما راز جذابیت قصه در چیست؟ مهمترین انگیزهی ما برای پناه بردن به قصهها، گریز از سختیهای زندگی و فشار واقعیت است، اما همین اتفاق نیز ازطریق فرایندی عجیب و غریب صورت میپذیرد. قصهها اغلب ما را با اتفاقاتی غمانگیز، ناراحتکننده، ترسناک و عذابآور جذب میکنند، یعنی دقیقاً همان چیزهایی که در زندگی واقعی از آنها میگریزیم. «داستان شاید موقتاً ما را از گرفتاریها نجات دهد، اما این کار را با افکندن ما به درون مجموعهای تازه از گرفتاریها انجام میدهد؛ با افکندن ما در دنیاهای خیالیِ مبارزه و تنش و ترس مرگبار.»[6] اگر گرههای داستانی وجود نداشته باشند و همه چیز بینقص و دلپذیر پیش برود، قصه هیچ جذابیتی نخواهد داشت. به نظر میرسد ما به گرفتاری و دردسر علاقهمندیم، البته به این شرط که فقط ناظرش باشیم.
آنچه این لذت را دوچندان میکند، میل ما به واقعی پنداشتن قصههاست که ازطریق نورونهای آینهای[7] ایجاد میشود. نورونهای آینه موجب میشوند ما در واکنشی ذهنی آنچه را در قصهها تجربه میکنیم، بازآفرینی کرده و به تبع آن واقعی بدانیم. «مغز عاطفی ما با این که میداند قصه واقعیت ندارد، آن را مثل واقعیت پردازش میکند.»[8]
درحقیقت «داستان نوعی فناوریِ باستانیِ واقعیت مجازی نیرومند است که معضلات بزرگ زندگی بشر را شبیهسازی میکند. هنگامی که کتابی را به دست میگیریم یا تلویزیون را روشن میکنیم، به دنیایی موازی پرتاب میشویم. چنان خود را با تکاپوی شخصیتها همذات میکنیم که صرفاً به هواداری از آنها محدود نمیشود، بلکه عمیقاً با آنها همدلی میکنیم. [...] داستان به مغز ما اجازه میدهد که واکنش در مقابل انواع چالشهای مهم برای موفقیت را بهعنوان نوع بشر تمرین کنیم.»[9]
چگونه قصهها میتوانند جهان را تغییر دهند؟
در این بخش از کتاب با روایتی عجیب و تکاندهنده از زندگی مردی مواجه میشویم که در انتها میفهمیم آدولف هیتلر است. هیتلر هم یک قصه بود، یا به عبارت دقیقتر برآمده از قصهها. آنچه ایدههای فاجعهآفرین او را شکل داد، شیفتگیاش نسبت به اُپرا و آثارِ موسیقیدانی متعصب و ملیگرا به نام ریشارد واگنر بوده است. «واگنر نهتنها سرمشق بزرگ هیتلر بود، بلکه راهنمای ایدئولوژیک مرد جوان نیز به شماره میآمد. نوشته های سیاسی واگنر همراه با اُپراهای او چارچوب کلی ایدئولوژی هیتلر را شکل میداد. در واگنر بود که او سنگبنای جهانبینی خود را یافت. خود هیتلر میگوید: هر کس که میخواهد ناسیونال سوسیالیسم آلمان را درک کند، باید آثار واگنر را بفهمد.»[10] این است قدرتِ وصفناپذیر قصهها و این است قدرتِ آدمها مرکّبی. درحقیقت این آدمهای مرکّبی هستند که ازطریق قصهها جهان را تغییر میدهند. شخصیتهای قصهها، انسانهاییاند از جنس مرکّب بر صفحات کاغذ، اما قدرتی ورای کتابها دارند. «آدمهای مرکّبی بیوقفه بر غشاء متخلخلی که دنیای مرکّبی آنها را از دنیای ما جدا میکند، فشار میآورند. آنها در دنیای گوشت و خون ما به حرکت در میآیند و در آن قدرتی واقعی اعمال میکنند. [...] سال 1835 ادوارد بولور لیتون، رمانی به نام رینستی نوشت. ریشارد واگنر جوان با الهام گرفتن از این رمان، اُپرای خود را نوشت. بولور لیتون آدمهایی را از دل کاغذ و مرکّب احضار کرد. واگنر این آدمهای مرکّبی را بر صحنه بُرد تا داستان خود را بسراید. آن آوازها آدولف هیتلر را تغییر داد و ازطریقِ او، جهان را.»[11]
ماجرای هیتلر تنها باری نیست که یک قصه توانسته تا این اندازه تعیینکننده باشد. کتاب کلبهی عمو تام بهعنوان یک داستان ضدبردهداری تأثیر چشمگیری بر فرهنگ آمریکایی داشت و حتی در شکلگیری جنگ داخلی آمریکا نیز موثر بود. جشن کریسمس نیز بهعنوان یکی از بزرگترین و فراگیرترین آیینهای سال نو، برآمده از کتاب سرود کریسمس چارلز دیکنز است. باور کردنی نیست، اما واقعیت دارد.
داستانها نفوذ بسیاری در ما دارند و در هر قالبی که باشند _کتاب، فیلم، بازی و..._ بهمراتب بیشتر از آثار غیرداستانی میتوانند ما را اقناع کنند. ما با آثار غیرداستانی از موضع انتقاد روبهرو میشویم، اما پای داستان که در میان باشد، همراه و همدل خواهیم شد. «پژوهشگران به کرات دریافتهاند که نگرش خواننده به سمت هماهنگی بیشتر با افکار بیانشده در داستان حرکت میکند.»[12]
قصه ما را جذب خود میکند، بر ما اثر میگذارد، تغییرمان میدهد و هرچه بیشتر مجذوبش شویم، تأثیرگذاریاش نیز فزونی میگیرد. ما چون مومی در دست داستانهاییم و آنها به تدریج چون آبی روان که میتواند شکل سنگی سخت را تغییر دهد، ما را دگرگون میکنند.
و قصههای ما
ما قصهگوهای ماهری هستیم، اما بسیاری از قصههایمان قابلاعتماد نیستند. خاطرات ما آنچنان که خودمان تصور میکنیم واقعی، مستند و قابلاعتماد نیستند. درواقع ما نه حقیقتِ راستین که "حقایقِ خودمان" را به یاد میآوریم. «ما زندگی خود را با ساختن داستانهایی میگذرانیم که ما را به شخصیتهای اول و شریف _هرچند با معایبی_ نمایشها تبدیل میکند. داستان زندگی، یک "اسطورهی شخصی" دربارهی اعماق وجود ماست. از کجا آمدهایم، چگونه این راه را برگزیدیم و همهی اینها چه معنایی دارد. قصهی زندگی ما همان چیزی است که ما هستیم. این قصهها هویت ما هستند.»[13]
ما کلیات را به یاد داریم، اما ذهنمان جزئیات را تحریف میکند. حافظهی ما محدود و تلقینپذیر است و ذهن برای آنکه بتواند تکههای جداافتادهی جورچین حافظه را کنار هم بگذارد، قصه میسازد. بسیاری از وقایع رخ دادهاند، اما نه دقیقاً آنطور که ما به یاد میآوریم. از طرف دیگر تمایل ما به بینقص، بیگناه و قهرمان بودن به این قصهسازیها دامن میزند. ذهنمان به ما دروغ نمیگوید، فقط بیشازحد با ما مهربان است.
«ما شاهکارهای بزرگ ذهنهای قصهگوی خویشیم، آفریدههای تخیلات خودمان. ما خودمان را موجوداتی بسیار باثبات و واقعی میدانیم، اما خاطراتمان کمتر از آنچه به نظر میرسد بر نقش ما در این بازآفرینی تأثیرگذار است. این خاطرات تحت تأثیر امیدها و رویاهای ما تحریف میشوند. تا روزی که بمیریم، داستان زندگیهای خود را زندگی میکنیم.»[14]
کتاب حیوان قصهگو در پی نوعی آشناییزدایی نسبت به قصههاست. این کتاب با نگاهی همهجانبه و بیانی روشن و گاه طنزآمیز از مسائل گوناگونی پیرامون قصه سخن میگوید و خوانندگانش را با مفهوم قصه، تاریخچهی آن، مراحل تحولش، آیندهاش، جادوی داستان، ذهن قصهگوی انسان و... آشنا میکند. نشر مرکز این کتاب را با ترجمهی عباس مخبر منتشر کرده است.
جملاتی از کتاب حیوان قصهگو
«وقتی کتابی را به کسی میفروشید، فقط دوازده اونس کاغذ و مرکّب و چسب نیست، بلکه یک زندگی تازه و تمام و کمال است. عشق و دوستی و شوخی و کشتیهایی در دریای شب _ همهی زمین و آسمان در یک کتاب است. منظورم یک کتاب واقعی است.»[15]
«داستان ذهن ما را قالبریزی میکند. داستان خواه از طریق کتاب در معرض آن قرار بگیریم یا فیلم و یا بازیهای ویدیویی، حقایقی را دربارهی جهان به ما یاد میدهد؛ بر منطق اخلاقی ما اثر میگذارد و در ما ترسها، امیدها و اضطرابهایی پدید میآورد که رفتار و حتی شخصیت ما را تغییر میدهد. پژوهشها نشان میدهند که داستان همواره ما را قلقلک میدهد و نیشگون میگیرد و بدون آنکه بدانیم یا موافق باشیم، ذهنمان را قالبریزی میکند. هرچه عمیقتر مجذوب داستان شویم، قدرت تأثیر آن نیز بیشتر خواهد شد.»[16]
«گذشته مانند آینده حقیقتاً وجود ندارد. هر دوی آنها خیالهایی هستند که در ذهن ما آفریده میشوند. آینده نوعی شبیهسازی احتمالی است که در مغزمان انجام میدهیم تا به شکل دادن جهانی که میخواهیم در آن زندگی کنیم، کمک کنیم. گذشته بهخلاف آینده واقعاً اتفاق افتاده است. اما گذشته نیز آنطور که در ذهن ما بازنمایی میشود، نوعی شبیهسازی ذهنی است. خاطرات ما گزارشهای دقیقی از آنچه واقعاً اتفاق افتاده نیستند. آنها بازسازی آن چیزی هستند که اتفاق افتاده است و بسیاری از جزئیات کوچک و بزرگ غیرقابلاعتمادند. خاطره یکسره داستان نیست، فقط داستانیکردن است.»[17]
«انسانها مخلوقات سرزمین خیالیاند. سرزمین خیالی کنجِ دنجِ تکاملی ماست، سکونتگاهِ ویژهی ما. ما به سرزمین خیالی وصلیم، چون رویهمرفته برایمان خوب است. سرزمین خیالی تخیلات ما را تغذیه میکند؛ رفتار اخلاقی را تقویت میکند؛ دنیای امنی در اختیارمان میگذارد تا در آن به تجربه بپردازیم. داستان چسب زندگی اجتماعی انسان است _ گروهها را تعریف میکند و آنها را گرد هم میآورد. ما در سرزمین خیالی زندگی میکنیم، چون نمیتوانیم در سرزمین خیالی زندگی نکنیم. ما حیواناتِ قصهگوییم.»[18]
[1]- Jonathan Gottschall
[2]- گاتشال، 1395: 24
[3]- همان، 28 و 29
[4]- همان، 14
[5]- همان، 21
[6]- همان، 53
[7]- mirror neuron
[8]- همان، 66
[9]- همان، 70 و 71
[10]- همان، 143
[11]- همان، 144
[12]- همان، 149
[13]- همان، 160 و 161
[14]- همان، 174 و 175
[15]- همان، 7
[16]- همان، 148
[17]- همان، 168
[18]- همان، 177