نمایشنامهی سرباز شکلاتی به قلم جرج برنارد شاو در سال 1894 منتشر شده و سیمین دانشور آن را در سال 1328 به فارسی برگردانده است. نام اصلی این اثر در انگلیسی Arms and the Man[1] برگرفته از واژگان آغازین منظومهی انهاید اثر ویرژیل است. سیمین دانشور عنوان را به سرباز شکلاتی تغییر داده است، چراکه از منظر او با این انتخاب روح اصلی نمایشنامه بهتر به خوانندگان فارسیزبان منتقل میشود. او با این کار ناخواسته تمرکز اصلی را از روی مسئلهی جنگ برداشته و نقش بلانچلی، سرباز شکلاتی، را برجسته کرده است؛ هر چند آسیبی به متن وارد نشده است.
خلاصهای از نمایشنامهی سرباز شکلاتی
این نمایشنامهی کمدی در سه پرده روی صحنه میآید که بین پردهی اول و دوم یک سال فاصلهی زمانی وجود دارد و صحنهها در خانهی سرگرد پتکوف رخ میدهند. در توضیح صحنهی ابتدایی، تصویر قفسهای نشان داده میشود که رویش شکلات، یک قاب عکس و چند کتاب قرار دارد. این بخش نخستین گویا اشارهایست که آنها بیسبب در صحنه وجود ندارند؛ شکلات نشانی از آمدن بلانچلی دارد و قاب عکس هم تصویری از سرگیس است.
«پنجره اتاق کاملاً گشوده است. در بیرون آن، معجر چوبى که به خارج گشوده مىشود نیز باز است. در مهتابى، خانمى جوان، مبهوت زیبایىهاى شب شده است، زیبایى و جوانى خودش نیز قسمت مهمى از آن همه زیبایى است، و خودش هم مىداند و خیره مىنگرد. لباس خواب در بر دارد و روى آن روپوشى از پوست که قیمت آن زیاد گیجکننده نیست پوشیده است ولى بیش از سه برابر ارزش اثاثیه اتاق خوابش مىارزد.»[2]
ماجرا از جایی شروع میشود که سربازی صربی در حال گریز از دست سربازان بلغاری و روسی وارد اتاق دختر سرگرد پتکوف، رئا، میشود و با سخنانش دختر را قانع میکند که حضورش را برای سربازان افشا نکند. رئا مرد را پشت پردهی اتاقش مخفی میکند و سربازان متوجه حضور او نمیشوند. با رفع خطر رئا و مرد شروع به صحبت از جنگ و دلاوری میکنند. در اینجاست که مرد با تمسخرِ جنگ و شجاعت به رئا میگوید که علاقهاش به شکلات بیشتر از فشنگ است و در آخر هم خداحافظی میکند و میرود. در ادامه سرگرد پتکوف و نامزد رئا، سرگیس، از جنگ باز میگردند. همهچیز آرام است و طوفان زمان ورود دوبارهی بلانچلی به عمارت پتکوفها آغاز میشود. رئا و مادرش به جنب و جوش میافتند تا راز پناه دادن به بلانچلی را از سرگرد مخفی نگاه دارند؛ گرچه در این کوشش موفق نیستند و نهایتاً رازشان برملا میشود.
کمدی
نمایشنامهها بهطور کلی به دو دستهی کمدی و تراژدی تقسیم میشوند. ما تراژدیهای بسیاری را شنیده و خواندهایم، از تراژدیهای یونان باستان گرفته تا آثار شکسپیر و کورنی. البته با کمدی هم ناآشنا نیستیم، اما کمتر از تراژدی مورد توجه ماست. در یونان باستان بزرگترین کمدینویس آریستوفانوس بود و در قرنهای بعد هم کمدینویسان بزرگی چون مولیر و چخوف ظهور کردند. کمدی از دید بایرون با ازدواج پایان مییابد، درحالیکه پایان تراژدی مرگ است. در سرباز شکلاتی هم این عنصر وجود دارد چراکه در آخر سرگیس با لوکا، خدمتکار رئا، ازدواج و رئا هم با بلانچلی نامزد میکند، بابراین خواننده شاهد پایانی خوش است.
«مرد: باروت ندارم. فایدهی اسلحه در جنگ چیست؟ من همیشه به جای اسلحه شکلات با خودم میبرم. آخرین آنها را ساعتها پیش بلعیدم.
رئا: (کاخ ایدهآلهایش نسبت به مردان یکباره فرو میریزد) شکلات؟ جیب خودتان را مثل بچه مدرسهایها با شیرینی پر میکنید؟ حتی در جنگ هم همین کار را میکنید؟
مرد: (با تأثر) بله آیا مضحک نیست؟»[3]
نمایشهای کمدی ویرانکننده و کنایهآمیزاند. بهواقع نوعی طنز تلخ را شاهد هستیم؛ طنزی که باعث خندهی بیننده یا خواننده میشود، اما درحقیقت مفهوم تلخی پشتش پنهان است. بیننده در این نمایشنامه که موضوع اصلی آن جنگ و دلاوری است، شاید با دیدن سربازی که عاشق شکلات است به خنده بیفتد و این موضوع از نظرش مضحک به نظر برسد، اما هدف نویسنده ساختن هجویهای برضد جنگ است. او فلسفهی جنگ را به پرسش میکشد. اصلاً سربازان در میدان جنگ برای چه چیز میجنگند؟ آیا برای آرمانشان است یا وطنپرستی یا نشان دادن دلاوری؟ این همان پرسشی است که بلانچلی سعی دارد به آن پاسخ دهد. او نه وطنپرست است و نه شجاع. او بیشتر یک تاجر است تا سرباز و برای همین است که بهجای باروت به شکلات علاقه دارد. اینکه مترجم عنوان کتاب را تغییر داده است هم نشان از این تمسخر دارد. سرباز شکلاتی؛ با دیدن این عنوان در نگاه اول میتوان به مضحک بودن ماجرا پی برد.
در این بخش تنها جنگ مورد ریشخند قرار نمیگیرد بلکه عشق و محبت هم به بازی گرفته میشود. عشق بین رئا و سرگیس آنقدر سطحی نشان داده میشود که سرگیس تصمیم میگیرد با خدمتکار رئا،لوکا، ازدواج کند و حتی رئا هم با دیداری کوتاه دلباختهی بلانچلی میشود و عکس و یادداشتی از خودش برای او میفرستد!
رویای قهرمان بودن
«شاید این فکرهای قهرمانی که به خودم راه میدهیم و خود را مثل قهرمانهای رمانهای تصور میکنیم، نتیجهی خواندن کتابهای بایرون و پوشکین باشد یا شاید در اثر رفتن به اپرای بخارست در فکر ما رسوخ یافته باشد. زندگی حقیقی و واقعی خیلی کم به رمان و اپرا شبیه است و شاید، تا آنجا که من میدانم، هرگز شبیه نباشد.»[4]
در این اثر هیچ قهرمانی وجود ندارد؛ گزارهای کوتاه که جای بحث دارد. شخصیت "قهرمان" در اغلب انواع ادبی وجود دارد، از رمان تاریخی گرفته تا نمایشنامه. قهرمان کاراکتری است که اهداف خاصی را در مسیر متن دنبال میکند و تشخیص آن اغلب آسان است. حال در بخش بالا رئا به بایرون[5] اشاره میکند، چراکه بایرون قهرمانهای خاصی دارد که به نام قهرمان بایرونی شناخته میشوند. این نوع قهرمان ویژگیهای متمایزی دارد: خودپسند، زیرک و دارای قدرت تطبیق، عیبجو، بیاعتنا به رتبه و مقام، دچار تناقضات عاطفی، اختلال دوقطبی ، بیاعتنا به هنجارها و مناسبات اجتماعی، باهوش و فهیم، خسته و بیزار از زندگی، اسرارآمیز، جذاب و فرهمند، وسوسهگر و دارای جاذبهی جنسی، درونگرا و منتقد خود، سلطهگر در مناسبات اجتماعی و عاطفی، خبره و تحصیل کرده و در دید دیگران یک تبعیدی، متمرد یا مطرود است. اما مسئله اینجاست که سرگیس و حتی بلانچلی هیچکدام قهرمان بایرونی نیستند. شاید رئا هم عمیقاً به این موضوع آگاه است که تمایل به قهرمان دانستن سرگیس را ناشی از خواندن آثار بایرون میداند. شخصیتها گرچه ممکن است برخی از صفات مذکور را دارا باشند، اما قهرمان نیستند، بلکه مانند انسانهای عادیاند که سربازی برایشان حرفه محسوب میشود؛ حرفهای که در آن چندان هم خوب نیستند.
جنگ
موضوع اصلی نمایشنامه همین است: جنگ. با این تفاوت که در آن خبری از جنگ و خونریزی نیست! جنگی که نویسنده در این اثر به تصویر میکشد هیچ شباهتی به جنگهای خونبار تاریخی و اساطیری ندارد. در این جنگ همه چیز مضحک است، از سربازان گرفته تا مفهوم شکست و پیروزی. خواننده در این اثر هیچ نشانی از خشونت نمیبیند، بلکه همراه کاراکترها آن را تمسخر میکند. سربازان این جنگ همگی بزدلانی هستند که جز لافزنی کار دیگری ندارند. بلانچلی و سرگیس هر دو سربازند، با این تفاوت که بلانچلی به بیهوده بودن جنگ و بزدل بودنش اقرار میکند، اما سرگیس دم از شجاعت میزند. در واقع با مقابل هم قرار دادن این دو شخصیت مقصود نویسنده بهتر دریافت میشود. بلانچلی اقرار میکند که بدون علاقهای به جنگیدن به میدان نبرد آمده و جنگیدن برایش تبدیل به امری روزمره شده است. گویی سرباز بودن هم نوعی شغل و کار محسوب میشود. این همان نکتهای است که آلآحمد در مقدمهی کتاب به آن میپردازد: «این نمایشنامه مسخرهای است از جنگ. تخطئه انسانی است که سلاح به دوش میگیرد و خودش هم نمیداند چرا و برای چه و برای که کشتار میکند یا کشته میشود.»[6]
زنان در این مضحکه
رئا: او تنها فرزند پتکوف بزرگ است که در خیالاتش سیر میکند. رئا با سرگیس نامزد کرده است و مدام در او به دنبال دلاوری و شجاعت میگردد و مرد ایدهآل او کسی است که بیپروا وارد میدان جنگ شود و جانبرکف باشد، اما سرگیس از این تصویر خیلی دور است. برای همین وقتی شایعه میشود که او با شجاعتش باعث پیروزی بلغارها در جنگ شده است، در پوست خودش نمیگنجد. رئا با تصویری که خودش از سرگیس در ذهنش ساخته زندگی میکند و به همین دلیل زمانی که با بلانچلی روبهرو میشود به او دل میبازد. چراکه بلانچلی رئای حقیقی را از پرده بیرون میآورد و تنها کسی است که رئا را همانطور که هست، میشناسد؛ شناختی که حتی مادر و پدر رئا هم از دخترشان ندارند.
کاترین: مادر رئا و همسر پتکوف که برای نجات بلانچلی به رئا کمک میکند و برای پنهان کردن این راز به دروغهای زیادی متوسل میشود، اما در آخر حقیقت آشکار میشود. کاترین نمونهی یک زن خانه است که امور خانه را رفع میکند و تمایل دارد محبت بین اعضای خانواده را بیشتر کند.
لوکا: او هیچ شباهتی به خدمتکاران ندارد. لوکا شخصیتی جاهطلب و بلندپرواز دارد که برای رسیدن به هدفش مخفیانه جاسوسی پتکوفها را میکند و در نهایت هم با برملا کردن راز ملاقات رئا و بلانچلی موفق میشود نظر سرگیس را کاملاً جلب کند.
در واقع تمامی شخصیتهای این نمایش چه زن چه مرد ثبات دارند، یعنی خواننده از آغاز تا پایان متن تفاوت و رشدی در سیر عقاید و رفتارهایشان مشاهده نمیکند. همه همانطور میمانند که بودند.
اقتباسها
این ترجمه نخستین بار به کارگردانی الول ساتین در اردیبهشت ۱۳۲۶ در تالار گرین روم تهران با بازی بهرام دریابیگی، محمدعلی ایثاری، صادق چوبک، نظام شفا، ملوک کریک، ایران میکلزاده و پری خلیلی به نمایش درآمد. علاءالدین پازارگادی نیز این نمایشنامه را با نام مرد و اسلحه به فارسی درآورده است.
[1]- سلاح و مرد
[2]- برنارد شاو، 1397: 26
[3]- همان: 47
[4]- همان: 32
[5]- لرد بایرون، شاعر رمانتیک انگلیسی
[6]- برنارد شاو، 1397: 22