سید محمد تقی مدرسی، نویسنده و پزشک ایرانی، به تاریخ 18 مهر 1311 در خانهای دو طبقه واقع در خیابان عین الدوله (خیابان ایران فعلی) به دنیا آمد. او با کتاب یکلیا و تنهایی او شناخته شد و ادبیات مختص خود را مطرح کرد.
خانواده و تحصیلات
پدر مدرسی، سید اسماعیل، محضردار و مادرش نوهی سید محمد طباطبایی _از رهبران جنبش مشروطه_ بود. تقی دو برادر به نامهای محمد و عبدالله نام داشت. خانهی مدرسیها همیشه شلوغ و پررفتوآمد بود. او سالها بعد در مصاحبهای با علی دهباشی خاطراتی از هیاهوی همیشگی خانهشان و بازیگوشیهای دوران کودکیاش میگوید.
در سالهای آغازین کودکی مادرش او را به کودکستان برسابه برد، اما محیط ناآشنای آنجا باعث شد چندین بار پنهانی به خانه برگردد. آشنایی مدرسی با ادبیات از همان سالها شروع شد؛ همان زمانی که مادرش بچهها را جمع میکرد و برایشان داستانهای از هفت پیکر نظامی میخواند.
در سال 1318 به دبستان ناصر خسرو رفت، اما مدتی بعد به دلیل تغییر محل سکونت وارد مدرسهی هفده دی شد. همزمان که دوران ابتدایی را در مدرسهی عنصری به پایان میبرد، پدرش را از دست داد. خانوادهی مدرسی مجبور شدند به خانهای در نزدیکی منزل پدربزرگ نقل مکان کنند و خانوادهی مادری تقی که از فعالان سیاسی بودند، با اشغال ایران به دست متفقین فعالیتهایشان را از سرگرفتند.
دوران متوسطه را در مدرسهی رهنما گذراند و در همین مدرسه و در سال 1325 بود که کتاب دائمالخمر را نوشت و به اصرار و خرج یکی از دوستانش آن را چاپ کرد. مدتی بعد هم داستانی به نام سایههای وجود نوشت که هرگز منتشر نشد.
بعد از اتمام دبیرستان وارد دانشکدهی پزشکی تهران شد و در دوران تحصیل کارهای مختلفی انجام داد. رمان یکلیا و تنهایی او را در سال 1334 نوشت و با کمک ابوالحسن نجفی آن را منتشر کرد. این کتاب عنوان کتاب برگزیدهی سال را در مجلهی سخن به دست آورد. مدرسی برای گذراندن زندگی و کسب درآمد از سال 1333 تا 1336 در بانک ملی ایران مشغول به کار بود و سپس با همکاری افرادی چون ابوالحسن نجفی، عبدالحسین آلرسول، محمود کیانوش، بهرام صادقی و سیروس پرهام مجله صدف را منتشر کرد.
مهاجرت و ادامهی تحصیل
مدرسی بعد از اتمام تحصیل در دانشکدهی پزشکی تهران، در سال 1338 برای اخذ تخصص در رشتهی روانپزشکی به آمریکا مهاجرت کرد و در بیمارستان سنت جوزف مشغول به کار و تحصیل شد. دو سال بعد برای گذراندن دورهی رزیدنتی به دانشگاه دوک در شمال کارولینا رفت و سرانجام تحصیلاتش را در دانشگاه مکگیل کانادا به اتمام رساند.
پس از سالها کوشش علمی در زمینهی پزشکی و روانپزشکی در دانشکدهی روانپزشکی دانشگاه مریلند در بالتیمور استخدام و موفق شد مرکز تحقیقات نوزادان این دانشگاه را تأسیس کند. «این مرکز بهعنوان یکی از پیشروترین مراکز تحقیقاتی در طرز تشخیص و معالجهی بیماریهای روانی نوزادان شناخته شده است. هدف اصلی ما کمک به سلامتی روانی و تحقیق دربارهی نوزادان فقیر و سیاهپوستیست که بر اثر فقر و انزوا و تعصبات نژادی در معرض خطر قرار گرفتهاند.»[1] فعالیتهای مستمر مدرسی در این حوزه باعث دریافت جوایز بسیاری از این مرکز شد.
ازدواج و نویسندگی
تقی مدرسی سال 1342 با آن تایلر، نویسنده، منتقد ادبی آمریکایی و برندهی جایزهی پولیتزر، ازدواج کرد که ماحصل آن دو دختر به نامهای میترا و تژ بود. مدرسی و تایلر در دانشگاه دوک با هم آشنا شدند و ادبیات _که علاقهی مشترکشان بود_ آنها را بیشتر به هم نزدیک کرد. آن تایلر کمکم با زبان فارسی آشنا و تبدیل به مشوق اصلی مدرسی برای انتشار آثارش شد. اندکی پس از ازدواج مدرسی، برادر بزرگش درگذشت و او به همراه همسرش سفری کوتاه به ایران داشت. «سفری پر از خاطرات تلخ و شیرین که هنوز هم جزئیاتش را بهخوبی به یاد دارم. مثلاً زنم توی هواپیما ناگهان به فارسی از من پرسید کی به تهران میرسیم. کاشف به عمل آمد پنهانی از من فارسی را از روی کتاب پرفسور لتمن سر شش ماه یاد گرفته است.»[2] بعد از بازگشت به آمریکا چندین داستان کوتاه نوشت و در جُنگ اصفهان به چاپ رساند. مدرسی یک بار دیگر هم در سال 1354 به ایران سفر کرد و پیوسته به دنبال بهرام صادقی میگشت؛ اما متأسفانه تلاشهایش ناموفق بود.
پایان راه
تقی مدرسی دوم اردیبهشت ماه 1376 در سن 65 سالگی و در اثر سرطان درگذشت. پیکرش را در شهر بالتیمور آمریکا به خاک سپردند و کتابخانهاش به دانشگاه دوک اهدا شد.
سبک نگارش
اولین رمان ساختارمند تقی مدرسی که به شهرت ادبی او انجامید، یَکُلیا و تنهایی او بود. سبک نگارش این اثر به کلی با آثار بعدی نویسنده تفاوت دارد. مدرسی در این کتاب با نثری شاعرانه، موزون و خلاقانه و با پیرنگی برگرفته از عهد عتیق، روزهای عاشقی و تبعید یکلیا را روایت میکند. طرح اصلی به کمک چند داستان فرعی تکمیل میشود که آنها نیز روایاتی از دیگر بلایای عشق را بازگو میکنند.
مدرسی در آثار بعدی از سبک یکلیا و تنهایی او فاصله میگیرد و تفاوتهای محسوسی در نوشتار او ایجاد میشود. فواصل طولانی میان کتابها میتواند یکی از دلایل احتمالی این تغییرات باشد؛ چنانکه میان یکلیا و تنهایی او و کتاب بعدی مدرسی ده سال وقفه وجود دارد و طبیعی است که نگرش و دیدگاه یک نویسنده و متناسب با آن سبک او طی یک دهه دگرگون شود. خودش از صدایی درونی میگوید که او را در نوشتن یاری میدهد؛ صدایی که تقلیدی و برساخته نیست و باید آن را کشف کرد. «کشف این صدا برای خود من هم غیرمترقبه بود. روزی بر حسب تصادف در خیابان وستوود لسآنجلس که محل جمع شدن ایرانیها و مغازههای ایرانی است صدای یکی خانم ایرانی را شنیدم که داشت سر قیمت باقلا با صاحب مغازه چانه میزد. آنقدری که شنیدن ریتم و آهنگ فارسی صدا برایم مهم بود، درک محتوای مکالمه مهم نبود. چراکه صدای درونی نافذ هر جور محتوایی است. بیشتر به زمزمهای شباهت دارد که آدم در مواقع تنهایی و یا وقتهایی که فکر جالبی به ذهنش رسیده برای خودش میکند.»[3]
تخیل و خاطره دو عنصر اساسی در داستاننویسی هستند که مدرسی بیشترین اهمیت را برای آنها قائل است. خودش اذعان میکند که در داستانهایش مرزی بین واقعیت و تخیل میکشد و سعی میکند که حوادث کاملاً تخیلی و در عینِ شباهت به واقعیت از آن متمایز باشند.
آنچه باعث شد مدرسی پس از ده سال دوری از نوشتن دوباره به آن رجوع کند، افزایش ایرانیان مقیم آمریکا، زنده شدن یادها و فضاهای قدیمی و حضور میان آدمهای آشنا بود. گویی عادت زندگی در فضای شلوغ و آشنای ایران تا بزرگسالی نیز در او زنده مانده بود. ارتباط دوباره با ایرانیان و دوستانش باعث شد کتاب شریفجان، شریفجان را بنویسد. او در این کتاب از نثر شاعرانه فاصله میگیرد و به سادگی و روانی میگراید؛ شیوهای که در آثار بعدی نیز تکرارش میکند. شیوهی بیان مدرسی ساده، شیوا و رساست، خواننده را دچار ملال نمیکند و در بین توصیفات تشبیههای جدید و ظریفی را به کار میگیرد.
کتابشناسی
آثار تقی مدرسی انگشتشمارند؛ شاید به این دلیل که نویسندگی شغل و دغدغهی اصلی او نبوده است. از میان انواع ادبی تنها در زمینهی داستاننویسی فعالیت رسمی داشته است؛ البته تعدادی یادداشت و مقاله نیز دارد که آنها هم در حوزهی داستاننویسی است. دائمالخمر، یکلیا و تنهایی او، شریفجان، شریفجان، آداب زیارت، آدمهای غایب و عذرای خلوتنشین(منتشر نشده) مجموع آثار اوست.
کتاب یکلیا و تنهایی او (1334)
ایده و طرح این رمان بعد از کودتای 1332 به ذهن مدرسی رسید و ظرف سه ماه آن را نوشت. کتاب در مقدمه به سیاوش کسرائی تقدیم شده است. نویسنده دربارهی انگیزه و علل خلق این اثر میگوید: «انگیزهام از نوشتن این داستان از یک طرف سرخوردگیهای شخصی و سیاسی آن زمان و از طرف دیگر آشنایی با کتاب مقدس، مخصوصاً عهد عتیق بود که از کتابخانهی شخصی پدربزرگم، مرحوم سید ابوالقاسم طباطبایی به دستم رسیده بود.»[4]
یأس و ناامیدی حاکم بر جامعهی ایران پس از کودتای 28 مرداد بهوضوح بر فضای ادبی سایه افکند که بازتابهای گوناگونی داشت و پناه بردن به اسطوره را میتوان یکی از مصادیق آن دانست. مدرسی نیز با بهرهگیری از اسطوره عصر عتیق را وارد دنیای جدید میکند و با زبانی استعاری به شرح مفاهیمی چون خیر و شر، مصلحت و مصیبت، سلامت و ملامت و عشق و تنهایی میپردازد.
این رمان روایتی اسطورهای است از مصائب عشق. ماجرا در کنار رود ابانه و با حضور دختری آشفتهحال و زنگولهبهپا آغاز میشود. اسم این دختر یکلیا است، دخترِ پادشاهِ اورشلیم که به دلیل عشق به چوپان پدرش طرد و تبعید شده است. در همین احوالات شیطان بر او ظاهر میشود و بخش اعظم داستان که روایتی کهن از عشقهای تبعیدی است از زبان او بازگو میشود. شیطان داستان عاشقی میکاهشاه و تامار را تعریف میکند و از بلایایی میگوید که با ورود این زن گریبان اورشلیم را میگیرد.
«دوست من، اکنون اضطراب مانند سیلی روحم را فراگرفته. آیا تو تنهایی مرا حس نکردهای؟ چه کسی میتواند ادعا کند که تنها نیست؟ اما بعضی اوقات تنهایی سکوت را نیز همراه خود میآورد. انسان یخ میکند. من اکنون در آن حالتم.»[5]
در این روایت تنهایی همان چیزی است که عاقبت نصیب عاشق میشود. عشق در اینجا سرانجام روشن و خوشی ندارد و تلخیاش عاشق را به نابودی میکشاند. عشق در این ماجرا بوی گناه میدهد؛ گناهی خانمانسوز که چیزی جز عزلت و ملامت در پی ندارد. در هر دو داستان عاشقانه تنها بوی جدایی و تنهایی استشمام میشود و جز هجران ابدی هیچ در میان نیست. این تنهایی، از دست دادن و در خود فرو رفتن خصیصهی بارز دههی سی است که مدرسی به شکلی تحسینبرانگیز آن را در داستانش به تصویر میکشد.
«گناه را نشناختهای دوست من. امروزه دیگر اعمال نیک و حمیدهای را که قانون ندارد گناه مینامند و به خاطر چنین قانونی است که من آن را پذیرفتهام. کار بیقانون راکد نیست. همیشه میدرخشد و جسارت دارد. روحهای خشک و نمازخوانده را مسخره و ناامید میکند. آخ دوست من، شب سنگینتر و تاریکتر میشود و ما هنوز مثل سنگهای بیابان فقط حرکت آن را تماشا میکنیم.»[6]
کتاب شریفجان، شریفجان (1344)
شریفجان شهری است کویری که تنها یک خیابان اصلی دارد؛ جایی گرم و بارانی که گرمایش گویی پوست را میترکاند. مردمانش کنجکاوند و مدام در زندگی یکدیگر سرک میکشند تا با حرف زدن دربارهی این و آن، گرمای هوا و بیکاریشان را سپری کنند. اما شریفجان، شریفجان در اصل روایتی است از یک خانوادهی اصیل شریفجانی که سالیان درازی بزرگ و ارباب شریفجان بودهاند؛ خانوادهی اصلانی که اکنون کمی به فضاحت کشیده شدهاند. گرهی اصلی داستان بر سر املاک موقوفی اصلانی بزرگ است که به پسرش امیر میرسد، اما او وصیت پدر را اجابت نمیکند و در نتیجه سرهنگ جهانسوز قصد دارد املاک را از دستش خارج کند. اینجاست که نزاع اصلی شکل میگیرد.
اصلانیها پنج نفرند؛ سه برادر و دو خواهر. برادر کوچکتر خودکشی کرده و در داستان حضور ندارد؛ آنچه از او میدانیم تنها از طریق اشارههایی است که به مرگش میشود. پسر ارشد که در جنگ جهانی اول در ارتش آلمان خدمت کرده، حال پیرمردی فرتوت است و خواهران به سبب اندوه برادرِ ناکام ازدواج نکردهاند. و اما اصلانی پرحاشیه: امیر اصلانی. او با مریم ازدواج کرده و صاحب فرزندی به اسم فرهاد میشود؛ اما رابطهی آنها مبهم و سرد به نظر میرسد و به همین دلیل شایعاتی دربارهی پاکدامنی مریم دهانبهدهان میشود که گرفتاریهای امیر را بیشتر میکند.
شریفجان، شریفجان یک رمان اقلیمی است که در سیزده بخش از دید فرهاد روایت میشود؛ البته خودش راوی نیست، اما مسائل و حوادث از دید کودکانهی او به تصویر کشیده میشوند. فرهاد شخصیت اصلی داستان است که از ابتدا تا پایان داستان احساسی از تشویش و ترس را بر دوش میکشد.
این کتاب گزارشی از تقابل اصالت و بیاصالتی و کودکی و بزرگسالی است. اصالت مُهری است بر پیشانی امیر اصلانی شریفجانی و بیریشگی و اجنبی بودن در شخصیت سرهنگ جهانسوز نشان داده میشود؛ سرهنگی که اهل شریفجان نیست و از دید اهالی شهر قصد آشفتن دارد. کودکی و بزرگسالی دیگر مسئلهی کتاب است. فرهاد کودکی است که پدیدهها از زاویهی دید او رنگ دیگری به خود میگیرند و او در بین بزرگان محیط اطرافش تکوتنها میماند و فقط سیاه تا حدی میتواند او را همراهی کند. در این بخش هم نوعی تقابل و دودستگی به چشم میخورد. شاید به همین دلیل است که نویسنده برای بهتر نشان دادن احساسات فرهاد مدام از تشبیه کمک میگیرد و تشبیهات او متناسب سنش به همان اندازه کودکانه و گاه خندهداراند؛ مثلاً صورت پدرش را به کیسه ماستی شبیه میکند که آویزان است یا موهای سفید آقای یاسمی به نظرش مثل پنبه است. تشبیه یکی از صنایع ادبی پرکاربرد است که در این کتاب میتوان جلوهی تازهای از آن را دید.
شریفجان، شریفجان روایت کوچهها و مردمانی است که هیچگاه خاموش نیستند و حادثه در گوشهگوشهاش کمین کرده است.
منابع:
- دهباشی، ع. (1374، فروردین- تیر). گفتگو با تقی مدرسی. کلک، شمارهی 61-64 .
- مدرسی، تقی. یکلیا و تنهایی او، تهران: فرهنگ جاوید، 1401
- مدرسی، تقی. شریفجان، شریفجان، تهران: انتشارات نگاه، 1380
[1]- دهباشی، 1374: 274
[2]- همان، 277
[3]- همان، 280
[4]- همان، 273
[5]- مدرسی،1401: 80
[6]- همان، 54