کتاب بده و بستان نوشتهی آدام گرانت رویکردی نوین به موفقیت را عرضه میکند. امروزه در دورهای زندگی میکنیم که قضاوت و اشتیاق انسانها به حوزهی «دستاوردها» محدود شده، تعریف موفقیت در داشتههای بیشتر و بهتر خلاصه میشود و انسان امروز بیشتر از هر زمان و دورهی دیگری به دنبال «داشتن» و «به دست آوردن» است؛ اما سازوکار این رقابت چگونه است؟ چگونه بعضی در رأس هرم قرار دارند و بعضی در انتهاییترین نقطهی طیف رها شدهاند؟ آدام گرانت سعی کرده است در این کتاب به این سوال جواب بدهد که چه عامل مهمی در رسیدن به موفقیت نقش دارد که تاکنون نادیده گرفته شده است.
آدام گرانت کیست؟
آدام گرانت نویسنده، استاد دانشگاه و روانشناس سازمانی است. روانشناسی سازمانی یا صنعتی رویکردی علمی است که نظریهها و اصول روانشناسی را در شناخت سازمانها و بالا بردن بهرهوری آنها به کار میگیرد و بر مسائل محیط کار و سازمانها تمرکز دارد و گرانت یکی از برجستهترین افراد این حوزه است. او تاکنون کتابهای بسیاری نوشته است؛ از جمله «ببخش و بگیر»، «دوباره فکر کن»، «نوآوران» و «گزینۀ ب» و نیز جوایزی چون جایزهی انجمن روانشناسی آمریکا را از آن خود کرده است. گرانت علیرغم جوانی، سابقهی تدریس طولانی در دانشگاههایی مانند کارولینای شمالی و وارتون را دارد و در حال حاضر نیز استاد همین دانشگاه است. او مطالعهی بسیاری در زمینهی مشاغل و سازوکار سازمانها داشته است و کتابهایش برای افرادی که به دنبال ارتقای مهارتهای شغلی خود هستند بسیار مفید و سودبخش است.
چطور میتوانیم پیشرفت کنیم؟
اگر شما از آن دسته افرادی هستید که بیشتر وقت خود را صرف موفقیت در دنیای کسبوکارتان میکنید، حتماً به این گزاره برخورد کردهاید که «سرمایهگذاری رمز رسیدن به پلههای بالاتر است.» یکی از ویژگیهایی که تمام ثروتمندان جهان در آن مشترکاند، اتفاق نظر بر سر این مسئله است که ثروت حاصل کارکردن زیاد نیست، بلکه محصول سرمایهگذاریهای درست و هوشمندانه است؛ اما این سرمایهگذاریها چگونه ممکن است وقتی نقدینگی لازم برای آنها کم باشد یا اساساً موجود نباشد؟
وجه تمایز اساسی میان افراد موفق و افراد شاکی از سرنوشت در همین نکته پنهان شده است. سرمایهگذاری هوشمندانه تنها در سرمایهگذاری نقدینگی خلاصه نمیشود، بلکه سرمایهگذاری نقدینگی نتیجهی سرمایهگذاری هوشمندانه وقت و رابطه است. هر انسان در طول زندگی خود قادر به برقراری رابطه با تعداد محدودی از آدمهاست و از آن مهمتر زمان محدودی در اختیار دارد. افراد عادی دو سرمایهی همگانی و محدود خود را بهراحتی از دست میدهند، چراکه تمام مدت در حال شکایت از سرمایهی نداشتهی خود هستند. ممکن است این حرفها را کلیشه یا شعار بدانید، اما فراموش نکنید شعارها گزارههای محکمی هستند که از سر اهمیت تکرار میشوند و از سر تکرار اهمیت خود را از دست میدهند؛ اما سرگذشت ثروتمندان و افراد موفق نشان میدهد که آنها بیشتر از آن که به پولشان اهمیت بدهند در انتخاب همنشینانشان وسواس دارند، چرا که ضرر رابطهی نادرست بسیار بیشتر از ضرر سرمایهگذاری نادرست است. برای موفقیت باید بدانیم چطور در روابطمان سرمایهگذاری کنیم؟ کدام افراد برای ما مناسب هستند؟ علاوهبر این باید بدانیم که خودمان چه رفتاری باید داشته باشیم؟ آیا خود را برای برقراری رابطهی درست تربیت کردهاید؟ در دنیای امروز موفقیت کاری چیزی بیشتر از سختکوشی و استعداد است؛ موفقیت ترکیبی از تخصص، شانس و توانایی برقراری رابطهی درست است.
«عقل سلیم میگوید افراد بسیار موفق سه ویژگی مشترک دارند: انگیزه، توانایی و فرصت. اگر میخواهیم موفق شویم، باید ترکیبی از سختکوشی، استعداد و خوششناسی داشته باشیم. داستان دنی شیدر و دیوید هورنیک مؤلفهی چهارم را نیز به ما نشان میدهد، مؤلفهای بسیار مهم که اغلب نادیده گرفته میشود: موفقیت شدیداً به نحوهی تعامل ما با دیگران بستگی دارد. هربار که با فرد دیگری سر کارمان تعامل میکنیم، باید دست به یک انتخاب بزنیم: آیا سعی میکنیم تا جایی که میتوانیم ارزشها و سودها را از آن خودمان کنیم؟ یا بدون نگرانی از آنچه در مقابل دریافت میکنیم، در ارزشآفرینی مشارکت میکنیم؟»[1] نویسندهی کتاب بده و بستان این عامل مهم را واکاوی کرده است و به ما نشان میدهد باید چطور در روابطمان عمل کنیم تا بیشترین بازدهی را داشته باشیم.
افراد چگونه ارتباط برقرار میکنند؟
از نظر نویسنده انسانها در روابط خود به سه شیوهی گیرنده، بخشنده و برابریخواه عمل میکنند و جایگاه و موقعیت شما به این بستگی دارد که کدام یک از این سبکها را انتخاب کنید. همانطور که گفتیم گرانت تجربه و مطالعهی بسیاری در زمینهی مشاغل داشته است. او در طول کتاب با ذکر داستانها و روایتهای مختلف، مثالهای متعددی از هرکدام یک از سبکهای گیرنده، بخشنده و برابریخواه آورده است تا بهروشنی متوجهی اهمیت ماجرا شوید و بهراحتی از کنار آن عبور نکنید. در ادامه توضیح مختصری دربارهی هرکدام از این سه سبک خواهیم داد.
ارتباط به شکل گیرنده
گیرندهها بیشتر از آنکه ببخشند، دریافت میکنند و منافع خود را بر دیگران مقدم میدانند. از نظر آنها دنیا جای رقابت است. آنها مشت اول را میزنند تا از ضربه خوردن جلوگیری کنند. افراد گیرنده ممکن است دو شیوهی برخورد متفاوت برای زیردست و بالادست خود داشته باشند. آنها در مقابل رئیس خود تبدیل به یک بخشندهی تمام عیار میشوند _تنها به این دلیل که چیزی نصیب خود کنند_ اما با زیردستان خود رفتار ناشایستی خواهند داشت. وجه تمایز دیگر این افراد خودستایی و خودنمایی بسیارشان است. گیرندهها در صحبتهای خود از افعال و ضمایر مفرد استفاده میکنند، گفتوگوهایشان خودمحور است و حول دستاوردهای خودشان میچرخد.
ارتباط به شکل بخشنده
بخشنده بودن به معنای قهرمان بودن نیست. همهی ما زمانی که منافع دیگران را به منافع خودمان ترجیح دهیم، در عمل مثل یک بخشنده عمل کردهایم. بخشنده بودن در بیرون از محل کار بسیار شایع است. همهی ما در زمانهایی به نفع دیگران کنار کشیدهایم، اما فقط تا جایی که ضرری برای منافع خودمان نداشته است. تفاوت اساسی بخشندهها و دیگران در همین است. بخشندهها ممکن است در روابطشان نهتنها چیزی به دست نیاورند، بلکه متحمل ضرر نیز بشوند. بخشنده و گیرنده دو سر افراطی طیفاند؛ جایی که باید میان منافع خودمان و دیگران یکی را انتخاب کنیم، اما جایی میان اون دو نیز وجود دارد؛ جایی که منافع همه تأمین میشود.
ارتباط به شکل برابریخواه
از نظر حرفهای تعداد کمی از ما بهطور کامل مثل بخشندهها یا گیرندهها رفتار میکنیم و معمولاً سراغ شیوهی سوم میرویم. ما تبدیل به برابریطلب میشویم و سعی میکنیم تعادلی بین بخشیدن و گرفتن ایجاد کنیم. برابریطلبها بر اساس اصل انصاف رفتارمیکنند؛ وقتی به دیگران کمک میکنند، انتظار دارند دیگران نیز به آنها کمک کنند و به این شیوه از خودشان و جایگاهشان محافظت میکنند.
ممکن است گمان کنید بهترین شیوهی رفتاری متعلق به گروه سوم است، اما تحقیقات بسیاری ثابت کرده است که موفقترین افراد، افرادی هستند که بیش از دیگران بخشیدهاند. موفقترین مدیران و شرکتها آنهایی بودهاند که منافع دیگران را اولویت قرار دادهاند، اما نتایج تحقیقات به این موضوع هم ختم نمیشود؛ افرادی که بیشترین شکست را در زندگی حرفهای خود تجربه کردهاند نیز جزء افراد بخشنده بودهاند! بهطور دقیقتر اگر بخواهیم پیوستاری رسم کنیم و افراد را برحسب میزان موفقیتشان رتبهبندی کنیم، انتها و ابتدای طیف متعلق به گروه بخشندهها و میانهی آن متعلق به دو گروه دیگر است. در این بین بدترین جایگاه مربوط به افراد گیرنده است که نه تنها شکست کاری در انتظارشان است، بلکه بازی اخلاق را نیز میبازند.
اما سوال اساسی این است: چطور بخشنده باشیم اما شکست نخوریم؟ تفاوت یک بخشندهی موفق و بخشندهی شکستخورده در چیست؟ گرانت در این کتاب بهطور مفصل این تفاوت را شرح داده است و همچنین با مثالهای متعدد از افراد و شرکتهای مختلف توضیح داده است که هر جایگاه نیاز به چه سبک رفتاری دارد. سبکهای برقراری رابطه یک ویژگی ثابت نیست و ممکن است هرکدام از ما به فراخور موقعیت از روشهای متفاوتی استفاده کینم. آنچه مهم است این است که به این شیوهها آگاه باشید و بدانید موقعیت مناسب استفاده از هرکدام چه زمانی است. یادداشت را با بخشی از کتاب به پایان میبریم به این امید که از درسگفتارهای این روانشناس سازمانی بیشترین استفاده را ببرید.
«شخصاً افراد موفقی که بیشتر از دیگران تحسینشان میکنم، بخشنده هستند و حس میکنم که وظیفه دارم چیزی را که از آنها یاد گرفتهام به کار ببرم و به دیگران بیاموزم. وقتی وارد وارتون شدم، وظیفهام تدریس روشهای تبدیل به مدیر برتر شدن به برخی از بهترین ذهنتحلیلگران دنیا بود. تصمیم گرفتم آنها را با سبکهای بده بستانی آشنا کنم. این سوال را مطرح کردم: به نظرتان در نهایت چه کسی در قعر نردبان موفقیت قرار میگیرد؟ همه متفقاً یک نظر داشتند: بخشندهها. وقتی که پرسیدم چه کسی به صدر این نردبان میرود، دانشجوها به دو دسته تقسیم شدند. عدهای گفتند برابریطلبها و عدهای گفتند گیرندهها. برای همین تصمیم گرفتم چیزی یادشان بدهم که تا ابد با آنها بماند. به آنها گفتم احتمالاً موفقیت بخشندهها را دست کم گرفتهاید. این درست است که برخی افراد که بدون چشمداشت به دیگران کمک میکنند جزء کسانی هستند که به قعر سقوط میکنند، اما همین رویکرد به سمت بخشندگی با کمی تغییر به افراد کمک میکند که به صدر بروند. کافی است توجه و انرژی خود را روی ایجاد تغییر در زندگی دیگران متمرکز کنید آنگاه خواهید دید که موفقیت در پی آن نصیبتان خواهد شد.»[2]
منابع: گرانت، آدام، بده و بستان، ترجمهی مریم حیدری، تهران، نشر نوین، 1399
[1]- گرانت، 1399: 13- 14 ( براساس نسخهی الکترونیکی)
[2]- همان، 658 و 659