این شش داستان کوتاه تقریباً یک رمان هستند که به وسیلهی شخصیتهایی به هم مرتبط شدهاند که همانند چند دوست با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند. آنها همگی در یک شهر بزرگ زندگی کرده و دوران پس از دانشگاه را سپری میکنند. این شش داستان برای جم کالدر[1] مانند رنگهای بوم نقاشی هستند. این رنگها شامل جوانی و بزرگسالی میشود؛ زندگی نسلی که بهطور همزمان از طریق رسانههای اجتماعی به یکدیگر متصل شدهاند و درعینحال در دنیای مدرن ْبیارتباط گم شدهاند. این موضوع را بهطور دقیقتر میتوان از نقلقول درخشان سالی رونی[2] _ نویسندهای که برجستهترین وقایعنگار آن نسل است_ دریافت که سیستم پاداش[3] را «کتابی هیجان انگیز و زیبا» مینامد.
اینها تنها صفاتی نیستند که من برای توصیف این کتاب به دنبالشان هستم. داستانهای کالدر در توجه دقیقشان به مسائل پیشپاافتادهی زندگی و عذابهای درونی شخصیتها بهطرز چشمگیری موشکافانهاند؛ از وسواسهای ذهنی و ترس ناشی از ناتوانی در به یاد آوردن اینکه آیا دری را قفل کردهاید تا تعاملات اجتماعی ناخوشایند در محل کار. او بهجای اینکه نوشتههایش را مهیج بنویسد، با بیتفاوتی، خونسرد و مدرن مینویسد. در بدترین حالت، این میتواند به معنای تمرکز طاقتفرسا بر روی دورهای از زندگی شهری باشد که طی آن سیگنال پخش تلویزیونی یا رادیویی ناخواسته قطع میشود، بهطوری که هیچ مطلبی مخابره نمیشود. من میتوانستم بدون بررسی عمیق به بیمعناییِ روشِ ادارهی شرکتها در بهینهسازی موتورهای جستجوگر _که روشی نوین است_ پی ببرم.
بااینحال او در بهترین حالت، خود را بهعنوان یک وقایعنگار حساس عصر دیجیتال ثابت میکند و هر لحظه را در تونل زدن به آنچه احساس میکند، برنامههای دوستیابی و تاریخچهی مشاهدهی یوتیوب[4] و پیامهای نادیدهگرفتهشدهی واتساپ[5] میگذراند. کتاب حواسپرتی از غم و اندوه همان شادی نیست[6] خواننده را به تلاشی برای ارائهی نسخهای بیخیال، زیبا و ساده از خود در یک قرار میکشاند. این کاوشی است که باعث میشود خواننده از قضاوتِ سخت عملکردهای خود و دیگران در تجربههای شخصی پشیمان شود؛ اگرچه انتخاب کالدر مبنی بر نامگذاری شخصیتها با عنوانِ "کاربر مرد" و "کاربر زن" بهسرعت خستهکننده میشود.
بااینحال، همهی قضاوتها سختگیرانه نیستند. بعد از خواندن این کتاب، من آرزو کردم که هر دو شخصیت اصلی کالدر را سخت در آغوش بگیرم؛ شخصیتهایی که دیدگاههایشان در گوشهوکنار داستان کموبیش مطرح شده است. در داستان دو شخصیت داریم: جولیا[7] سرآشپزی که به خودش شک دارد و شریک عاطفی سابقش، نیک[8]، نویسندهای که تلاش میکند موفق شود. هر دو در یک دفتر وحشتناک کار میکنند و بیش از حد مینوشند. جولیا اولین و طولانیترین داستان نیک به نام رستورانی در جایی دیگر[9] را میخرد؛ کتابی که بیش از صد صفحه دارد.
در نگاه خواننده کاملاً قابل درک است که این داستان نشاندهندهی رابطه ناسالم جولیا با رئیسش است. از هجوم خزنده گرفته تا پرچمهای قرمز بهاهتزازدرآمده در فصلهای کوتاه و داستانهای کوچک. اینها عناوینی هستند که نویسنده به فصلهای مختلف داده است: از عنوانهای کاربردی مانند «ساعتها بعد»[10] تا عناوین هیجانانگیزی مانند «چگونه دیگران و همچنین خودمان را شکست میدهیم؟»[11]
جولیا بهشدت نگران پنهان کردن چیزی است که به اعتقاد او طبیعت واقعی اوست؛ صفاتی مانند گریان، راضی و نگران. هدف او یک رابطهی آسان، بیدغدغه و کنترلشده است و کالدر این درهمتنیدگی را با ظرافتی باورپذیر و بدون قضاوت ترسیم میکند. هر فصل گامی کوچک است در طول سفری که -حداقل برای مدتی- بهطور افسردهکنندهای اجتنابناپذیر است.
در فصل «تنهایی بهتر است»[12] نیک به همین ترتیب به خودش اطمینان ندارد. در راه مهمانی و قبل از مست شدن توصیههایی را که در اینترنت دربارهی دوستداشتنی بودن خوانده است به خود یادآوری میکند. کتاب با فصلی به پایان میرسد که در قرنطینه اتفاق میافتد؛ جولیا و نیک با هم روبهرو میشوند و احساس میکنند که آینده بهطور نامعلومی به تعویق افتاده است.
در این اثر حس پیشرفت نکردن به خوبی به تصویر کشیده شده و در نهایت در یک مجموعه به اشتراک گذاشته شده است. داستانهای کالدر واقعاً به جایی نمیرسند - درست مانند زندگی و مانند بسیاری از روابط - و به همین دلیل لزوماً یک تجربهی بهیادماندنی از خواندن اثری که خوب و بهویژه هیجان انگیز است، ایجاد نمیکنند و شما با خواندن آنها صرفاَ با وقایع ساده اما حقیقی روبهرو میشوید.
[1]- Jem Calder
[2]- Sally Rooney
[3]- Reward System
[4]- YouTube
[5]- WhatsApp
[6]- Distraction from Sadness Is Not the Same Thing As Happiness
[7]- Julia
[8]- Nick
[9]- A Restaurant Somewhere Else
[10]- Hours Later
[11]- ?How We Fail Others and Also Ourselves
[12]- Better Off Alone