ورود به آوانگارد

رد پای ماندگار

ابراهیم گلستان: مروری بر زندگی و آثار

عاطفه درستکار
دوشنبه ۵ آذر ۱۴۰۳

ابراهیم گلستان از شاخص‌ترین روشنفکران ایرانی است که دهه‌ها در زمینه‌های مختلفی چون کارگردانی، عکاسی، نویسندگی، روزنامه‌نگاری و مترجمی به فعالیت پرداخته و در اغلب این حوزه‌ها آثاری درخشان و ماندگار از خود به جا گذاشته است.

بخش نخست: زندگی

سید ابراهیم تقوی شیرازی معروف به ابراهیم گلستان در 26 مهر سال 1301 درست یک قرن پیش در شیراز متولد شد. پدربزرگ او، آیت الله سید محمد شریف تقوی شیرازی، از مجتهدان وقت بود و پدرش هم به تبع پدربزرگ این مسلک را پیش گرفت؛ اما آن را نیمه‌تمام گذاشت. پدرش صاحب روزنامه‌ی گلستان در شیراز بود. گلستان دوره‌ی متوسطه را در دبیرستان شاهپور شیراز به اتمام رساند و در همین دوران در خانه زبان فرانسوی می‌آموخت. از همان زمان علاقه‌اش به کتابخوانی آشکار شد و در این‌باره خاطره‌ای تعریف می‌کند که در مدرسه ته صف می‌­نشست و کتاب‌هایی چون سه تفنگدار و کنت مونت کریستو می‌خواند. در همین ایام هم نخستین ترجمه‌ی خود را به‌عنوان سرگرمی با دور دنیا در هشتاد روز نوشته‌ی ژول ورن شروع کرد.

گلستان در دهه‌ی بیست به قصد تحصیل در رشته‌ی حقوق به تهران رفت، اما به دلیل عضویت در حزب توده از ادامه‌ی تحصیل منصرف شد و آن را نیمه‌کاره رها کرد. او مدتی مسئول حزب توده در مازندران شرقی بود، اما در سال 1326 از این حزب جدا شد که علتش جاه‌طلبی‌های فردی اعضای آن بود. در همین سال نخستین داستان کوتاه خود یعنی به دزدی رفته‌ها را منتشر کرد.

بعد از جدایی از حزب در اداره‌ی انتشارات شرکت نفت ایران و انگلستان در آبادان مشغول به کار شد و مترجم دیلن تامس، یکی از کارگزاران شرکت، بود. او مدتی دبیر انتشارات شرکت نفت شد و در همین مدت ترجمه‌ی آثار معروفی را آغاز و آنها را در نشریه‌ی روزانه­ اخبار منتشر کرد. سرانجام در سال 1333 عهده‌دار دفتر کنسرسیوم بین المللی نفت ایران شد که در آن فیلم، عکس و دفترچه‌های تبلیغاتی تهیه می‌کرد. او در اواخر دهه‌ی سی استودیو گلستان را تأسیس کرد و به درخواست شرکت نفت دو فیلمِ «یک آتش» و «موج و مرجان و خارا» را ساخت. فیلم مستند یک آتش جایزه‌ی برنز جشنواره‌ی فیلم کوتاه ونیز را از آن خود ساخت.

گلستان با بسیاری از بزرگان ادبیات ایران چون شاملو، اخوان، نیما، فروغ فرخزاد، صادق هدایت و ... هم دوره و با بسیاری‌شان دوست بود. او درباره‌ی هر کدام از این بزرگان نظراتی داده است که اغلب موجب انتقاد از وی شده است. برای مثال در مصاحبه‌اش با رادیو فردا گفته است که سبک شاملو را دوست ندارد، اما نیما را بسیار می‌پسندد. مصاحبه‌ای هم درباره‌ی فروغ فرخزاد دارد که مشخص می‌کند ارتباط عاطفی و چیزی عمیق‌تر از دوستی و همکاری بین گلستان و فروغ بوده است.

گلستان در 1321 با دخترعمویش، فخری گلستان، ازدواج کرد که حاصل آن دو فرزند به نام های لیلی و کاوه بودند. کاوه گلستان، عکاس و خبرنگار ایرانی، در سال 2003 در جنگ عراق و آمریکا کشته شد و لیلی گلستان، مترجم، نویسنده و مدیر گالری گلستان است. او همچنین مادر مانی حقیقی، بازیگر و کارگردان سینما، است. 

بخش دوم: آثار

آثار گلستان را می‌توان در حوزه‌های ادبی و هنری گوناگونی مانند فیلم‌سازی، نویسندگی، ترجمه و... بررسی کرد. در ادامه به شرح بخشی از کارنامه‌ی هنری او می‌پردازیم.

فیلم‌سازی

از جمله فیلم‌های داستانی گلستان می‌توان به خواستگاری (1341)، خشت و آینه (1343) و اسرار گنچ دره‌ی جنی (1350) اشاره کرد. باقی فیلم‌های او مستندهای کوتاهی هستند که از بین آنها باید به از قطره تا دریا (1336)، تپه‌های مارلیک (1342) و گنجینه‌های گوهر (1344) اشاره کرد. گلستان همچنین تهیه‌کننده‌ی فیلم خانه سیاه است _مستندی به کارگردانی فروغ فرخزاد_ بوده است.

تپه‌های مارلیک

این فیلم مستند پانزده‌دقیقه‌ای شرحی از گذشته‌ها و نبش قبر خاطرات است. در فیلم تصاویری از باستان‌شناسان و افرادی نشان داده می‌شود که در حال بیرون آوردن اجساد و اشیاء از قعر خاک هستند؛ اما صدایی که ماجرا را روایت می‌کند، بیشتر بار عاطفی و حسرت‌آمیز دارد تا اینکه اکتشافی علمی و تاریخی را بازگو کند. در سال 2019 نسخه‌ی ترمیم‌شده‌ای از این فیلم در جشنواره‌ی فیلم ونیز نمایش داده شد.

«و خاک یک زن زنده است، زاینده است

روحی است روی کِشت که می‌خواند

من، خاک، یک زنم

با سینه‌های بخشنده

با شهوت برکت

خواهان بذر

آماده‌ی نثار

در انتظار شخم

عزت بر آنکه بذر بپاشد،

سرشار آنکه مایه‌ی هستی ریخت.»[1]

فیلم تپه‌های مارلیک

خشت و آینه

خشت و آینه ماجرای ورود یک نوزاد به زندگی هاشم و تاجی است. این نوزاد که مادرش او را در تاکسی هاشم جا می‌گذارد، به خانه‌ی او راه پیدا می‌کند و کم‌کم تاجی دلبسته‌‌اش می‌شود؛ تا جایی که این دو تصمیم می‌گیرند کودک را به سرپرستی بگیرند. با این وجود هاشم در لحظات آخر از تصمیمش برمی­گردد و کودک را به پرورشگاه تحویل می‌دهد. تاجی هم آشفته از این تصمیم به پرورشگاه می‌رود، اما با دیدن آن همه کودک بی‌سرپرست حیرت‌زده و مستأصل می‌شود. از بازیگران این فیلم می‌توان به زکریا هاشمی، تاجی احمدی، جمشید مشایخی و پری صابری اشاره کرد.

داستان‌نویسی

خروس

نسخه‌ی کامل داستان بلند خروس در 1384 به همت انتشارات اختران در تهران منتشر شد. این داستان روایتی از احوالات دو مهندس نقشه‌بردار است که برای کار به جزیره‌ای می‌روند، اما از ماشین جا می‌مانند و به‌ناچار و طبق گفته‌ی راهنمایشان در خانه‌ی کدخدا مقیم می‌شوند. در اقامت یک‌شبه‌‌ی آن‌ها اتفاقات عجیب و غریبی رخ می‌دهد که مایه‌ی نمادین بودن داستان را بیشتر می‌کند. ماجرا با یک خروس شروع می‌شود؛ خروسی که از دید اهالی خوف دارد و هر زمان اذان می‌گوید و هیچ­کس هم حریفش نیست.

دیدگاه‌های مختلفی پیرامون این داستان وجود دارد؛ عده‌ای آن را نمادین می‌دانند و عده‌ای دیگر شدیداً با این عقیده مخالف‌اند و این داستان را تفسیرنشدنی و رئال معرفی می‌کنند. خرافات از عناصر برجسته‌ی این داستان است؛ خرافاتی که در هر روستا وجود داشته و برای اهالی حقیقت محض تلقی می‌شد.

گلستان در نوشتن شیوه‌ی خاص خودش را دارد و نثرش گاهی موزون می‌شود. در خروس شکل غریبی از افعال به کار می‌رود و ارکان جمله مدام جابه‌جا می‌شوند و گلستان دیالوگ‌های اهالی ده را با همان لهجه‌ی خاص خودشان می‌نویسد. لازم به ذکر است که ماجرا وحدت زمان دارد و وقایع در یک بیست‌وچهار ساعت و در چهار بخش رخ می‌دهند و راوی یکی از دو مهندس است.

«گفتم: تو واقعاً فکر بعدها بودی؟ هسی؟

گفت: مگر چه­مه، من؟ به فکر بعد، به فکر عاقبت‌های اینجوری، بچه‌های این­جوری- وقتی بزرگ بشن.

گفتم: بزرگ می­شن

گفت: خطرناکه

گفتم: خطرناک شده بزرگ شدن؟

گفت: بدجوری بزرگ شدن، کج بزرگ شدن، عادت کردن به زشتی و خشونت.

گفتم: این خشن نبود، حسش بود.

گفت: حس ساده خطرناکه.

گفتم: طفلکی، معصوم بود.

گفت: معصوم بودن خطرناکه.»[2]

مجموعه داستان آذر، ماه آخر پاییز (1327)

«من بودم و تنهایی. شب دنیا را سنگین کرده بود. مهره‌های بند کرده چراغ‌ها از ته تاریکی نزدیک می‌شدند و از بالای سرم می‌گذشتند و پشت سر من نمی‌دانم کجا می‌رفتند. باد، آهسته، روی دنیای مترو‌ک من سینه‌کشان می‌گذشت.»[3]

این کتاب مجموعه‌ای از هفت داستان کوتاه است که به‌ظاهر از هم جدا هستند، اما هر کدام به نوعی با هم پیوند دارند؛ مثلاً ماجرای دستگیری و اعدام احمد در سه داستان و از سه دید متفاوت روایت می‌شود. در داستان «آذر، ماه آخر پاییز» ماجرا از دید فردی است که وسایل احمد را از خانواده‌اش گرفته و به او می‌رساند، در «تب عصیان» راوی در زندان احمد را در حال شکنجه شدن می‌بیند و در داستان «یادگار سپرده» احوالات همسر احمد بعد از اعدام او به خواننده نشان داده می‌شود.

مجموع این هفت داستان _که داستان آخرش، شب دراز، از چاپ دوم برداشته شده است_  بن­مایه‌های اجتماعی و سیاسی دارند. در همه‌ی اتفاقات عنصر ترس و دلواپسی به نحوی برجسته شده است و شخصیت‌های هر داستان باید با این حس به‌تنهایی دست و پنجه نرم کنند و حس «تنهایی» خود در سراسر کتاب میان شخصیت‌ها مشهود است. در داستان «به دزدی رفته‌ها» زینب از ترس دزدان به خود می‌لرزد، اما کسی به حرفش توجهی ندارد و در خاطراتش به یاد تنهایی و بی‌کسی خود می‌افتد. در داستان «آذر، ماه آخر پاییز» راوی از ترس دستگیری به خود می‌پیچد و حتی بعد از گرفتن وسایل احمد باز هم تنهاست، چراکه نمی‌تواند چیزی به کسی بگوید. در «تب عصیان» زندانی در عمق ناامیدی و تنهایی دست به اعتراض می‌زند. «در خم راه» روایتی از پدر و پسری است که از دست خان می‌گریزند؛ کهزاد در حال فرار است و پدرش از روی دلسوزی او را همراهی می‌کند. زمانی که پدر را به‌جای کهزاد می‌گیرند و او را شکنجه می‌دهند کهزاد شاهد همه‌ی ماجراست و در تنهایی از خشم دندان بر هم می‌ساید و بین تسلیم شدن و نشدن مردد است و این تصمیمی است که خودش باید بگیرد. «یادگار سپرده» شاید عاطفی‌ترین داستان باشد که شخصیت اصلی آن زنی است دل­شکسته؛ زنی که از عشق زندگی‌اش تنها شمعدانی به جا مانده و او به سبب تنگ‌دستی آن را در بانک گرو گذاشته است. او مدام می‌اندیشد و خاطراتش با احمد را مرور می‌کند و برای پس گرفتن یا نگرفتن شمعدان‌ها دچار کشمکش درونی است.

داستان آخر با نام «میان دیروز و فردا» باز در صحن زندان است و ناصر و رمضان باید تصمیم بگیرند که با مأموران همکاری کنند یا نه. در این داستان گویی موضوع تنهایی به‌نوعی مخدوش می‌شود که برای ذکر علت آن می‌توان به این بخش استناد کرد: «آره رمضون. دنیا تموم نشده. فقط مارو اینجا انداختن. و به همهمه‌ی ماشین‌های کارخانه گوش داد، و در خود می­رفت: ترا اینجا انداخته‌اند. رمضان را هم اینجا انداخته‌اند. و چه کارها که کرده‌اند. و چه کارها که بکنند. بکنند. برایشان چه فایده؟ اما تو تنها نیستی. و رمضان هم تنها نیست. و هیچکدام‌تان تنها نیستید. و هزاران نفر هزاران سال زندانی بوده‌اند و اینش خوب است که تو حس می‌کنی انگار دیگر این آخرین دسته‌های زندانی است و زندان‌ها نخواهد ماند. و تو منتظری. و همه منتظرند.»[4]

در این کتاب می‌خوانیم: «می‌دید که مسؤل است. اگر کاری نکند خود را محکوم خواهد کرد و در دنیا سهمگین‌تر از این چیزی نیست که آدم اعتراف کند مقصر است و خود را محکوم سازد. نه، هر چه که پیش می‌آید بیاید اما مبادا که خود را محکوم بیابی. آدم که پیش خودش سرافکنده باشد دیگر تمام شده است. هزار بار گفته بود که زندگی یک تخته‌پاره در دسترس دارد و اگر آن را گم کند، با سنگینی درد شرمساری غرق خواهد شد. غرقی سرد و تاریک و نکبتی. غرقی که در وجدان آدمی روی می‌دهد. آدم که پیش خودش گم شود، پیش خودش نابود شود و پیش خودش تمام شود تنها آدم بدبخت است.»[5]

آذر، ماه آخر پاییز

نویسنده: ابراهیم گلستان ناشر: بازتاب نگار قطع: شمیز,رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: 90,000 تومان

ترجمه

از کتاب‌هایی که گلستان ترجمه کرده است می‌توان به مارکس و خلاصه‌ای از مارکسیسم، زندگی خوش و کوتاه فرنسیس مکومبر، کشتی‌شکسته‌ها، هکلبری فین و دون‌ژوان در جهنم اشاره کرد.

نمایشنامه‌ی دون ژوان در جهنم نوشته‌ی جرج برنارد شاو

«پیرزن: ببخشید، من خیلی تنهام این جا هم خیلی بدجوری است. دون ژوان: تازه آمده‌اید؟ پیرزن: بله، گمان می‌کنم امروز صبح مردم، توی رخت خواب بودم و خانواده‌ام دوروبرم بودند و چشم‌هام را دوخته بودم به صلیب، بعد تاریک شد و وقتی که روشنی برگشت همین روشنی بود که درش راه می‌روم اما هیچ چیزی را نمی‌بینم. ساعت‌هاست که توی این تاریکی وحشتناک سرگردانم. دون ژوان: آه، هنوز حس زمان را گم نکرده‌اید؛ اما توی ابدیت به همین زودی‌ها گمش می‌کنید. پیرزن: کجا هستیم؟ دون ژوان: در جهنم.»[6]

دون ژوان در جهنم نمایشنامه‌ای است از وقایع بعد از مرگ دون ژوان. احتمالاً اسم دون ژوان برایتان آشناست، چراکه چندین کتاب با این عنوان نوشته شده است. برای نمونه می‌توان از سرگذشت دون ژوان نوشته‌ی دومینیک راون، دون ژوان از زبان خودش نوشته‌ی پیتر هانتکه و دون ژوان نوشته‌ی مولیر نام برد. حتی صادق هدایت هم داستانی کوتاه به نام «دون ژوان کرج» نوشته است که در مجموعه داستان سگ ولگرد آمده است. به همین سبب مختصری از احوالات او را بیان می‌کنیم: «دون ژوان اعیان‌زاده‌ای بوده است از مردم قرون وسطی، شاید، شاید هم تنها تصور و مثالی بوده است از تجسم شور حیات و حس جسم، زائیده‌ی ذهن مشترک مردم در زمینه‌ی یک تمدن مسیحی. برای همین هرگاه یادی از او می‌رفته است با یادی از شیطان و وابستگی به دنیای دوزخی همراه بوده است.»[7]

نمایش کوتاه و در یک پرده است و تنها چهار شخصیت دارد: آنا (پیرزن)، مجسمه (پدر آنا)، دون ژوان و شیطان. نویسنده کنایه‌وار افراد بسیاری چون دکارت، میلتون و بزرگان کلیسا را به باد انتقاد می‌گیرد و این کار را به‌شکلی خنده‌آور و طنازانه انجام می‌دهد. تمامی دیالوگ‌ها در دوزخ اجرا می‌شوند و معنای نهفته در آنها بسیار تأمل‌برانگیز است. بخش اصلی ماجرا بحث بین شیطان و ژوان است که در آن ژوان طرفدار نیروی زندگی و کمال‌گرایی است، اما شیطان به لذت و خوشگذرانی معتقد است. از میان این گفت­وگوها می‌توان به شخصیت ژوان پی برد که آسمانی است و برای همین از دوزخ خسته شده و قصد دارد به بهشت برود. شخصیت دون ژوان در این اثر کمی با شخصیت شناخته‌شده‌اش متفاوت است و از آن فاصله می‌گیرد. پیش‌تر ذکر شد که نام او یادآور نام شیطان است، اما در این اثر ژوان در مقابل اندیشه‌های شیطان قرار می‌گیرد. در حقیقت نویسنده تمثیلی از بهشت و دوزخ را به مخاطب نشان می‌دهد؛ تصویری که در آن بهشت جایی است در آرامش کامل که آدمی فرصت اندیشیدن و رشد کردن دارد و جهنم جایی است مملو از عیاشی و خوشگذرانی؛ جایی برای روح­های متوسط و بی‌دغدغه.

ترجمه‌ی گلستان کاملاً روان است و خواننده به‌راحتی متن را پیش می­برد. هر چند گاه از کلماتی استفاده می‌کند که برای مخاطب امروزی کمی ناآشناست.

دون ژوان در جهنم

نویسنده: جرج برنارد شاو ناشر: بازتاب نگار قطع: شمیز،رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: 55,000 تومان

منابع:

گلستان، ابراهیم. آذر، ماه آخر پاییز. تهران: روزن، 1348

گلستان، ابراهیم. خروس. تهران: نشر اختران، 1384

برنارد شاو، جورج. دون ژوان در جهنم. ترجمه‌ی ابراهیم گلستان. تهران: انتشارات آگاه، 1354

مستند نقطه سر سطر ساخته‌ی محمد عبدی


[1]- بخشی از مونولوگ فیلم

[2]- گلستان، 1384: 105

[3]- گلستان، 1348: 61، 62

[4]- همان، 187

[5]- همان، 74

[6]- شاو،1354: 13

[7]- همان، 5

مطالب پیشنهادی

کتاب های پیشنهادی