ورود به آوانگارد

در مقدمه‌ی یک کمدی که بوی گندش تا عرش رفته

مروری بر نمایشنامه‌ی هرکول و طویله‌ی اوجیاس نوشته‌ی فردریش دورنمات

عاطفه درستکار
جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳

کتاب هرکول و طویله‌ی اوجیاس اثری است به قلم فردریش دورنمات، نمایشنامه‌نویس سوئیسی، که در سال 1945 منتشر شده است. حمید سمندریان این اثر را سال 1343 به فارسی ترجمه کرد و در سال ۱۳۴۷ با بازیگری پرویز صیاد، محمد گودرزی، نوذر آزادی، محمد حفاظی، ثریا قاسمی، عباس یوسفیانی، سیروس ابراهیم‌زاده و فریده صابری آن را به روی صحنه آورد.

ماجرای نمایشنامه‌ی هرکول و طویله‌ی اوجیاس

هرکول و طویله‌ی اوجیاس شرح تلاش هرکول برای پاک­سازی شهر الیس به درخواست مردم آن سرزمین است. او به همراهی نوکرش، پلی بیوس، و معشوقش، دیانیرا، عازم این سفر می‌شود و به مسائلی برمی‌خورد که مشابه آنها را در هیچ یک از سفرهای طاقت‌فرسایش ندیده است.

پیشگفتار

«یه بار برای همیشه می­گم وقتی که به کل تاریخ نگاه می‌کنم و قرن‌هایی که بیهوده گذشته و ما به امید دیدار موجودی انسانی زیر نور آفتاب بودیم و حالا سؤال اینجاست که ما کجا هستیم و به کجا رسیدیم؟»[1] برای فهمیدن پاسخ این سؤال کافی است به تماشای این کمدی بنشینیم. این مونولوگ از پلی­بیوس-پیشکار هرکول- در پرولوگ و مقدمه‌ی نمایش است که آن را خطاب به تماشاگران می‌گوید. او در این بخش گریزی به حوادث گذشته و آینده می‌زند و بیننده را آماده می‌کند تا با دقت به حوادث این نمایش بیندیشد.

کمدی قهرمانی

نمایش از خوان چهارم هرکول آغاز می‌شود. «خوان چهارم، دستگیری گراز وحشی بود که در کوهستان اِریمانتوس می‌زیست. هرکول همه جا در تعقیب آن حیوان بود تا سرانجام وقتی که حیوان درمانده شده بود آن را به درون برف‌های انبوه راند و او را به دام انداخت.»[2] هرکول نیز مانند سایر قهرمانان حماسی در سفرهایش با موانع و عجایب بسیاری روبه‌رو می‌شود و دوازده خوان دشوار را طی می‌کند تا کفاره‌ی قتل زن و فرزندانش را بدهد.

کل نمایشنامه اقتباسی از خوان پنجم هرکول و رفتنش به طویله‌ی اوجیاس یا اوگیاس است. «خوان پنجم هرکول، تمیز کردن اصطبل‌های آوگیاس بود. ائوروستئوس، این خوان را به این خاطر انتخاب کرده بود که هم هرکول را تحقیر کند، هم از غیرقابل‌انجام بودن آن، مطمئن باشد. گاوهای درون اصطبل، بخاطر بنیه‌ای که داشتند، مدفوع زیادی تولید می‌کردند. این اصطبل‌ها به مدت ۳۰ سال تمیز نشده بودند و ۱۰۰۰ گاو در آنجا نگهداری می‌شدند. هرکول توانست با تغییر مسیر رودخانه‌های آلفیوس و پنیوس، همه اصطبل‌ها را تمیز کند. آوگیاس به هرکول قول داده بود که در صورت موفقیتش، یک دهم از گاوهایش را به او بدهد ولی به قول خود عمل نکرد. هرکول هم او را به قتل رساند و تاج و تخت پادشاهی را به فیلیوس، پسر آوگیاس، که به خاطر کمک به هرکول تبعید شده بود، واگذار کرد.»[3] البته که پایان این نمایش با اصل ماجرا تفاوت بارزی دارد. از دیگر تفاوت‌های این دو روایت این است که دورنمات تمام شهر الیس را غرق در فضولات به تصویر می‌کشد و هرکول باید تمام شهر را پا­ک­سازی کند، نه فقط اصطبل اوجیاس را.

«به شخصیت اصلی در تراژدی‌های کلاسیک که از بین مردان و زنان بزرگ (مثل شاه و ملکه) انتخاب می‌شدند، [قهرمان تراژدی می‌گویند]. بنابه تعریف ارسطو، حسن انتخاب قهرمان تراژدی عامل برانگیزاننده­‌ی دو عاطفه‌ی ترس و رقت در تماشاگر است. به این خاطر قهرمان تراژدی نباید انسانی کاملاً بی‌عیب باشد بلکه باید در عین عظمت و قدرت، از نقطه ضعفی مثل غرور برخوردار باشد که نهایتاً سبب سقوط و نگون‌بختی­اش بشود. اما در مجموع قهرمان تراژدی انسانی بهتر و برتر از انسان‌های عادی است.»[4] اما نویسنده در این نمایشنامه قهرمان تراژدی‌های یونان را در مضحکه‌ای نشان می‌دهد و از او شخصیتی کمدی می‌سازد. درحقیقت او سوژه‌ی تراژدی را در ابژه‌ای کمدی قرار می‌دهد و از این رهگذر اثری تأمل‌برانگیز خلق می‌کند.

هرکول در این نمایش هم‌چنان در جایگاهی برتر از سایرین قرار دارد، اما آن جایگاه والا او را به کارهای پست و نفرت‌انگیز می‌کشاند. نخستین کاری که به او محول می‌شود پاک­سازی است، اما نه هر پاک‌سازی‌ای. او باید شهر الیس را از تپه‌های پِهِن و فضولات پاک کند. نویسنده با این کار در درجه‌ی اول شخصیت افسانه‌ای و والامقام هرکول را به شخصیتی درمانده و بیچاره تنزل می‌دهد و او را وامی‌دارد برای پرداخت بدهی‌اش این کار کثیف را بپذیرد. در درجه‌ی بعد دورنمات افکار و تلاش‌های هرکول را به صحنه می‌آورد و نشان می‌دهد که او برخلاف سابقه‌ی کارهای عجیب‌و‌غریبش از پس انجام این کار برنمی‌آید؛ هرچند دلایل و موانع این پاک­سازی را به مخاطب نشان می‌دهد. «کامبیس: هیچ وقتم نمی‌تونی، چون این کثافت خیلی بالا اومده و بیشتر از همه توی مغز الیسی‌ها بالا اومده. تو نمی‌تونی حتی با رودخونه‌ی آلفئوس و پنئوس اونو پاک کنی.»[5]

«هرکول: قهرمان فقط یه کلمه‌س که آدمو هیجان‌زده می‌کنه ولی واقعیت اینه که من کلمه نیستم، ایوله، من یه مَردَم که خیلی اتفاقی صاحب یه قدرتی شدم که بقیه خیلی اون نیرو رو توی خودشون ندارن. من از بقیه قوی‌ترم، پس وقتی از کسی نمی‌ترسم، دیگه از مردم نیستم. من یه هیولام، مثل همون هیولاهایی که نسلشونو از بین بردم. دوره‌ی اونا تموم شده بود، مال منم همین‌طور. من مال یه دنیای خونینم، ایوله، و دست به کارهای خونینی هم زدم. مرگ همزاد منه که اونو با تیرهای زهرآلودم پرتاب می‌کنم. من خیلی‌ها رو کشتم، من یه قاتلم که شهرتم باعث شده قاتل بودنم پنهان بشه. من فقط بعضی وقتا می‌تونم انسان باشم، درست مثل این لحظه که زیر نور لطیف ماه می‌خوام از اینجا بری.»[6] در این دیالوگ، هرکول مرز بین افسانه و حقیقت را می‌شکند و خودش را به‌عنوان انسانی عادی معرفی می‌کند که از قضا کمی صفات متمایزکننده دارد. نمایاندن یک شخصیت ستایش‌شده به این شکل، اساس افسانه‌ای بودن این شخصیت را متزلزل می‌سازد. دورنمات در این بخش هرکول را مجازی از تمامی قهرمانان افسانه‌ای و اساطیری نشان می‌دهد؛ قهرمانی که چون مورد تمجید همگان است، از کارهای مذموم و جنایاتش چشم‌پوشی می‌شود و حتی آن جنایات جزو دستاوردهای او به حساب می‌آیند. این دیالوگ نسبتاً طولانی خواننده را با این پرسش روبه‌رو می‌کند که حقیقتاً قهرمان کیست و چرا او را قهرمان می‌خوانند؟

غرق در آلودگی

دورنمات از موضوع کثیف شدن الیس برای بیان عقاید و افکار سیاسی_اجتماعی خود استفاده می‌کند. او در آغاز نمایش امید دارد که یک انسان نیمه‌ماورائی بتواند این آلودگی را از بین ببرد. «اوجیاس: ولی این مهمه که یه خرده جارو کنیم یا ریشه‌ای جارو کنیم. اگه یه خرده جارو کنیم، با این حجم از کثافتی که ما تولید می‌کنیم، دوباره بعد از یه سال روز از نو روزی از نو. شایدم بیشتر. پس باید ریشه‌ای جارو کنیم.

همه: ریشه‌ای.

پنجمی: پیش به سوی کثافت.»[7]

نویسنده در نخستین مرحله تصمیم اهالی الیس را نشان می‌دهد؛ تصمیمی که معنی ثانویه‌ای دارد و دو پایان متفاوت را رقم می‌زند. اوجیاس این تصمیم را تحت عنوان سطحی یا ریشه‌ای جارو کردن بیان می‌کند. این نخستین نقطه‌ی توقف خواننده برای فکر کردن است. گویی خواننده با اهالی الیس در این تصمیم‌گیری‌ها شریک می‌شود و او هم باید در زندگی فردی و اجتماعی‌اش دست به انتخاب بزند. پاک­سازی باید ریشه‌ای باشد، اگر مردم فقط به اصلاحاتی سطحی قانع شوند ممکن است این تغییراتِ سطحی گذرا باشند و بعد از مدتی همه چیز بشود همان که بود. نگاه کردن به نمایش و روایت دورنمات از این زاویه بسیار بحث‌برانگیز است. در واقع شهر و اهالی الیس، فضولات شهر و ورود هرکول هر کدام معانی عمیق‌تری در لایه‌های زیرین دارند و نویسنده قصد دارد با نمایش این مضحکه مخاطب را به چالش بکشد و خوب هم از پس انجام این کار برمی‌آید.

ورود هرکول باعث بروز موانع جدیدی می‌شود؛ موانعی که کار پاک­سازی را سخت‌تر و نشدنی‌تر می‌کند. او باید برای استفاده از رودخانه از ادارات گوناگون اجازه بگیرد و همین هم خستگی مفرطی در او برای ادامه‌ی راه ایجاد می‌کند؛ با‌این‌وجود او هم‌چنان مصمم می‌ماند. ماجرا زمانی پیچیده می‌شود که اهالی شهر در تصمیمشان مردد می‌شوند و اقرار می‌کنند که هویتشان با این آلودگی گره خورده است. این دومین نقطه‌ی عطف نمایش است. دورنمات در مباحثه‌ای که بین اهالی شکل می‌گیرد، تصویری را به مخاطب نشان می‌دهد که در عین مضحک بودن غم­انگیز است؛ این‌که آدمی تا چه حد می‌تواند با کثافت خو بگیرد که از دست دادن آن را معادل بی‌هویت شدن بداند. البته منصرف شدن از پاک­سازی دلایل دیگری هم دارد و مهمترین آن از بین رفتن قدرت و تجارت عده­ای از اهالی شهر است که کودفروشی می‌کنند. درحقیقت آنان هر کدام برای حفظ منافع خودشان از انقلاب و دگرگونی حیاتی‌ای که می‌تواند به‌شکلی دیگر باعث رونق شهرشان شود، صرف نظر می‌کنند. انسان هر کجا که باشد گرفتار این ترس و طمع است، چه در جهان حقیقی و در گوشه‌ای از دنیا چه در اصطبل‌های اوجیاس...

«فیلئوس: چون ما نمی‌دونیم چطوری باید بدون پِهِن و کثافت زندگی کنیم. چون هیچ­کس به ما یاد نداده که یه انسان چه قدرت دیگه­‌ای داره، یعنی چه قدرتی برای کارهای بزرگ و زیبا داره. من از آینده می‌ترسم، دیانیرا.»[8]

سرگذشت مختصری از هرکول

هرکول در افسانه‌های رومی معادل هراکلس، فرزند ژوپیتر-خدای خدایان- و آلکمنه است. او از پدری نامیرا -زئوس- و مادری میرا متولد می‌شود و ماجرای تولد او هم داستان عجیبی دارد که در آن زئوس باز هم از روی نیرنگ و حیله به مادر هرکول نزدیک می‌شود.

قدرت هرکول از زمان کودکی آشکار شد؛ زمانی که هرا، ملکه‌ی آسمان‌ها و همسر زئوس، با فرستادن مارهایی سمی قصد کشتنش را دارد، اما او با خفه کردن آن مارها نخستین عمل خارق‌العاده‌اش را نمایان و نقشه‌ی هرا را نقش بر آب می‌کند.

ماجرای زندگی هرکول مانند هر قهرمان دیگری پرپیچ و‌خم و خارق‌العاده است، از این رو سوفوکلس، نمایشنامه‌نویس شهیر یونانی، در نمایشنامه‌ی زنان تراخیس بخش پایانی زندگی او را به تصویر می‌کشد. سوفوکل در این اثر ماجرای حسادت دیانیرا و فرستادن لباسی آغشته به خون سنتور را به تصویر می‌کشد که آن لباس هرکول را به مرز نیستی می‌کشاند و دیانیرا به گمان این‌که هرکول را نادانسته کشته است، خودش را می­‌کشد. هرکول از پسرش می‌خواهد تا به رنج او پایان دهد و او را زنده بسوزاند. در پایان هولوس می‌پذیرد و بدین گونه هرکول را می‌برند تا با سوزاندنش در آتش به درد و رنجش پایان دهند. «جذابیت داستان به نسبت مساوی در مرگ هرکول و خودکشی دژانیر نهفته است. بیان آن خام و نامقبول است و صحبت‌ها بسیار طولانی. قهرمان داستان هم تا پیش از بخش چهارم نمایش روی صحنه ظاهر نمی‌شود. هرکول در اوتا، اثر سنکا، تحت تأثیر این اثر بوده است.»[9] دورنمات در هرکول و طویله‌ی اوجیاس مختصراً به این ماجرا اشاره می‌کند، اما آن را شرح نمی‌دهد.

از دیگر اشارات نویسنده دوازده خوان هرکول است. عبور از این خوان‌ها و سفرهای دشوار که قهرمانان حماسی با آن دست و پنجه نرم می‌کنند، از دیگر خصائل زندگی قهرمانانه است. آنها در این سفرها که همیشه به قصد رسیدن به هدف و خواسته‌ای طی می‌شود با حیوانات عجیب الخلقه، دشواری‌های طبیعی و موجوداتی شگفت روبه‌رو می‌شوند که باید سربلند از آنها عبور کنند. شاید این موضوع برایتان یادآور هفت خوان رستم یا هفت خوان اسفندیار در شاهنامه‌ی فردوسی باشد؛ بله، در متون حماسی پهلوانان و قهرمانان از طی کردن این خوان‌ها ناگزیرند. دورنمات باز هم شرحی از این دوازده خوان نمی‌دهد و تنها برای ذکر دلاوری‌های هرکول به آن اشاره می‌کند.

درباره‌ی نویسنده

فردریش دورنمات؛ شاید این اسم برای بسیاری ناآشنا باشد، اما این موضوع چیزی از ارزش آثار هنری او کم نمی‌کند. دورنمات در رشته‌ی فلسفه و علوم الهی مشغول به تحصیل بود که نمایشنامه‌ای از تورنتون وایلدر به نام پوست دندان‌های ما تصادفاً به دستش می‌رسد و او با خواندن این اثر چنان شیفته‌ی تئاتر می‌شود که سال‌ها بین انتخاب فلسفه و تئاتر برای ادامه‌ی تخصصش مردد می‌ماند. درنهایت او در تئاتر مشغول به قلم­زنی می‌شود و نخستین اثرش را در سال 1946 منتشر می‌کند. «فردریش دورنمات گذشته از این‌که در مکتب اکسپرسیونیزم ابتکارات جدیدی به کار برده و دارای سبکی مخصوص به خود است، گذشته از این‌که دارای قریحه‌ی شاعرانه در نمایشنامه‌نویسی است، گذشته از این‌که از اساطیر و افسانه در درام‌نویسی به‌طرز بسیار مبتکرانه‌ای استفاده می‌کند، درعین‌حال نویسنده­ای نقاد و هجایی نیز هست که طنز و کنایات او در این هنر غیرقابل‌تردید و بی‌بدیل است.»[10]

جملاتی از نمایشنامه‌ی هرکول و طویله‌‌ی اوجیاس

«اوجیاس: من انقلابی نیستم ولی رئیس و کدخدای این سرزمینم و باید از قانونش اطاعت کنم و از تو هم می‌خوام که همین کارو بکنی. پس برو به جنگ این ادارات و به همون اندازه قهرمان که به جنگ هیولاها می­ری.»[11]

«فیلئوس: تو سرزمیتو دوست داری؟
دیانیرا: من دوسش دارم، چون به دست انسان‌ها ساخته شده. اگه انسان نبود، مثل یه کویر سنگلاخی می‌شد، چون زمین بدون انسان وحشتناکه. ولی الان انسان اونو آبیار کرده و جونورای درنده و وحشی رو کشته و حالا دیگه سبز شده.»[12]

«کارِ نکرده‌ی امروز به زودی شما را خواهد بلعید. گذشت زمان به شما صدمه نخواهد زد، اگر از پس کاری که باید انجام دهید برآیید؛ در غیر این صورت روشنایی روز شما را وداع خواهد گفت و شب تاریک و سرد همه‌جا را خواهد پوشاند.»[13]

هرکول و طویله ی اوجیاس

نویسنده: فریدریش دورنمات ناشر: قطره قطع: شمیز،رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: ناموجود

منابع:

تراویک، باکنر، تاریخ ادبیات جهان، تهران، فروزان روز، 1396

داد، سیما، فرهنگ اصطلاحات ادبی، تهران، انتشارات مروارید، 1395

دورنمات، فردریش، هرکول و طویله‌ی اوجیاس، تهران، نشر قطره، 1400

سمندریان، حمید، فردریش دورنمات الهام‌بخش، سیمیا. ش 3، 1387

همیلتون، ادیت، سیری در اساطیر یونان و رم، تهران، اساطیر، 1376


[1]- همان، 13

[2]- همیلتون، 1376: 223

[3]- دوازده خوان هرکول. منبع: ویکی‌پدیا

[4]- داد، 1395: 382

[5]- دورنمات، 116:1400

[6]- همان، 95

[7]- همان، 32

[8]- همان، 80

[9]- تراویک، 1396: 94

[10]- سمندریان، 1387: 38

[11]- دورنمات، 1400: 76

[12]- همان، 79

[13]- همان، 125