کتاب نقشههایی برای گم شدن نوشتهی ربکا سولنیت را نمیتوان در دستهبندیهای معمول جای داد. نثر لطیف و زیبایش شاعرانگی را در ذهنتان تداعی میکند، خاطرات شخصی نویسنده شما را به یاد زندگینامهها میاندازد، با داستانهای تاریخی و افسانهها شما را به دل فرهنگ و تاریخ ملل مختلف میبرد و درنهایت با یک سوال اساسی تنهایتان میگذارد: آیا زندگی امن و روشنی که تا امروز داشتهاید، برایتان مفید بوده است؟
جستار، ادبیات بیقرار
این کتاب یک جُستار است. جستارها ساختار جدیدی در ادبیات هستند که روزبهروز گسترش بیشتری پیدا میکنند. «جستار را ادبیات بیقرار خواندهاند. تعریف جستار روایی برای هر خواننده هنگام خواندن متن شکل میگیرد، فرو میریزد و دوباره ساخته میشود. قواعد ثابتی در میان نیست و به قول اَنی دیلارد جستارنویس هربار باید فرم خودش را بسازد. اما نویسندگانی که با این ژانر دستوپنجه نرم کردهاند بدون ادعای ارائهی تعریف نظری برای این قالبِ نوشتن، تعبیرهای قابل تأملی دربارهی جستار دارند که کنار هم دیدنشان تصویر ذهنی ما از این ژانر را روشنتر میکند. جستارنویسان این ژانر را فرمی گریزپا میدانند. فرمی سیّال برای گفتن از رخدادهایی که بر منِ نویسنده گذشته و ردپایشان نه در زندگی او که بر هویتش به جا مانده است. رخدادهایی که راوی میکوشد به مددشان تکهای شخصی و خاص را در جورچین مفاهیم کیهانی، جهانی و عام جا دهد.»[1]
جستار شخصیترین نوشتهی هر نویسندهای است. در جستارها نهتنها با تجربیات شخصی نویسندگان در ارتباط هستیم، بلکه شاهد برداشت ذهنی آنها و تغییراتی خواهیم بود که رخدادهای زندگی در جهانبینیشان ایجاد کردهاند. جستارها برای گفتن و خواندنِ آزادانه مفیدند. وقتی لازم نباشد در دستهی مشخصی جای بگیری، بیپرواتر و مفیدتر صحبت میکنی. چنین قالبی برای چندموضوعی بسیار مناسب است و سولنیت گونهی ادبی خود را بهدرستی انتخاب کرده است.
نقشههایی برای گم شدن کتابی است که در آن تکهای از هر چیز میخوانید، آنقدر که ممکن است احساس سرگشتگی و گمبودگی موضوع در اواسط خوانش کتاب به سراغتان بیاید و کتاب را رها کنید؛ اما به خاطر داشته باشید که هدف اصلی نویسنده همین است. به گمان سولنیت «پیدا بودن» بیش از آنکه سودمند باشد، مضر است. میل انسان به کنترل محیط و جبههگیری ما نسبت به امور ناشناخته نشانهی احساس ناامنی شدید ماست. ما ممکن است نگرانیهایمان را با پیشبینی امور به بدترین شکل ممکن تخفیف دهیم. شگفتانگیز است که انسان آیندهی فجیع را به احساس ابهام ترجیح میدهد. وقت آن رسیده است که از این موضع بازگردیم. از لاک خود بیرون بیاییم و با عینک ابهام به جهان ناشناختهیمان نگاه کنیم.
نقشههایی برای گم شدن مسیر را نشانمان خواهد داد؟
نقشهها برای «پیدا شدن» خلق شدهاند. آنها مسیرها را نشان میدهند و تنها یک چیز برایشان مهم است: باید بتوانند شما را به مقصد برسانند، پس هرچیزی جز راه درست بیاهمیت است؛ اما آیا در زندگی هم چنین است؟ نقشههایی برای گم شدن نه در پی جواب است و نه به مقصد خاصی راهنماییتان میکند، فقط برای لحظهای زندگی کردن نوشته شده است. سولینت نگاهی نو به جهان دارد. نگاهی که در آن پرسهزنی ارزشمند است. باید در درون و بیرون به جستوجو پرداخت. باید گم شد تا گمشدههای ارزشمند را پیدا کرد.
منظور از گم شدن تنها گم شدنِ مکانی نیست؛گم کردن زمان هم هست. پرسه زدن در خاطرات و افکار و ذهن است. به همین خاطر است که در بیشتر بخشهای کتاب از خاطرات خود میگوید. او در خاطراتش پرسه میزند تا خود را پیدا کند و همزمان نمونهای باشد برای خواننده که چگونه پرسه بزند و خود را رها کند تا گم شود.
این کتاب چطور شکل گرفت؟
سولنیت در آغاز کتاب تعریف میکند که در یکی از کارگاههای آموزشی، دانشجویی از او میپرسد: «چگونه در پی چیزی هستی که ذاتش مطلقاً بر تو پوشیده است؟» این نقل قولی است از یکی از فیلسوفان پیش از سقراط. «سوال آن دانشجو سوال اساسی کل زندگیام شد. چیزهایی که به دنبالشان هستیم خودشان در حال دگرگونیاند و ما نمیدانیم یا فقط تصور میکنیم میدانیم که از آن سوی این دگرگونی چه چیزی در انتظارمان است. عشق، فرزانگی، فیض و الهام، چطور به دنبال چیزهایی هستی که برای دستیابی به آنها باید به طریقی مرز و محدودههای خود را تا قلمروهای ناشناخته بکشانی و کس دیگری بشوی؟»[2]
سولنیت با این پیشزمینهی ذهنی به سراغ موضوع میرود و جهان اطراف را برای رسیدن به پاسخ جستوجو میکند؛ پاسخی که طی کردن مسیر را برای او بهکلی متفاوت میکند. «سال 1817 در یکی از شبهای سرد زمستان، جان کیتس شاعر در حال گپ زدن با دوستان و قدم زدن به سمت خانهاش بود که چند چیز در ذهنش به هم چفت شد و یکباره فهمید خصیصهی انسان کامیاب، خاصه در ادبیات چیست. خصیصه همان ظرفیت تحمل عدم قطعیت است. بدین معنا که انسان بتواند در شبهه، رازآلودگی و شک و تردید بماند، بدون آنکه بخواهد بیمحابا در پی حقیقت و عقلانیت باشد. بارها و به شکلهای مختلف به این مفهوم برمیخوریم، درست مثل مناطقی که زمانی روی نقشههای قدیمی با عبارت سرزمین ناشناخته مشخص میشدند.»[3]
برای شناخت بهتر مسیر باید بتوانیم ابهام را بپذیریم و آن را بهعنوان یک موهبت در نظر بگیریم، نه سرچشمهی اضطرابها. تنها در یک صورت است که میتوان به درک جدید و معناداری از زندگی رسید. باید اشتیاق بیشتری به ناشناختهها داشته باشیم و از امور آشنا بگذریم. این روند در گذشته میان اکثر مردم مرسوم بود، اما با گسترش زندگی شهرنشینی مردم پرسهزنی را به نفعِ امنیت رها کردند. امنیت مسئلهی مهمی است، اما باید در خاطر داشته باشید اکثر اتفاقاتی که از آنها دوری میکنید تنها در ذهن شما رخ میدهند. چه بسیار اتفاقات هولناکی که در خانه و امنترین محل ممکن رخ دادهاند.
پرسهزنی به خودی خود نهتنها خطرناک نیست، بلکه سودمند نیز هست. سالها پیش کودکان اجازهی گشتوگذار، ماجراجویی و اکتشاف داشتند. ساعتهایی در روز بود که بدون حضور کسی به کشف محیط میپرداختند. کودکی خود را به یاد بیارید. آیا این گشتزنیها از بهترین و مهمترین خاطرات کودکیتان نبوده است؟ در حال حاضر چقدر به گشتزنی بیهدف در شهر میروید؟ چقدر از محل زندگیتان را کشف کردهاید؟ علاوه بر محیط جفرافیایی محیط ذهنی ما نیز چنین است. ممکن است مدتها در یک حصار ذهنی بمانیم و ممکن است فکر کردن خارج از چهارچوب عادت ذهنی ما باشد. اگر به دنبال نتیجهی متفاوتی هستید، باید از تفکر و عملکرد امروزتان فاصله بگیرید و در دنیای ناشناختهها قدم بزنید.
آبی دوردست
کتاب نقشههایی برای گم شدن چهار بخش تحت عنوان «آبی دوردست» دارد و نویسنده بعد از هر بخشِ کتاب، یک بخش با این عنوان آورده است. آنچه مهم است محتوای این بخشها نیست، بلکه مفهومِ آبی دوردست است. آبی دوردست مفهومی است در هنر نقاشی که تا سالها دور از چشم هنرمندان باقی مانده بود. تا سالها زمینهی نقاشیها یک دیوار سفید یا طلایی بود، تا زمانی که آبی دوردست کشف شد؛ رنگی که از آن برای نشان دادن بُعد اجسام و افرادی استفاده میکنند. این رنگ تنها در نقاشی نیست، در زندگی حقیقی نیز چنین است. در سفرهای جادهای آنچه در انتهاییترین نقطهی منظره دیده میشود، آبی است؛ فارغ از اینکه کوه باشد یا جنگل یا دریا یا...، آبی دوردست است.
این کشف بزرگ دنیای هنر را متحول کرد. مفهوم آبی دوردست میتواند زندگی را نیز متحول کند. آبی دوردست نوعی حسرت و آرزو است؛ یک حسرت دور که همیشه جایی در پسزمینهی زندگیست. آبی دوردست هرگز محو نمیشود. آبی دوردست اشتیاق ما را زنده نگه میدارد. مهم نیست کجاییم و چه داریم، مهم این است همواره در راه کشف آبی دوردستمان بمانیم. او مهمان همیشگی ماست و اوست که ما را رونده و امیدوار نگه میدارد. «آبی دوردست رنگ یک حس است. رنگ تنهایی و رنگ حسرت، رنگ آنجایی که از اینجا پیداست. رنگ جایی که خودت آنجا نیستی و رنگ جایی که هیچ وقت نمیتوانی بروی، چون این آبی کیلومترها دورتر بر لبهی افق ننشسته بلکه در فاصلهی بین تو و آن کوههاست. آبی رنگ حسرت دوردستهایی است که هیچ وقت به آن نمیرسی، حسرت دنیای آبی.»[4]
مشکلی که در برخود با آبی دوردست برایمان پیش میآید این است که اشتیاق را نه در فاصله و مسیر که در مقصد میبینیم؛ مقصدی که هرگز نمیتوانیم به آن برسیم. اما اگر عاشق همین فاصه بین خودمان و آبی دوردست باشیم همیشه پیشرونده و همیشه آرام خواهیم بود.
سولنیت در قصهها غرقتان میکند
همانطور که گفته شد، کتاب نقشههایی برای گم شدن مجموعه جستار است. جستارهایی که ممکن است از نظر محتوایی ربطی به یکدیگر نداشته باشند، اما اگر کتاب را با دقت بخوانید و مفهوم گمشدگی از نظر نویسنده را نیز بهخوبی فهمیده باشید، ارتباط مؤثری با کتاب برقرار خواهید کرد. به خاطر داشته باشید که پرسهزنیهای ذهنی برای نویسنده از پرسهزنیهای محیطی مهمتر است. این کتاب یک مثال خوب از پرسهزنی ذهنی است. نویسنده تمامی تجربیات و خاطراتش را مرور کرده است تا از تمام آنچه دارد برای بیرون آمدن از این گمگشتگی استفاده کند. ممکن است گمان کنید این داستانها بدون قصد خاصی تعریف میشوند، اما اینگونه نیست. یک چشم تیزبین کافی است تا از میان هرکدام درسی برای گمشدگی بیاموزد.
بهعنوان مثال در آغاز کتاب از عیدی یهودی سخن میگوید که در آن در یک روز خاص در را برای الیاس نبی باز میگذارند. آنها اعتقاد دارند که الیاس نبی با لباسی مندرس در میان مردم گشت میزند و برایشان حکمت میگوید. نویسنده این مراسم را با ذکر یک خاطره و بسیار شخصیسازیشده تعریف میکند. دربارهی این داستان باید به دو نکته اشاره کرد. اولین نکته این است که در این داستان و این رسم، درها را برای الیاس نبی باز میگذارند و این یک استعاره است برای ترک امنیت هرروزه به امید دیدن یک معجزه. این اولین گام برای قدم گذاشتن در دنیای جدید و ناشناخته است. باید از محیط امنمان خارج شویم و دست از منفیبافی برداریم. همان اندازه که ممکن است اتفاقی شوم برایمان بیفتد، به همان اندازه ممکن است الیاس نبی به خانهی ما قدم بگذارد. نکتهی دیگر، بازگشت الیاس نبی در قامت یک انسان معمولی است که یادآور ارزشمندی تمام انسانها و اتفاقات مهم است. حکمتهای زندگی همهجا در دسترساند، اگر برای دیدن و شنیدنشان گوش و چشمی داشته باشیم.
تمام کتاب مملوء از این قصههای بهظاهر بیربط است؛ اما هرکدام از آنها پر از نکتههای ارزشمند است که نویسنده تأکیدی بر آنها نداشته است، چراکه برداشت و نیاز هر فرد متفاوت است و این سفر، سفری شخصی است. در طول کتاب از خاطرات شخصی نویسنده بسیار میخوانیم؛ همچنین از تاریخ ماجراجوییها و سفرهای جسورانه. زبان سولنیت زبانی کموبیش شاعرانه و ادبی است که از قضا قصهگوی خوبی هم هست. در خواندن این کتاب عجله به خرج ندهید. تکهتکه و با حوصله بخوانید و به ذهنتان فرصتی بدهید تا مطالب را پردازش کند و نقشهای شخصی برای سفرتان مهیا کند.
نقشه هایی برای گم شدن
نویسنده: ربکا سولنیت ناشر: اطراف قطع: شمیز,رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: 210,000 تومانمنابع: سولنیت، ربکا، نقشههایی برای گم شدن، ترجمهی نیما م. اشرفی، تهران، نشر اطراف، 1399
[1]- سولنیت، 1399: 4 (براساس نسخهی الکترونیکی)
[2]- همان:17
[3]- همان 20
[4]- همان، 55