در بخش پایانی رمان سهجلدی هانیا یاناگیهارا، اپیزودی وجود دارد که به مثابهی نمادی فشرده از مضامین پیچیده و مشغلههایی شدیداً پراضطراب عمل میکند. خواننده با غرق شدن در روایتهایی که در قرنهای نوزده و بیست اتفاق میافتد، اکنون به قرن بیستویکم میرود؛ دورانی که در آن بیماریهای همهگیر جهان را در امواجی فرا میگیرد و هر بار نظم مدنی و سیاسی را تغییر میدهد. با تهدید یک ویروس جدید، مادری پسران دوقلوی خود را ایزوله میکند و بازماندگان یک بیماریِ زمینهای با توجه به اینکه در معرض خطر ضعف سیستم ایمنی قرار دارند، دیگر هرگز نمیتوانند خانه را ترک کنند. مردم بعد از اینکه تسلیم میشوند و غذایشان تمام میشود، خطر را به جان میخرند، به بیرون از خانه میروند و میمیرند.
دانشمندی که بدن آنها را کالبدشکافی میکند، تعجب میکند که برای کمک تماس نگرفتهاند و این فرضیه را مطرح میکند که شاید «به این دلیل بود که میخواستند دنیا را ببینند. آنها را تصور کردم که دست به دست هم میدهند و از در خارج میشوند، از پلهها پایین میآیند و وارد حیاطخلوتشان میشوند. آنجا ایستاده بودند، دستهای یکدیگر را گرفته بودند، هوا را استشمام میکردند و به بالای درختهای اطراف نگاه میکردند، دهانهایشان از تعجب باز میشد و زندگیهایشان _برای یکبار_ باشکوه میشد؛ حتی به قیمت پایان یافتنشان.»
شباهتهای سطحی کمی بین یک زندگی کوچک، رمان دوم یاناگیهارا که در فهرست کوتاه بوکر قرار گرفته و اثر به بهشت[1] وجود دارد، اما در هر دو او عمیقاً و جبراً به شخصیتهایی علاقهمند است که دنیا برایشان دستنیافتنی به نظر میرسد و ترکیب تجارب گذشته و خصلتهای شخصیشان آنها را به لبهی پرتگاه برسانند و دوباره بازگردانند؛ آنجا که شخصیتی به نام جود سنت فرانسیس[2] در داستان یک زندگی کوچک هرگز بدون تلاش برای زخمی و نابود کردن خود، قادر به رهایی از آزار بیرحمانهای که در کودکی متحمل شده بود، نیست. شخصیتهای به بهشت اغلب دچار تردید در منشأ و اصالت میشوند، دودلیای که به واسطهی احساس مبهم عدم تعلق یا ناتوانی ایجاد میشود.
با وجود آنکه تکنیک یاناگیهارا استفاده از نامهایی یکسان در هر یک از سه بخش به منظور نشان دادن شکلی از تناسخ مجازی بوده است، هر یک از آن شخصیتها در شرایط مختلف رفتارهای متفاوتی را از خود نشان میدهند؛ گویی تداوم درگیریهای روانی و عاطفی مانند ویروسی که دوباره زنده میشود، در برابر سرکوب یا ریشهکن شدن مقاوم است. اما این داستانها صرفاً روایتهای شخصی نیستند. در واقع، برخلاف اینکه یک زندگی کوچک اثری است فارغ از زمان، هر بخش از آن آمریکای پویا را اغلب بهطرز شگفتآوری به تصویر میکشد.
بخش آغازین، میدان واشنگتن[3]، بلافاصله دنیای تخیلی نویسندگانی مانند هنری جیمز[4] و ادیت وارتون[5] را در ذهن خواننده یادآور میشود[6] و همچنین بهطور غیرعادیتری[7] به یاناگیهارا اجازه میدهد تا زمینه را برای این واقعیت فراهم کند که یک خانهی ویلایی در مرکز رمان قرار دارد. در اینجا ما با دیوید بینگهام[8] اولین فرزند از سه فرزند خانواده روبهرو میشویم که پس از مرگ والدینش مشغول مراقبت از پدربزرگ ثروتمندشان، ناتانیل،[9] است. اما در میان آن خانهی ظریف و مدرن، تاریکی و سکوت وجود دارد. محبوس بودن دیوید در دوران این بیماری عجیب تنها به دلیل کنارهگیری از جهان است...
موضوع مهم دیگر ازدواج کردن یا نکردن دیوید است. ناتانیل باید اطمینان حاصل کند که داراییهای متعدد او و کسبوکار خانوادگیاش در آینده یک ناظر کاربلد خواهد داشت. اینجا یکی از اولین قدمهای اشتباه برداشته میشود. سال 1893 است و در نیویورک در قلب ایالتهای آزاد آمریکا، آزادی کامل وجود دارد. ناگهان، ما مجبور میشویم به تاریخ جایگزینی وارد شویم که گذشته را نه بهعنوان یک نقطهی اولیه در روندی روبهرشد، بلکه _علیرغم موانع طبقاتی و آداب سفتوسختش_ دورانی به مراتب برابرتر و مساعدتر برای آزادی تصور میکند. اینکه یاناگیهارا قصد دارد ایدههای ما را در مورد سفر به سوی روشنگری مختل کند، زمانی واضحتر میشود که بخش دوم منهتن[10] را در عصر ننگآمیز ایدز که در اینجا تنها با عنوانِ «بیماری» شناخته میشود، بازآفرینی میکند و بخش سوم در جامعهای که بیماریهای بدخیم منجر به توتالیتاریسم شده است _همانطور که ممکن است تصور کنیم_کاملاً با آزادی در روابط عاطفی مخالف میشود.
از جهاتی، این اثری است که شیفتگی آنتروپی _فروپاشی جوامع، داراییها و گروههایی که با هم کار میکنند_کارش را تقریباً غیرممکن میکند. ما احساس میکنیم که در مرکز دایرههای روبهکاهش ایستادهایم. بخش میانی تصویری است از گروهی از مردان ثروتمند و با روابط خوب که در میانهی یک مهمانی طولانی در حال خداحافظی کردن از دوستانشان هستند و مردی که به سرطانی غیرقابلدرمان مبتلاست، کنترل مرگ خود را در دست گرفته و آسوده است؛ این موارد جامعهای را به ما نشان میدهند که در حال فروپاشی و بسته شدن است. در داستان، یک طرح سایه[11] آسیبِ واردشده به یک خانواده از طریقِ استعمارِ آمریکا در هاوایی را نشان میدهد که شاید عمیقترین بخش کتاب را شامل شود؛ کاوشی نزدیک به نابوکوویی[12] در مورد فروپاشی ذهنی در مواجهه با سلب مالکیت. در اینجا یاناگیهارا مضامین ستم و برتری نژادی را اینگونه برجسته میکند: «گناه در قلب آمریکا» است.
و در بخش پایانی، قهرمان داستان _تنها نقش اول زن رمان_ زن جوانی است که بیماری او را از توانایی بهرهمندی از احساس و انتقال احساسات، تولید مثل و تصور کردن خود بهعنوان فردی شایستهی عشق محروم کرده است. او که از اختلالِ خود آگاه است، ابزار و توانایی بیان کامل آن را نیز ندارد (در اینجا تحسین یاناگیهارا نسبت به کازوئو ایشی گورو[13] متخصص کشف این نوع پیوند دوگانه را درک میکنیم). به نظر می رسد که امکانات در به بهشت همیشه در حال کاهش است و شانس آزادی و خودداری را کاهش میدهد. شخصیتهای اصلی، علیرغم اینکه غالباً پتانسیل مادی یا فکری متمایز دارند، بهتدریج به دامهایی که آنها را احاطه کرده است، پی میبرند.
عنوان رمان حسی از ماجراجویی پرانتظار و شادی هنگام انتظار کشیدن در جایی را تداعی میکند؛ چیزی که ممکن است ملتسازان[14] به همان شدتی آن را تجربه کنند که افراد در ابتدای زندگی خود احساس میکنند. جایی که رنج و ناامیدی در یک زندگی کوچک، تجربهای بزرگ و مهم را ایجاد میکند که باعث اختلاف نظر خوانندگان دربارهی میزان تابآوریشان میشود، یک ترسیم بسیار ظریفتر از کسانی است که احساس میکنند از پشتسر محاصره شدهاند و برای کار پیشرو ناکافیاند. از بسیاری جهات _همچون مسائل مربوط به مسئولیت سیاسی و اجتماعی که مطرح میشود، بهویژه در مواجهه با فاجعهی جهانی_ این اثر تاریکتر و درعینحال پربارتر، گیجکنندهتر و چندوجهی است. و پشت این رمان تأثیرگذار و درخور توجه این سوال وجود دارد که «زندگی چیست، اگر آزادی در آن وجود نداشته باشد؟»
منبع: گاردین
مترجم: نگار فیروزخرمی
[1]- To Paradise
[2]- Jude St Francis
[3]- Washington Square
[4]- Henry James
[5]- Edith Wharton
[6]- میدان واشنگتن نام یکی از آثار هنری جیمز است.
[7]- غیرعادی از این جهت که در معماری این شهر کمتر خانهی ویلایی دیده میشود.
[8]- David Bingham
[9]- Nathaniel
[10]- Manhattan
[11]- در بسیاری از کتابهای فانتزی نویسندگان از دوگانگی نور و تاریکی برای تأکید بر حضور سایه و نیروهای تاریک مشابه استفاده میکنند. یک سایه به خودی خود نمایانگر مسدود کردن نور است و بنابراین، دلالت بر وجود تاریکی پنهان یا منبع شر دارد. (منبع: گوگل)
[12]- Nabokovian
[13]- Kazuo Ishiguro
[14]- ملتسازی یا ساختن هویت ملی با استفاده از قدرت دولت است. هدف ملتسازی اتحاد مردم در داخل دولت است تا در درازمدت از نظر سیاسی پایدار و قابل دوام بماند. (منبع: ویکیپدیا)
مطالب پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی