نمایشنامهی دکابریستها نوشتهی لئانید زورین در سال 1967 به مناسبت پنجاهمین سالگرد پیروزی انقلاب روسیه بر صحنه رفت. این نمایشنامه اثری مستند و تاریخی از قیام 25 دسامبر 1825 است که در آن با استفاده از اسناد تاریخی مانند بازجوییها، کتابها، خاطرات، مجلات و ... قیامی سرکوبشده ترسیم شده است؛ قیامی که برخلاف شکستش موجب شد مردم روسیه حتی در دورههای بعد هم تحت تأثیر اندیشهها و اقدامات آن باقی بمانند. بنابراین ما با روایتی تاریخی و حقیقی مواجه هستیم؛ روایتی که بارها در تاریخ تکرار شده است و بسیاری از ملتها طعم تلخ سرکوب و ناامیدی آن را با پوست و استخوان حس کردهاند.
دکابریستها چه کسانی هستند؟
از نقطهی پایان شروع میکنیم، چراکه این پایان خود نقطهی شروعی است برای تأمل. «صدای نویسنده: در آن شب سیزدهم ژوئیهی سال 1826، در خاکریز دژ چوبهی داری بر پا شد. آن را در محلهی آدمیرالتیسکایا ساخته و به سبب ابعاد عظیمش با چند درشکهی باری از روی پل ترویتسکی به دژ آورده بودند. یکی از اسبها، با یکی از ستونهای چوبه، جایی در تاریکی گیر کرد و به همین علت اجرای مراسم اعدام با تأخیر فراوان همراه شد. پنج محکوم را به جلو صف سربازان آوردند.»[1]
قیام دکابریستها 26 دسامبر[2] 1825 در روسیه در اعتراض به نظام سلطنتی مطلق رخ داد. ماجرا از جایی شروع شد که الکساندر اول، تزار روسیه درگذشت و چون فرزندی نداشت طبق قوانینْ سلطنت به برادر دیگرش کنستانتین میرسید، اما او در مجالس خصوصی و حتی قبل از فوت الکساندر اشتیاقی به سلطنت نشان نمیداد؛ بنابراین جانشینی به برادر کوچکتر یعنی نیکلای واگذار میشد، اما کنستانتین برای اعلام کنارهگیری از تخت پادشاهی به صورت رسمی و عمومی چند هفتهای تعلل کرد و همین فرصت مناسبی به وجود آورد که معترضین دست به خیزشی بزنند که نطفهاش مدتها قبل بسته شده بود. هنگام تاجگذاری نیکلای درحالیکه برخی از افراد ارتش در مقابل او سوگند وفاداری خورده بودند، نیرویی متشکل از 3000 سرباز سعی کردند یک کودتای نظامی به نفع کنستانتین طراحی و اجرا کنند. شورشیان اگرچه به دلیل اختلاف بین رهبران خود ضعیف شده بودند، اما در بیرون ساختمان سنا در حضور جمعیت زیادی با وفاداران روبهرو شدند. در این حین فرستادهای از نیکلای ترور شد و سربازان وفادار به او قیامکنندگان را با پرتاب توپ از توپخانهها پراکنده کردند. بسیاری از این قیامکنندگان (دکابریستها) دستگیر، اعدام یا به سیبری تبعید شدند.
«قیام دکابریستها یکروزه سرکوب شد، ولی تأثیر عقیدتی و فرهنگی آن بر قشرهای مختلف جامعهی روسیه فوقالعاده زیاد بود. قیامکنندگان که همه از افراد خوشنام و محترم بودند و کسی در حسن نیت و وطندوستیشان شک نداشت، با قربانی کردن خود (در شرایطی که تقریباً هیچ امیدی به پیروزی نداشتند) باعث افزایش چشمگیر خودآگاهی سیاسی و مدنی شهروندان روسیه شدند. عملاً هر جنبش آزادیخواهانهی اجتماعی که از 1825 به بعد در این کشور به راه افتاد، از اندیشههای دکابریستی ملهم شده بود.»[3]
ساختار نمایشنامه
مترجم در مقدمهی کتاب دربارهی این قیام و پیشزمینهاش توضیحاتی داده است. نقطهی آغازین میل به تغییر بعد از جنگ روسیه و ناپلئون در 1812 بود؛ زمانی که سربازان روسی طی جنگ با شیوهی زندگی کشورهای اروپایی بیشتر آشنا شدند و به عقبماندگی خود پی بردند. پس از آن گروهی از افسرانْ انجمنهای مخفی تشکیل دادند و دو خواستهی عمده داشتند: اول سلطنت مشروطه و دوم الغای حق سرواژ یا رعیتداری.
«اتحاد رفاه» با بروز اختلافات درونی به دو انجمن شمالی و جنوبی تقسیم شد. انجمن شمالی به سرپرستی موراویوف میانهرو بود و در پترزبورگ فعالیت داشت، اما انجمن جنوبی به رهبری پاول پستل به شدت تندرو و در کییف مستقر بود. «موراویوف: (مدتی طولانی در اتاق قدم میزند و سپس میایستد.) خوب، حرف آخر من این است: قانون اساسی و شاه.
پستل: (مشتش را بالا میبرد و روی میز میکوبد.) فقط و فقط جمهوری!»[4]
این نمایشنامه در دو پرده به نگارش درآمده است. پردهی اول شرح گفتوگوها و مناظرات اعضای انجمن شمالی و جنوبی است. در این پرده کنش خاصی صورت نمیگیرد و خواننده بیشتر درگیر عقاید و دیدگاههای کاراکترهاست، اما در پردهی دوم شاهد اصل ماجرا هستیم: کنش و واکنش.
پردهی اول
این بخش از سال 1817 در پترزبورگ آغاز میشود. در صفحات نخستین اعضای انجمن شمالی دربارهی اوضاع روسیه صحبت میکنند و از سخنان برخیشان بوی طعنه و سرزنش میآید؛ طعنهای که از حقیقت دور نیست. برای مثال یاکوشکین و تروبتسکوی دربارهی علاقهی شدید روسها به مستی و شرابخواری بحث میکنند. «و اصولاً در روسیه کی مست نمیکند؟ این تنها آزادی روسیه است که هنوز لغو نشده.»[5]
افکار جدید و نو در باب سلطنت در هر دورهای که باشد به مذاق هیچ تزار و امپراتوری خوش نمیآید. بنابراین امکان بروز و ترویج این عقاید وجود ندارد و در صورت بروز بهسرعت سرکوب میشود. در این پرده هم در ضمن بحث از ولتر و آزادیخواهان نام پوشکین به میان میآید؛ کسی که بسیاری او را پدر ادبیات مدرن روسیه میدانند. با این وجود اعضای حزب شمال جای پیشرفتی برای پوشکین نمیبینند، چراکه نبوغ او با میانمایگی موجود در جامعه تطابق ندارد و حکمرانی در دست این میانمایگان است. در این شرایط شاعر نمیتوانند آزادانه عقایدش را بیان کند و باید راه دلقکی پیشه کند؛ راهی که آن بیان صریح را ندارند و با خنده حقایق تلخ را به مخاطب عرضه میکند. در واقع هر جا که آزادی نیست، از آزادی گفتن شکل دیگری به خود میگیرد؛ شکلی نمادین. به همین دلیل است که در اعصار مختلف و کشورهای گوناگون هر زمان خفقان بر جامعه حاکم است ادبیات رنگی سمبلیک به خود میگیرند. هر چند که نویسندگان این نوع آثار از خطر توقیف کاملاً مصون نیستند، اما با این روش احتمال خطر را بسیار پایین میآورند.
پردهی دوم
این پرده با همان شب سرنوشتساز شروع میشود؛ 25 دسامبر 1825. در حقیقت در این بخش نیز صحنهی قیام، سوگند نخوردن سربازان و درگیری وفاداران سلطنت با قیامکنندگان نمایش داده نمیشود؛ بلکه از زبان کاراکترها نقل میشود. میتوان گفت این پرده بیش از پردهی پیشین جنبهی گزارشی دارد و اکثر وقایع نقل میشوند. استفاده از شیوهی نقل بهجای نمایش اغلب در مواردی استفاده میشود که خواننده از وقایع و ماجرای کلی نمایشنامه از قبل آگاه است؛ مانند نمایشنامههای یونانی. هر چند دکابریستها اثری تاریخی است و نمایشنامههای یونانی اغلب رنگی اساطیری دارند، اما در هر دو آنها بیننده با موضوع محوری آشناست. به همین دلیل هم در آثار سوفوکل بخش مهمی از جنگ میان دولتشهرها را کاراکتر پیک یا قاصد روایت میکند. البته این موضوع دربارهی مخاطب همان کشور و سرزمین صادق است، نه دربارهی مایی که اطلاعات پیشینی نداریم.
چیزی که بیشتر در این پرده نمایش داده میشود شیوهی اعتراف گرفتن از قیامکنندگان و بازی دادن آنهاست. بازجو جدای از اینکه تکتک از این افراد بازجویی میکند، سعی دارد با گفتن دروغهایی مثل اینکه دوست دیگری او را لو داده از متهم اعتراف بگیرد. تنها چیزی که اهمیت دارد یک چیز است: گرفتن اعتراف و اعمال مجازات. این کار ثمربخش باعث میشود متهمان کمکم اعتراف کنند، هرچند که برخیشان سرسختانه مقاومت میکنند؛ اما در نهایت پیروزی با بازجوست. «پستل: این از عقل و وجدان به دور است که آدم به کسانی بخندد که نمیتوانند شهادت دروغ بدهند، آدمهایی که صداقت در ذات و فطرتشان است و نیاز روحیشان. شما هر روز آنها را با هنرمندانترین شکنجههای اخلاقی مجازات میکنید. با جهنم بازجوییها و مواجهههایتان آنها را دیوانه میکنید و بعد میخندید که آنها نمیدانند چه بگویند و چه کار کنند که هم وفادار بمانند و هم راستگو. ولی یادتان باشد که آدمیزاد، وقتی در محاصرهی درندگان قرار میگیرد، همیشه کمی اول دست و پایش را گم میکند.»[6]
منولوگِ صدای نویسنده در صفحات پایانی روایتگر سرانجام این قیام است و دیالوگ آخر را هم خودش میگوید؛ دیالوگی که مختصراً فرجام سرنوشت سه تن از قیامکنندگان را بیان میکند و میتوان آن را در یک خط گفت: اکثر افراد محکوم در تبعیدگاهشان مردند و تنها چند تن به مقام و منصب رسیدند.
سخن آخر اینکه تنها خواستهی اصلی قیام دکابریستها بهدست آوردن آزادی بود؛ همان چیزی که در این روزگار رنگ باخته است. موراویوف از انجمن شمالی قبل از مرگ سعی دارد این اندیشه را به دیگری منتقل کند، چراکه آدمها میروند و اندیشهها میمانند.
«دهقان: برای رسیدن به آزادی باید تلاش کرد؟
موراویوف: بله، باید تلاش کرد.
دهقان: از چه راهی؟
موراویوف: باید قواعد یا قانونهای ثابتی را پایهگذاری کرد.
دهقان: مگر خود خدا حکومت پادشاهی را برپا نکرده؟
موراویوف: خداوند هیچوقت شر را به حیطهی قدرت خود راه نمیدهد.
دهقان: پس چرا میگویند: "هیچ قدرتی نیست، مگر از جانب خدا؟"
موراویوف: قدرت شر نمیتواند از جانب خدا باشد.»[7]
مختصری دربارهی نویسنده
لئانید زورین، نمایشنامه و فیلمنامهنویس معاصر در 3 نوامبر 1924 در باکو چشم به جهان گشود. او در دانشگاه آذربایجان و مؤسسهی ادبیات ماکسیم گورکی تحصیل کرد. پربازدیدترین کار او A Warsaw Melody است. زورین در 31 مارس 2020 در 95 سالگی چشم از جهان بست.
لذت متن
«پستل: پس آنوقت عدالت در چیست؟ عدالت چه میشود؟ من از نوجوانی مدام این سؤال را از مردم و خدا کردهام. عدالت را کجا پیدا میکنیم؟ در تسلیم؟ در دلرحمی؟ آه، من برای دلسوزی و غمخواری آمادهام. ولی زمانهی احساسات لطیف گذشته و به این زودی هم برنمیگردد.»[8]
«پستل: من همان چیزی هستم که بنتام تو اسمش را گذاشته انسان تنها. نظم و هماهنگی وجود تو بیتناسبی مرا بیشتر به چشم میآورد.»[9]
«بلودف: صحیح میفرمایید. ولی برای این کار باید به ماهیتش پی برد. آیا اصل ماجرا این نیست که روشنفکری باعث میشود جوانان ما دچار این توهم شوند که آدمهای مهمی هستند؟ آیا به آنها تلقین نمیکند از بقیه برترند و همهی مسیرهای سرزمین سعادت را میشناسند؟»[10]
« ریلف: تاکتیک انقلاب در یک چیز خلاصه میشود: جسارت!»[11]
منابع: زورین، لئانید، دکابریستها، ترجمهی آبتین گلکار، تهران، نشر ماهی، 1396
[1]- زورین، 1396: 104
[2]- به تقویم قدیم روسیه 14 دسامبر 1825
[3]- زورین، 1396: 7، 8
[4]- همان، 32
[5]- همان، 16
[6]- همان، 91
[7]- همان، 103
[8]- همان، 101
[9]- همان، 26
[10]- همان، 71
[11]- همان،51