کتاب ماهی سیاه کوچولو | نشر نخستین

نویسنده: صمد بهرنگی

ماهی سیاه کوچولو ماه را خیلی دوست داشت. شب‌هایی که ماه توی آب می‌افتاد، ماهی دلش می‌خواست از زیر خزه‌ها بیرون بخزد و چند کلمه‌ای با او حرف بزند، اما هر دفعه، مادرش بیدار می‌شد و او را زیر خزه‌ها می‌کشید و دوباره می‌خواباند.

ماهی سیاه پیش ماه رفت و گفت: «سلام، ماه خوشگلم!»

ماه گفت: «سلام، ماهی سیاه کوچولو! تو کجا، اینجا کجا؟»

ماهی گفت: «جهانگردی می‌کنم.»

ماه گفت: «جهان خیلی بزرگ است، تو نمی‌توانی همه جا را بگردی.»

ماهی گفت: «باشد؛ هر جا که توانستم می‌روم.»

ماه گفت: «دلم می‌خواست تا صبح پیشت بمانم؛ اما ابر سیاه بزرگی دارد می‌آید طرف من که جلو نورم را بگیرد.»

ماهی سیاه گفت: «ماه قشنگ! من نور تو را خیلی دوست دارم، دلم می‌خواست همیشه روی من بتابد.»

صفحه 32 نشر نخستین

متاسفانه این کتاب موجود نیست

کتاب ماهی سیاه کوچولو | نشر نخستین

متاسفانه این کتاب موجود نیست

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

محقق شدن رویای کودکی

درباره‌ی کتاب اولدوز و عروسک سخنگو نوشته‌ی صمد بهرنگی

کتاب‌های رازآلود برای خواندن اگر سریال فقط قتل‌های داخل ساختمان را دوست دارید

ده رمان رازآلود برای طرفداران سریال فقط قتل‌های داخل ساختمان

ماه؛ دوستی برای زمین

مروری بر کتاب کودک من ماه هستم نوشته‌ی استیسی مک آنلتی

کتاب های پیشنهادی